2005/10/31


خدا را رحمی ای منعم که درويش سر کويت         دری ديگر نمی‌داند رهی ديگر نمی‌گيرد

2005/10/28

از امروز کس ديگری همراه من اين‌جا، روی ديوار می‌نويسد. دست‌خط ديگری برای ديوارنوشته‌ها. گمانم از اين به بعد لازم باشد به نام نويسنده هم دقت کنيد(اگر مهم باشد البته![نام نويسنده، نوشته يا هر چيز ديگر]).

پ.ن: هه هه هه من بابالنگ‌درازم :))

پ.ن: جدا از نام نويسنده انتهای هر مطلب، از اين به بعد آخر نوشته‌هايم را امضا می‌کنم که مشخص باشد، گرچه که بدون امضا هم چرنديات من کاملن مشخص و حتا(از اون هم بالاتر!) واضح و مبرهن می‌باشد!

2005/10/25

به دوستم که برای نوشته قبلی کامنت گذاشته:

اول اين‌که ما با هم دعوا نداريم که! درسته که دولت فخيمه و حتا کريمه شده. اما ما هنوز چون خبر نداريم که محمود اومده، معتقد به گفت‌و‌گوی تمدن‌ها و حتا متمدن‌ها هستيم.

دوم، به نظرم بهتره قبل از قضاوت، به احتمال اشتباه هم فکر کنی :) چون در اين مورد به شدت اشتباه کردی

سوم، نگار عشق از دست رفته‌ی من نيست که بحث‌های آخرمون رو با اشک و اندوه به ياد بيارم و بگم آه ای عشق! چه قساوتی! آه ای نگار! باشد که بر روی بی‌اصطکاک‌ترين پوست موز بلغزی :)). نگار يکی از دوست‌های خيلی خوب منه. بحث آخرمون هم توی همين هفته بوده(در باره‌ی شخص ثالثی) و من زمانی که اون شعر رو تو وب‌لاگ دوستم خوندم به شدت به موضوع بحث‌مون مربوطش ديدم و نوشتمش.

چهارم، من به شدت تکذيب می‌کنم در مورد تجربه‌ی شخصی خودم. راستش هيچ‌وقت تجربه‌ی عشق آتشينی که به جنون کشونده و خرد کرده و آتش‌زده رو ندارم(نمی‌فهمم‌اش). اما چيزی الان هست که به قول دوپون از اون هم بالاتر! از اون هم بهتره. يه جور رابطه‌ی آروم و گرم. چيزی که باعث شده از لحظه‌های زندگيم لذت ببرم و آرامشی رو حس کنم که مدت‌ها دنبالش بودم. خلاصه به شدت(و از اون هم بالاتر! ختا می‌تونم بگم به شدت) تکذيب می‌شود.

اين نوشته به نيت مرتفع کردن سوتفاهمات موجود بين نگارنده‌ی اين سطور و راقم کامنت کذايی مرقوم شد به تاريخ پنجم آبان سنه‌ی ۱۳۸۴ خورشيدی.

2005/10/24

- چه با اون لحن احساسی بی​آرايش و اغراق​آميز(که مدت​هاست فراموشش کردم) بنويسم چه با لحن و شکل ديگه​ای واقعيت فرقی نمی​کنه. مساله همين ... همينه که روی هيچ​کس نمی​شه حساب کرد.

- توی وب​لاگ يه دوست ديدم. ياد نگار و بحث​های آخرمون افتادم. گمونم بفهمه.

عشق در اوج اخلاصش
به ايثار رسيده است
و در اوج ايثارش
به قساوت

2005/10/22

برای بار خيلی‌ام به اين نتيجه رسيدم که وقتی تو خودت بری و حالت خوب نباشه و ذهنت درگير باشه و خلاصه رو به راه نباشی، از طرف کسانی که نبايد فراموشت کنن، فراموش می‌شی.

چه زندگی معرکه‌ای!

2005/10/19

Post-war dreams

What have we done
Mahmood what have we done?

2005/10/11

يکی از خوبی!‌ های درگذشت ملکوتی مادربرد کامپيوترم اين بود که مجبور شدم دوباره شروع کنم به گوش دادن نوارهای موسيقی‌م. حوصله ندارم ميون اون همه سی-دی mp3 بگردم دنبال آهنگ. کلی خوشم اومد از نوارهام دوباره :)) از ونجليز و کيتارو بگير تا ۶ تا کنسرتو ويولن پاگانينی و يه کاست اجرای پاپاورامی از پاگانينی و ويوالدی و يکی دو نفر ديگه، و نوارهای صدای احمد شاملو که گمونم يکی-دو بار بيشتر گوش نداده‌ باشم و کلی کاست ديگه. خلاصه که دارم ميون اين ۳۰۰-۲۰۰ تا کاست غلت می‌زنم و خوش می‌گذرونم.

پ.ن: کسی mp3 موسيقی متن ۳ رنگ کيشلوفسکی رو سراغ نداره؟ اين‌قدر کاست‌هاش رو گوش دادم که صداش در نمی‌آد!

2005/10/09

در شهر خبری نيست

-کامپيوترم هنوز در حال غش و ضعف به سر می‌برد. مادربرد را فرستاده‌اند تهران تا درست بشود يا نشود و يک عدد نو بفرستند يا نفرستند و همان خراب‌شده را برگردانند که خودم از پس‌‌اش(از پس خريدن نوش در حقيقت) بربيايم.

-صبح‌ها هم کار می‌کنم، کار کردنی! مثل يک فقره جن خانگی خوب. قرار است يک پورتال اساسی بنويسم برای اداره که تن تمام پورتال‌نويسان دنيا بلرزد(احتمالن از خنده) و سکته کنند(باز هم احتمالن از خنده. گمان کنم حق‌شان است!). خودم را درگير ASP.NET کرده‌ام ناجور. خلاصه وب‌سرويس می‌نويسيم، آبجکت‌اورينتد کار می‌کنيم، دی‌ال‌ال سوار می‌کنيم، و حتا آب حوض و پيرزن! و جالبی قضيه اين‌جاست که آقايان نمی‌فهمند که چقدر فرق‌ است بين صفحات افتضاح استاتيک فعلی‌شان و کار سرورسايد تميزی که من انجام می‌دهم. البته دوستان برای تشخيص "هر" و "بر" و مشتقات هم‌وزن‌شان هم بايد بروند کلاس(در وقت اداری حتمن) و دوره ببينند و مدرکش را بگيرند بدهند امور اداری حقوق‌شان زياد شود(و البته بحث تشخيص هر و بر هنوز باقی). حالا بياييد به آقايان بفهمانيد چه داشتند و با چه جايگزين می‌شود. شکل‌ فعلی صفحه‌ها را از لينک پايين ببينيد تا بفهميد جريان چيست:

http://www.mums.ac.ir/vpfda/Ghaza%20Va%20daroo/Mavad%20Mokhadder/index.htm

-درس هم می‌خوانم. و بسيار کار سختی‌ست. خصوصن که رياضی مهندسی هم بخوانی(و از مرحوم هادوک نقل است که گفت:" خدا غضبت کنه!"). اما خب، انگيزه و وقت کافی و نظم، درس خواندن اين سری را تحمل‌پذيرتر و احتمالن مفيدتر کرده. البته اين‌که جواب بدهد يا نه بحث ديگری‌ست ... :)))

-و زنده هم هستم. درس و کار و کتاب و موسيقی و پيتزای پپرونی و دوست‌هايی که دورند و دوستم. اين فعلن کل زندگی من‌ است.

و به قول استاد دوپون: از اون هم بالاتر! همين!

2005/10/05

من واقعن لذت می‌برم وقتی می‌بينم اون‌جا از اين خبرهاست و کلی خبرهای ديگه که ما ازش بی‌بهره‌ايم. واقعن من لذت می‌برم... I:

2005/10/01

مين برد سيستمم سوخت!
گمونم تا اين مين برد تو نمايندگی اين جا چک بشه و بعد معلوم بشه که اين جا قابل تعمير نيست و فرستاده بشه تهران و ميون راه گم بشه و سر از قم يا شاخ افريقا در بياره و دوباره برگرده اين جا و دوباره فرستاده بشه تهران و اين دفعه از دست ÷ست در بره و به مقصد برسه و بعد تو نمايندگی تهران به خاطر يه قطعه ی نهايتن 500 ريالی ، مادربردم يک هفته بخوابه و بعد از يک هفته يه نفر بياد بگه اين مين برده مال کيه؟ و اين داستان ادامه دارد، تا اون زمان من يا مرحوم شدم يا در عنفوان پيری به سر می برم. پس چند روز يا بيش تر رو بدون من با خيال آسوده سپری کنيد تا من شايد اتفاقن مين بردم رو سالم تحويل بگيرم و برگردم.