-کافکا در ساحل رو تموم کردم. خوندنش رو توصیه میکنم.
-اولین کتابی بود که از موراکامی میخوندم. به غیر از چند فصل آخر، که کتاب افت کرد، کتاب جالبی بود.
-کافکا به نسبت سنش خیلی مسنتر و پختهتر به نظر میآد. علیرغم تاکید پسری به نام کلاغ به اینکه "جانسختترین ۱۵ ساله دنیاست"، نمیشه ۱۵ ساله تصورش کرد.
-بعضی از خطوط داستان رها شده، مثل داستان اون گزارشهای ارتش و اون شی ناشناس و بیهوش شدن بچهها. فلسفه وجود اون دهکده آخر کتاب رو نفهمیدم. واقعن روشن نمیشه که خانم سائکی مادر کافکا هست یا نه. نسبتش با ساکورا هم مشخص نمیشه و ساکورا هم به نظر من یکی از رهاشدههاست. و این که آیا کافکا واقعن از طریق ناکاتا پدرش رو کشت؟ اون موجود کرم مانند رو هم که از دهان ناکاتا بیرون اومد اصلن دوست نداشتم(گرچه، خب کی یه موجود کرم مانند رو که از دهن ناکاتا بیرون بیاد دوست داره؟ :))
-دلیل وجود اون ۲ ارجاع به کلنل سندرز و جانی واکر رو درک نکردم(این هم یکی از آثار جانبی زندگی در ایران. نویسندهی ژاپنی به فرهنگ عامه غرب ارجاع میده. ترجمه کتابش برای خواننده اروپایی یا امریکایی قابل درکه. ولی من، خواننده ایرانی باید روی ویکیپیدیا دنبال این دو بگردم و آخر هم اون درکی که مثلن یه اروپایی یا حتا ژاپنی از کلنل سندرز داره رو نداشته باشم). در همین راستا، جالبه که هوشینو به جای کوروساوا یا مثلن ایمامورا، از تروفو فیلم میبینه.
-کتاب، چه در نریشنهای کافکا، چه در فصلهای ناکاتا، آرامش و سکون و سردی خاصی داره که من ازش لذت بردم.
-صحنه سر بریدن گربهها و قتل پدر کافکا به طرز عجیبی خشنه. کاملن غیر منتظره و بیمقدمه.
-من ترجمه گیتا گرگانی رو خوندم. کتاب چاپ انتشارات کاروانه.
No comments:
Post a Comment