2013/08/16

پوفففف! چه گرد و خاکی

اینجا هنوز زنده ست؟ به تعداد ف پوف مقدار قابل توجهی فکر کردم. اصلن مشکل همین است. بعضی ها با یک پوف کوچک گرد و خاک وبلاگ شان را می تکانند. بعضی ها هم یک پوف بزرگ می کنند مثل گرگ بد گنده که خانه خوک ها را خراب کرد یا مثل تام وقتی سندان دارد می افتد روی صورتش و هی پوف می کند که سندان مذکور چند سانتیمتر بالاتر برود و صورتش قرمز و کبود می شود و آخرش هم سندان می افتد و کله اش می شود قالب سندان. اما موجوداتی هستند که تعداد ف پوف هم برای شان مهم است. و این است که فرکانس نوشتن شان کم می شود و متوقف می شود و وب لاگ شان می رود به کما؛ زندگی نباتی. شاید برگردم، نمی دانم. برگشتن تو را در لوپ تازه ای می اندازد. اصولن یکی از شاخه های علم و تکنولوژی که مفاهیم اش بسیار سرک می کشد به زندگی روزمره، کامپیوتر است. از باگ و لوپ و ددلاک و ایتریشن بگیر تا مفاهیم پیچیده تر. داشتم می گفتم، لوپ. بله. بستگی دارد زندگی را از چه زاویه ای ببینی، مفاهیم مجرد شکل های متفاوتی به خودشان می گیرند. من الان دارم آیرن پایتن یاد می گیرم که این کدهای پایتن را ببرم رویش و از دی ال آر استفاده کنم داخل اش و این جور کارها. در نتیجه الان همه چیز مفاهیم ساده ای می شود مثل لوپ و ددلاک. این حاشیه رفتن و از این شاخه به آن شاخه پریدن(در واقع از یک شاخه به شاخه زیرین یا زبرین؟/بالایی؟/ پریدن) ظاهرن در خون من است. گریزی ازش نیست. بگذریم. برگشتن تو را در لوپی می اندازد. یادآوری عادت ها، ارزیابی آن ها، یک قدم با احتیاط، نگاه به عقب و ارزیابی، تصمیم برای ادامه یا تمام کردن لوپ. و انجام دادن دوباره و دوباره تمام این کارها با کمی تغییر و اصلاح در هر تکرار. و نمی دانم که در این لوپ بیفتم یا نه. خیلی از دوستانم و کسانی که دوست شان داشتم، نوشته ها و فکرهای شان را دوست داشتم، یا نیستند یا کم رنگ هستند. این آلتر ایگو خودشان را گذاشته اند کنار. البته چنان آش دهان سوزی هم نبوده. طرف شنل سوپرمن و کلاهخود بتمن و چه می دانم تیارای واندر وومن را که نگذاشته کنار. یک جمعی بودیم که خودمان می نوشتیم و برای هم کامنت می گذاشتیم و احسنت می گفتیم و در فراز کرده بودیم. حالا نه خلوت انسی مانده و نه جمع دوستانی و نه دری که فرازش کنی. نمی دانم. فعلن منتظرم گرد و خاک ها بنشینند و بشود نگاهی به دور و بر این جا انداخت. پوفففففف!

2010/05/29

این روزها تکنولوژی خلاقیت رو از آدم ها گرفته. شور زندگی رو از آدم ها گرفته. قدیم ها، یه آدم خلاق مثل جعفر پناهی رو که می گرفتن می انداختن زندان، با اطلاع رسانی آنلاین(می خواستم بگم سایبری، اما از وقتی ارتشش رو هوا کردن بدم می آد از این کلمه) و فشار جامعه جهانی و صندلی خالی جشنواره کن و اشک ژولیت بینوش آزاد نمی شد که! می موند تو زندان می شد مثلن پرنده باز آلکاتراز، یا فرار می کرد از زندان می شد پاپیون. دوره آخر الزمون شده!

2010/04/04

-پیش نوشت تلگرافی: این نوشته را چند روز قبل از عید نوشتم. هوس نوشتن به سرم افتاد و نوشتم. بعد فکر کردم که چرا دیگر نمی نویسم. به این نتیجه رسیدم که انتظاراتم از نوشته هایم و وب لاگم خیلی بالاست و عملن باعث می شود چون وقت برایش نمی گذارم، نوشتنم تعطیل شود. بعد کلی تفکرات فلسفی پیچیده کردم و به این نتیجه رسیدم که من که این همه نوشته در این وب لاگ پست کرده ام که هر کدام شان مایه ننگ و آبرو ریزی قومی ست، چندی نیز این گونه سپری کنم، روزانه بنویسم ببینیم آخرش به کجا می رسد.
-دیشب وسط کار یهو این سوال برایم پیش آمد که اسم کوچک داروین چه بود؟ کریستوفر، دیوید، جیمز، یارمحمد؟ هرچه فکر کردم فایده ای نداشت، نمی خواستم هم که روی اینترنت به 3 سوت و حتا کم تر جوابش را پیدا کنم. خیلی وابسته شده ام به اینترنت. اصولن اینترنت فرهنگ زندگی مان را تغییر داده است. براندازی نرم کرده است در مورد سنت ها. پشتت درد می کند؟ قبل از این ها می گفتند چشمت فلان، این قدر پشت کامپیوتر نمی نشستی(همیشه همه چیز هم پاس داده می شود به چشم. هیچ کس نمی گوید گوشت کر، بار سنگین بلند نمی کردی)، یا خیلی لطف می کردند وقت دکتر برایت می گرفتند که او هم یک مشت دارو به خوردت می داد و 3-2 فقره عکس رنگی و سیاه-سفید با اشعه های مختلف سفارش می داد و بعد از 6 ماه درمان، می دیدی هنوز وسط کار پشتت درد می کند. حالا برو نشانه های بیماری را آنلاین جستجو کن، علت را پیدا کن، نرمش های مناسب را ببین، نمودار حرکت های یوگای مناسب را بگیر و خلاص، کل پروسه هم کم تر از 20 دقیقه طول می کشد. صبح های بد از خواب بیدار می شوی؟ قبلن(زمانی که جوان بودیم؛ جوان تر البته!) که اصولن طرح چنین مسائلی موضوعیت نداشت و اگر شکایت می کردی، احتمالن کتک مبسوطی از اهل منزل می خوردی! حالا می روی راجع به Sleep Cycle تحقیق می کنی، ته و تویش را با چارت و گراف و باقی قضایا در می آوری و مشکل خواب برطرف که نمی شود، اما چون می دانی دردت چیست، بی خیالش می شوی. می خواهم بگویم اصولن معتاد شده ایم آقا جان، معتاد! خلاصه که نخواستم از اینترنت استفاده بکنم، گفتم کمی به حافظه فشار بیاورم ببینم اصلن هنوز سر جایش هست یا نه؟! هر چه کند و کاو کردم جواب نداد. نتیجه نداشت. نشد که نشد. خلاصه خواب که از سرم پریده بود، شرایط کار هم نبود، به شدت خسته بودم، نشستم Murder on Orient Express را دیدم. دیدن لورن باکال و اینگرید برگمن عیشی بود که فقط به دلیل وجود شان کانری و آن پوآرو که بیشتر به فروشنده های ماشین دست دوم شبیه بود تا کارآگاه افسانه ای، کمی منقص شد.

پ.ن: فردا صبحش به محض بیدار شدن یادم اومد که اسمش چارلز بوده!

2009/12/08

دوباره بنویسم؟
دور جدید سخن پراکنی رو شروع کنم؟
واقعن؟

2009/09/28

و آنگاه گوگل ریدر تبدیل به کافه گودر شد
نتیجه اخلاقی: پارادایم شیفت شبه روشنفکری به شبه روشنفکری گیک-گونه
سوال غیر اخلاقی: معادل عمل شنیع شیرین کردن دابل اسپرسو در کافه گودر چیست؟

2009/01/09

اعصابم خرده!

پ.ن: دزد دریایی! اکتوپلاسم!








دقت ها و توجهات:
توجه کنید که میلو در اثر فریاد کاپیتان به حالی از رقص و سماع فرو رفته.
به کلاه ها توجه کنید. حتا کلاه تامپسون هم بالا پریده.

2008/11/19

-سوالی که ممکن است برای انسان، خصوصن از نوع پستچی، پیش بیاید این است که "تسلی ناپذیر" ایشی‌گورو چرا این‌طوریه؟ حدود 100 صفحه خوانده‌ایم و هنوز گیجیم که "جریان چیه؟".

در راستای کتاب‌خوانی، عروس "فریب‌کار" مارگارت آتوود را هم مطالعه فرمودیم. خوب بود. نه شاهکار، ولی خوب بود.

در همان راستای سابق‌الذکر، یک جلد "از پاریز تا پاریس" دکتر باستانی پاریزی چاپ 1351 از بساطی ابتیاع نمودیم به 7000 تومان. خود کتاب که ظاهرن در جنگ جهانی دوم شرکت کرده و دچار جراحات جدی شده است. برگ‌هایش هم زردند و شکننده، می‌ترسیم سفت ورق بزنیم خرد شوند. آقای کتاب-کنار-خیابان-فروش گفت نسخه‌های جدید شامل مهرورزی هرندی شده و حذفیات دارند در حد تیم ملی. کسی خبر دارد که صحیح است یا خیر؟ و این‌که ما در حال حاضر نسخه نایابی در اختیارمان است یا این جنازه‌ی نیمه‌جان با نسخه‌های چاپ جدید فرقی ندارد و کلاهی بر سرمان رفته-علاوه بر کلاه خودمان- به این گشادی؟

-Poets of Fall گوش می‌کنیم و علی‌رضا قربانی.

پ.ن: نه! می‌خواهیم بدانیم از سربازی که تمام وقتی که پادگان نیست-و حتا اگر آرامشی و سکوتی اتفاقن برقرار شود، در پادگان-با تئوری اطلاعات و رمزنگاری سر و کله می‌زند-بخوانید سعی می‌کند همان ذره‌ای مغز را به طرز فجیعی منفجر کند- چه انتظاری دارید؟ بیاییم مقاله تحلیلی در باره اوباما و محصولی و سینما جمهوری و استعفای جری ینگ و رکود اقتصادی و روسای 6 دانشگاه معتبر دنیا در دانشگاه شریف و اینا بنویسیم(چند مشت عوض خروار حواله نمودیم که بدانید مثل عقاب اوضاع دنیا را زیر نظر داریم)؟ آقاجان! بدانید و آگاه باشید عجالتن حوصله‌مان به بیش‌تر و پیچیده‌تر از "ماداگاسکار 2" و "فرندز" قد نمی‌دهد.

2008/08/21








ROBOTECH
کسی یادشه این کارتون رو؟ این سری کارتون من رو در کودکی نابود کرد. منهدم کرد. بیچاره کرد. نمی‌تونم توضیح بدم که چه کرد با من. برای هیچ کارتونی این اندازه هیجان‌زده نمی‌شدم و لحظه‌شماری نمی‌کردم.