یک آدم بداخلاق بلانسبت شما هاپویی شدم، مثال زدنی! نیاز به مقادیر عظیمی(هیچ جور دیگه هم نمیشه! نه بزرگ نه زیاد نه هیچی، فقط عظیم) انرژی دارم. باید راه افتاد دوباره.
جالبه وقتی رابطهای بین دو نفر به وجود میآد و عمیق میشه، اگر واقعن رابطه برات مهم باشه و فقط به فکر استفاده و "گرفتن" نباشی، یه سری حساسیتهایی به وجود میآد که در حالت عادی اصلن نیست، یا به این ظرافت نیست. حوصله نوشتن جدی ندارم. این رو هم همینطوری محض اطلاع گفتیم که بدانید ما حساسیت هم داریم(همه جورش رو).
همزمان با هفتهي دولت از چاقترين، لاغرترين، كوتاهترين و بلندترين مدير وزارت ارتباطات تقدير شد(+). از همه جور خبری میشه گذشت، از افتضاحهای سیاسی، از سرکوب، از زندان، از قتل، اما واقعن عمق حماقت اینقدر زیاده؟ حیف که ایرانی هستم، وگرنه میشد کلی خندید.
2006/08/30
2006/08/14
فکر کن من کلی فکر کردم بیام اینجا بنویسم، کلی تو ذهنم عقب و جلو کردم کلمهها رو، خلاصه آمادهی نوشتن، یکی-دو خط هم مینویسم و تو همون یکی-دو خط چندین و چند فقره از اسرار و رموز خلقت رو برای خواننده آشکار میکنم. بعد تلفن داخلی زنگ میزنه و آقای دکتر فلانی با لحن هیجانزده میگه مشکلی پیش اومده و میخواد که من برم بالا. جوری هم میگه که اگر آژیر خطر و آتشسوزی و زلزله کشیده بودن من اینقدر سریع اقدام نمیکردم. دو طبقه رو تو گرما از پلهها میکشم بالا(آسانسور به طور منظم هر ۱۵ دقیقه یک بار میون طبقهها گیر میکنه، من هم ...فوبیا-نوعش یادم رفته- دارم و همین چند ثانیهای هم که با یکی-دو نفر تو اون اتاقک کوچک هستم، اعصابم رو به هم میریزه، وای به حال اینکه اون وسط گیر هم بکنه و مجبور باشم جیغ و داد بقیه رو تحمل کنم). بعد آقای قشنگ با لحن مضطرب میگه زمانی که سیستمش رو فرستادیم بالا کلیدهای مالتیمدیای کیبردش غیرفعال شده و کار نمیکنه. خب حالا انتظار دارید من بعد از این اتفاق چه حسی داشته باشم؟ ادیتور رو میبندم و میرم سراغ بقیه کارهام. این میشه که من کم مینویسم.
منتظر نتیجه کنکورم. خیلی عجیبه. کنکور چیزی بود که اصلن اشتیاقی برای خوندنش نداشتم، از طرفی قبول شدنش هم هیچ اشتیاقی به وجود نمیآورد، از طرفی به خاطر برنامههام به شدت نیاز به قبول شدنش دارم، از طرفی در عین بیمیلی به اندازه تمام دوران تحصیلم سال پیش درس خوندم، از طرفی در عین بیمیلی خیلی عمیق مطالب درسیام رو خوندم، از طرفی رتبهام به شدت خراب شد، از طرفی اصلن دوست ندارم برای کار برم خارج از کشور و به خاطر یه سری عقاید مسخره ایدهآلیستی یا هر چیز دیگه دوست دارم تو ایران کار کنم، از طرفی امکانات کاری داخل ایران در حد صفره و عملن کار مفید برای انجام دادن خیلی کمه، از طرفی دارم نهایت سعیم رو میکنم که لااقل مدرک فوقلیسانسم رو تو ایران بگیرم و این احتمالن منجر به موندن دائمی من تو ایران میشه، از طرفی دارم برنامه میریزم که اگر فوق قبول شدم جوری برنامهریزی کنم که لااقل برای ادامه تحصیلم حتمن از ایران بیرون برم، از طرفی هیچ اشتیاقی ندارم فوقلیسانس رو تو دانشگاه آزاد بخونم، از طرفی دارم ناخنهام رو میجوم و منتظر نتیجهشام و کلی "از طرفی" دیگه! حالا با این همه تناقض چه میشه کرد؟!
تلویزیون سالهاست برای من یه موجود اضافی تو خونه بوده که هیچ اثری به جز خرد کردن اعصاب نداشته. مطلقن وقتم رو جلو تلویزیون نمیگذرونم. مدتهاست هرجا تلویزیون روشنه، یا از اونجا میرم یا با هدفون و ... به جنگش میرم! اما جدیدن واقعن داره از حد تحمل خارج میشه. همین ۱۵-۱۰ دقیقهای که شبها موقع شام اجبارن جلوش میشینم جدن اعصابم رو به هم میریزه. چه خبرهای جهتدارش، چه زیرنویسهای اعصاب خردکنش، چه تبلیغهای بازرگانیش، چه سریالهای $#٪# و جدیدن هم شاهکاری به اسم کولهپشتی-یه آدم از نظر فکری بیمحتوا رو گذاشتن مجری که تملق بگه و در هر موضوعی اظهارنظر کنه و مهمان برنامهرو با سوالهای بیربط کلافه کنه و به اسم خودمونی بودن و برداشتن فاصله مجریهای خشک و بیخاصیت با بیننده، هرجور دلش خواست به هرکس دلش خواست توهین کنه. و همهی این مزخرفات هم با پول ما ساخته میشه و به خورد ما داده میشه. واقعن تاسف آوره!
منتظر نتیجه کنکورم. خیلی عجیبه. کنکور چیزی بود که اصلن اشتیاقی برای خوندنش نداشتم، از طرفی قبول شدنش هم هیچ اشتیاقی به وجود نمیآورد، از طرفی به خاطر برنامههام به شدت نیاز به قبول شدنش دارم، از طرفی در عین بیمیلی به اندازه تمام دوران تحصیلم سال پیش درس خوندم، از طرفی در عین بیمیلی خیلی عمیق مطالب درسیام رو خوندم، از طرفی رتبهام به شدت خراب شد، از طرفی اصلن دوست ندارم برای کار برم خارج از کشور و به خاطر یه سری عقاید مسخره ایدهآلیستی یا هر چیز دیگه دوست دارم تو ایران کار کنم، از طرفی امکانات کاری داخل ایران در حد صفره و عملن کار مفید برای انجام دادن خیلی کمه، از طرفی دارم نهایت سعیم رو میکنم که لااقل مدرک فوقلیسانسم رو تو ایران بگیرم و این احتمالن منجر به موندن دائمی من تو ایران میشه، از طرفی دارم برنامه میریزم که اگر فوق قبول شدم جوری برنامهریزی کنم که لااقل برای ادامه تحصیلم حتمن از ایران بیرون برم، از طرفی هیچ اشتیاقی ندارم فوقلیسانس رو تو دانشگاه آزاد بخونم، از طرفی دارم ناخنهام رو میجوم و منتظر نتیجهشام و کلی "از طرفی" دیگه! حالا با این همه تناقض چه میشه کرد؟!
تلویزیون سالهاست برای من یه موجود اضافی تو خونه بوده که هیچ اثری به جز خرد کردن اعصاب نداشته. مطلقن وقتم رو جلو تلویزیون نمیگذرونم. مدتهاست هرجا تلویزیون روشنه، یا از اونجا میرم یا با هدفون و ... به جنگش میرم! اما جدیدن واقعن داره از حد تحمل خارج میشه. همین ۱۵-۱۰ دقیقهای که شبها موقع شام اجبارن جلوش میشینم جدن اعصابم رو به هم میریزه. چه خبرهای جهتدارش، چه زیرنویسهای اعصاب خردکنش، چه تبلیغهای بازرگانیش، چه سریالهای $#٪# و جدیدن هم شاهکاری به اسم کولهپشتی-یه آدم از نظر فکری بیمحتوا رو گذاشتن مجری که تملق بگه و در هر موضوعی اظهارنظر کنه و مهمان برنامهرو با سوالهای بیربط کلافه کنه و به اسم خودمونی بودن و برداشتن فاصله مجریهای خشک و بیخاصیت با بیننده، هرجور دلش خواست به هرکس دلش خواست توهین کنه. و همهی این مزخرفات هم با پول ما ساخته میشه و به خورد ما داده میشه. واقعن تاسف آوره!
2006/08/09
هر صدایی مستقیم رو اعصابم اثر میذاره. هر اتفاق کوچکی اعصابم رو خرد میکنه. حوصله هیچکس رو ندارم. قبلن هم نوشته بودم، بهترین وسیلهی شکنجه، ذهن آدمه. یه صحنه یا یه جمله یا یه فکر مدام تکرار میشه، و هر بار با طنین بیشتر. گاهی حتا منبع اصلی ناراحتی مشخص نیست، اما به هر حال چیزی پیدا میشه که بتونی خودت رو با اون شکنجه بدی.
2006/08/07
قمارباز داستایفسکی را خواندم، بیوقفه و با لذت فراوان. ترجمهی کتاب دلچسب نبود-صالح حسینی-، شاید هم کتاب با این پیچیدگی ظرفیت ترجمه شدن نداشت، اما... هیچ نمیدانم چه حسی دارم، یا چه حسی باید داشته باشم. بعد از خواندن یک شاهکار چه حسی باید داشت؟ مثل تماشای یک نقاشی خیرهکننده؛ که نمیدانی به کدام قسمتش نگاه کنی و روی چهاش تمرکز کنی، رنگ یا فرم یا... . مرتب داستانش در ذهنم بدون ترتیب تکرار میشود. متعادل شدن احساس و درک کامل هنر نویسنده زمان میخواهد. عجیب بود، عجیب...
2006/08/06
و انسانهای افسرده بر دو نوعاند:
- انسانهای افسرده: افسردگی در این نوع افراد معمولن در اثر عواملی مانند شکست عشقی(با کمی-بلکه هم کمتر-توجه جنس مخالف به شدت برطرف میشود. این افراد داخل لوپی قرار میگیرند که مرتب تکرار میگردد تا فرد مورد نظر از نظر عقلی و روحی بزرگتر و سردتر شود)، یاس فلسفی موقت(با اولین تماس با جنس مخالف یا کتابهای آنتونی رابینز به شدت برطرف و تبدیل به خوشبینی مفرط، سندروم قدمزدن به سوی آفتاب تابان، میگردد. این دسته معمولن سعی میکنند پس از برطرف شدن یاس فلسفی اولیه دوباره درگیر یاس مزبور نشوند و سرشان به زندگی و زن و بچه باشد مگر در مواردی که مایوس مورد نظر از یاس فلسفی به عنوان عاملی برای جلب توجه دیگران، به خصوص جنس مخالف استفاده کند. در این صورت مایوس مورد نظر مانند کش به سرعت از بخش روشن و درخشان زندگی به قسمت تیره و تار باز میگردد)، مشکلات اجتماعی روزمره مانند مشکلات کاری، درسی و غیره(با اضافه حقوق یا مرخصی چند روزه در موارد شغلی، و کار بر روی مخ و در صورت لزوم مخچه و سیستم عصبی استاد مربوطه و گرفتن نمره لازم در موارد درسی به شدت مرتفع میگردد و شخص مورد نظر دوباره بیخیال میشود)، ... پدید میآید. این دسته ۹۹ درصد و بلکه هم بیشتر از اینگونه انسانها را تشکیل میدهند.
-انسانهای واقعبین: به دلیل نبود دستهی مناسب، و در اثر اشتباهی فاحش-ولی بسیار ظریف و بسیار معمول- توسط عوام با قضاوتی سطحی به این دسته منتقل میشوند. و طبیعتن برای آنها این قضیه سر سوزنی مهم نیست.
روابط عمومی بخش انسانشناسی پستخانه
- انسانهای افسرده: افسردگی در این نوع افراد معمولن در اثر عواملی مانند شکست عشقی(با کمی-بلکه هم کمتر-توجه جنس مخالف به شدت برطرف میشود. این افراد داخل لوپی قرار میگیرند که مرتب تکرار میگردد تا فرد مورد نظر از نظر عقلی و روحی بزرگتر و سردتر شود)، یاس فلسفی موقت(با اولین تماس با جنس مخالف یا کتابهای آنتونی رابینز به شدت برطرف و تبدیل به خوشبینی مفرط، سندروم قدمزدن به سوی آفتاب تابان، میگردد. این دسته معمولن سعی میکنند پس از برطرف شدن یاس فلسفی اولیه دوباره درگیر یاس مزبور نشوند و سرشان به زندگی و زن و بچه باشد مگر در مواردی که مایوس مورد نظر از یاس فلسفی به عنوان عاملی برای جلب توجه دیگران، به خصوص جنس مخالف استفاده کند. در این صورت مایوس مورد نظر مانند کش به سرعت از بخش روشن و درخشان زندگی به قسمت تیره و تار باز میگردد)، مشکلات اجتماعی روزمره مانند مشکلات کاری، درسی و غیره(با اضافه حقوق یا مرخصی چند روزه در موارد شغلی، و کار بر روی مخ و در صورت لزوم مخچه و سیستم عصبی استاد مربوطه و گرفتن نمره لازم در موارد درسی به شدت مرتفع میگردد و شخص مورد نظر دوباره بیخیال میشود)، ... پدید میآید. این دسته ۹۹ درصد و بلکه هم بیشتر از اینگونه انسانها را تشکیل میدهند.
-انسانهای واقعبین: به دلیل نبود دستهی مناسب، و در اثر اشتباهی فاحش-ولی بسیار ظریف و بسیار معمول- توسط عوام با قضاوتی سطحی به این دسته منتقل میشوند. و طبیعتن برای آنها این قضیه سر سوزنی مهم نیست.
روابط عمومی بخش انسانشناسی پستخانه
Subscribe to:
Posts (Atom)