2005/08/30

تصميم گرفتم برای اداره يه نشريه‌ی داخلی راه بندازم. با همکارم هم هماهنگ کردم. اون گمونم بيشتر به خاطر امتياز و حقوق اين‌کار رو می‌کنه. برای من از نظر مالی چيزی نداره. اما اين‌کار رو انجام می‌دم که کارها رو اون‌طور که دوست دارم جلو ببرم. فقط بديش اينه که سردبير و ويراستار و نويسنده و صفحه‌آرا و حتا آبدارچی نشريه‌ی NetNews، نشريه‌ی داخلی سازمان ... خودمم :)) خلاصه اوضاعيه. چند روزه دارم با مايکروسافت پابليشر سر و کله می‌زنم. بد نيست.

از طرفی می‌خوام يه سری از کارهاشون رو ببرم روی وب. البته همه‌ی اين‌ها زمان می‌خواد. اما انجام می‌دم که به خودم ثابت کنم کارمند نيستم و جو کارمندی من رو تحت تاثير قرار نداده.

و همه‌ی اين‌ها به خاطر اين سربازی لعنتی. حالا جالبيش اينه که امريه گرفتنم هم از اين‌جا مشخص نيست! با اين‌که از افسوس خوردن و تصور کردن شرايط به‌تر ولی غيرممکن متنفرم، نمی‌تونم جلو فکر کردن به اين رو بگيرم که اگر سربازی جلو روم نبود، مجبور نمی‌شدم به خاطر امريه ‌گرفتن (که اون هم مشخص نيست آخر درست بشه يا نه) بيام جايی کار کنم که کارش به هيچ عنوان نه تخصصيه نه جالب. جايی که نه محيطش رو دوست دارم نه نوع کارهايی که انجام می‌شه رو. البته تصميمم رو گرفتم. دقيقن يک هفته بعد از شروع کارم، شب بيدار موندم. خوابم نمی‌برد. نمی‌تونستم جلو حس بدم رو بگيرم که چه کار احمقانه‌ای کردم که اومدم جايی کار کنم که دوست ندارم. بعد تصميم گرفتم اگر قراره ۱۱ ماه ديگه اين‌جا کار کنم، سعی کنم نوع کارم و محيط کارم رو جوری تغيير بدم که دوست دارم. سخت هست ولی خب... چاره‌ای نيست.

و البته من يه مدت بود غر نزده بودم. نمی‌شد اين‌طوری که! :))

۳ تا کتاب خريدم: "زندگی سراسر حل مساله است" از "پوپر"، "نشانه‌های روشن‌فکری" از "ادوارد سعيد" و "تاريخ عقايد سياسی از افلاطون تا هابرماس" از "سون اريک ليدمان". لطفن يه نفر که وقت اضافه داره، به مدت يک تا دو هفته روزی يک ساعت وقتش رو بده به من که اين ۳ تا کتاب رو بخونم.

پ.ن: می‌گم اطرافيان اين آقای ليدمان چه زجری می‌کشيدن ها! فرض کن می‌خواستن صداش بزنن. بايد می‌گفتن "سُوِن اريک! بيا!"

پ.ن.۲: کوچولو رفته من‌ رو تنها گذاشته :((

2005/08/28

-جمعه‌ی هفته‌ی گذشته سالاد فصل رو ديديم، اين هفته هم خيلی دور، خيلی نزديک رو.

سالاد فصل رو اصلن دوست نداشتم. معلوم نبود حرف فيلم‌ساز چيه. اون از عادل مشرقی‌ش که عملن هيچ باری نداشت و عملن جزو حاشيه‌ها بود و از يه جايی به بعد با يه صحنه‌‌ی شتاب‌زده که به نظر من وصله‌ی ناجور بود، کلن حذف شد(وقتی فيلمساز بنا به روال سابق يه نفر رو با اسم عادل مشرقی نشون می‌کنه، چرا بايد ببردش به حاشيه). زندگی دختر خوب در نيومده بود. اون با خود حرف زدن اول که انگار به روز می‌خواست حاليت کنه که اين دختر می‌خواد خودش رو از اين وضعيت ناهنجار خلاص کنه. بعد هم واکنش‌هايی نشون داد که با هم نمی‌خوند، يک‌دست نبود. اون رازگشايی آخر فيلم هم به شدت بد از کار در اومده بود با انگيزه‌های باورنکردنی و تعريف دوباره‌ای از کل ماجرا که همه‌چيز رو بدتر خراب و آشفته کرد. پرستار همه‌چيزش تصنعی و اغراق‌شده بود. اون صحنه‌ی آخر هم که شاهکار بود. فيلمساز به ليلا حاتمی تير خورده که قبلش هم مسموم شده بود گفته بود آبروداری کنه و در عين مردگی ۴ قدم از خونه بياد بيرون تا اون صحنه‌ی آخر گرفته بشه. من که اصلن خوشم نيومد.

خيلی دور، خيلی نزديک هم با اين‌که به نسبت قبلی بهتر بود، باز هم بيشتر شبيه يه بيانيه‌ی ساده‌انگارانه‌ی مذهبی بود که پشت اون تصاوير زيبا از کوير پنهان شده بود. مخصوصن نيمه‌ی دوم فيلم با اون مکالمه‌ی تصنعی پسر دکتر عالم با خانم دکتر و بعد رفتن بی‌دليل دکتر به معدن قديمی بدون راهنما و بعد اون صحنه‌ی عجيب دوربين فيلم‌برداری که از فيلم تولد دو روز قبل پسر دکتر رسيد به فيلم تولدی که با توجه به سن و سال پسر دکتر لااقل ۱۶-۱۵ سالی از گرفتنش گذشته بود و بعد اون يا‌علی گفتن اکو شده و صحنه‌ی به شدت تصنعی و کليشه‌ای "دستت رو بده به من"! و اون همه‌ تاکيد به اين‌که دکتر نيازمند کمکه نه پسرش! نمی‌دونم ولی برای من اين‌ها پس‌زننده بود. انگار کارگردان حس کرده ممکنه من تماشاگر نفهمم جريان چيه و مدام غير مستقيم نشون‌داده که می‌خواد من رو به کجا برسونه. ولی در کل بد نبود.

کلن اين‌ها رو نوشتم که بگم از نظر من هيچ‌کدوم فيلم‌ها‌ی بزرگی نبودن اما خيلی دور خيلی نزديک برای يک بار ديدن بد نيست. من منتقد سينمايی نيستم، اين نوشته‌ها هم فقط احساس شخصی بود. برای خوندن نقد درست و حسابی می‌تونيد به مجله‌ی فيلم يآ دنيای تصوير اين ماه مراجعه کنيد(دنيای تصوير تو اين شماره‌ش با آقای ميرکريمی مصاحبه کرده. خوندنش بعد از ديدن فيلم جالبه)

-سرمقاله‌ی امروز شرق(که تو پست پايين گذاشتمش) رو از دست نديد. تحليل آقای قوچانی بی‌نهايت جالبه.
سرمقاله روزنامه شرق - يكشنبه ۶ شهريور

حلقه مفقوده اصول گرايى

محمد قوچانى

محمود احمدى نژاد رئيس جمهور جديد ايران در نخستين انتخاب هاى خود به روشنى نشان داد كه گرچه پس از پيروزى سه تير مظهر اصول گرايى شناخته مى شود اما در عملگرايى از ديگر سياستمداران حرفه اى كم ندارد: احمدى نژاد در ادبيات سياسى ايران اصول گرايى شناخته مى شود كه از سنت گرايى عبور كرده است. بدين معنا كه اگرچه مى توان وى را در جبهه راست رده بندى كرد اما او و همفكرانش با گذار از محافظه كارى و آميزش آن با انقلابى گرى جناح جديدى را در ساخت سياسى - اجتماعى ايران نمايندگى مى كنند كه تحت عنوان راست راديكال يا راست انقلابى از جناح راست سنتى يا راست محافظه كار متمايز مى شوند. تضاد با هرگونه سرمايه دارى (حتى اشكال تجارى و سنتى آن) مهمترين مرزبندى اين دو جناح سياسى است. همين مرزبندى سبب شد كه نه راست سنتى از نامزدى احمدى نژاد دفاع كند و نه احمدى نژاد نامزد شدن از سوى اين جناح سياسى را بپذيرد. احمدى نژاد تنها نامزدى بود كه دعوتنامه على اكبر ناطق نورى براى حضور در كنگره نامزدهاى شوراى هماهنگى نيروهاى انقلاب اسلامى را نپذيرفت و تا روز آخر بدون حمايت هيچ حزبى و تنها با حمايت گروه آبادگران (شاخه شوراى شهر) به فعاليت هاى انتخاباتى خود ادامه داد و در اين ميان على لاريجانى همچنان نامزد راست سنتى ماند. اما رقابت با لاريجانى چندان براى احمدى نژاد غيرقابل پذيرش نبود كه رقابت با محمدباقر قاليباف ديگر عضو جناح راست انقلابى. قاليباف توانسته بود حمايت بخش اصلى اين جناح را به دست آورد. بزرگترين گروه حامى قاليباف شاخه مجلس گروه آبادگران بود كه در برابر آبادگران شوراى شهر انشعابى زودهنگام را سامان داد و تحت عنوان اصول گرايان تحول خواه از قاليباف حمايت كرد. نكته جالب توجه آن كه جمعيت ايثارگران به عنوان منتهى اليه جناح راست نيز ترجيح داد در انتخابات ۲۷ خرداد حامى محمدباقر قاليباف باشد نه محمود احمدى نژاد كه عضو شوراى مركزى اين حزب بود. در راس حاميان فرمانده سابق پليس ايران افرادى مانند احمد توكلى، الياس نادران، عباس سليمى نمين و بخش موثرى از اعضاى مجلس هفتم به چشم مى خوردند. احمدى نژاد با وجود اين با چراغ هاى خاموش ثبت نام كرد، در تلويزيون ظاهرشد و در روز ۲۷ خرداد نه فقط با اصلاح طلبان كه با محافظه كاران و نيز اصول گرايان رقابت كرد. همه نظرسنجى ها نشان مى داد كه اگر اصول گرايى شانس بالايى براى پيروزى داشته باشد آن محمدباقر قاليباف است كه هم حمايت تشكيلاتى اصول گرايان را پشت سر دارد و هم در ميان نسل جديد از جلوه و نام و نشان فزون ترى برخوردار است. حرفه اى ترين تيم هاى تبليغاتى و مدرن ترين مبارزات انتخاباتى از آن او بود به گونه اى كه حتى برخى از محافظه كاران او را از يكى گرفتن صحنه رقابت هاى انتخاباتى و عرصه انتخاب چهره هاى تبليغاتى برحذر داشتند! قاليباف اما تا شب هاى آخر نمى دانست چه اتفاقى در شرف وقوع است. او كه گمان مى كرد بدنه اجتماعى جناح خود را پشت سر دارد و ترجيح مى داد بدنه اجتماعى جناح مقابل را جلب كند ناگهان دريافت كه نيروهاى پشت سر، پشت او را خالى كرده اند و توده هاى حزب الله به محمود احمدى نژاد راى داده اند. از سوى ديگر محمود احمدى نژاد به همان اندازه كه گمنام مانده بود از تيررس انتقادات اصلاح طلبان هم در امان مانده بود و در نتيجه قاليباف از اصول گرايان رانده و از اصلاح طلبان مانده شد. در اين ميان اتفاقى رخ داد كه هنوز مكتوم مانده است اما روزى تاريخ آن را احتمالاً از زبان محمدباقر قاليباف روايت خواهد كرد. همان اتفاقى كه محسن رضايى آن را زودتر فهميد و شب انتخابات از عرصه رقابت ها كنار رفت. از ابعاد ايدئولوژيك اين تحول پنهان تا هفته گذشته كمتر كسى خبر داشت و عموماً پيش افتادن احمدى نژاد از قاليباف را محصول يك اراده صرفاً تشكيلاتى مى شمردند. اين در حالى است كه جلسه راى اعتماد به كابينه احمدى نژاد ابعاد فكرى و عقيدتى اين جدايى را آشكار ساخت. محمود احمدى نژاد گرچه در انتخابات تنها ماند و بدون اتكا به محافظه كاران و حتى اصول گرايان به پيروزى رسيد اما هنوز خاطره آن تنهايى در ذهن او باقى مانده است. به هنگام معرفى كابينه به مجلس هفتم او ناگزير از ائتلاف با يكى از دو رهبر مجلس بود: از يك سو محمدرضا باهنر كه در انتخابات از على لاريجانى دفاع كرده بود و حتى پس از انتخابات ۲۷ خرداد ترجيح داد سكوت كند تا بر روى فرد بازنده حسابى باز نكند. باهنر تنها پس از انتخابات ۳ تير گفت كه از روز اول به دنبال رياست جمهورى احمدى نژاد بوده است. سخنى كه احتمالاً حتى احمدى نژاد هم آن را باور نكرد و در ديگرسو احمد توكلى كه در انتخابات از محمدباقر قاليباف دفاع كرده بود و پس از انتخابات ۲۷ خرداد بلافاصله بيانيه اى در حمايت از محمود احمدى نژاد صادر كرد و از نظر ايدئولوژيك نيز به نظر مى رسيد پيوند عميق ترى با احمدى نژاد داشته باشد. چرا كه توكلى برخلاف باهنر از جناح راست سنتى بريده و خود در زمره سران اصول گرايان جديد قرار گرفته بود.
با وجود اين باهنر پيروز ائتلاف با احمدى نژاد بود. مهارت باهنر در رايزنى به حدى بود كه احمدى نژاد گمان برد او مى تواند به عنوان رئيس فراكسيون اكثريت مجلس هفتم براى همه كابينه راى اعتماد بگيرد. در نتيجه رئيس جمهور اصولگرا برخلاف ايدئولوژى سياسى خود تركيب اقتصادى كابينه را در اختيار كسانى قرار داد كه تضاد ماهوى با برنامه هاى اقتصادى ۱۶ سال گذشته ندارند و تنها مى توانند شعار فسادزدايى را به عنوان نقطه متمايز خود با برنامه هاى آزادسازى اقتصادى نشان دهند. پديده اى كه توانست رضايت ابراز نشده برخى اصلاح طلبان را فراهم آورد و به همين دليل سران فراكسيون راست نزديك به هاشمى رفسنجانى نيز از كابينه حمايت كردند. نكته جالب توجه آن كه برخى رجال سياسى كابينه نيز از جمله كسانى بودند كه به هاشمى رفسنجانى راى داده بودند يا از نامزدهايى غير از احمدى نژاد (مانند لاريجانى) حمايت مى كردند. اما همه وعده هاى باهنر براى راى متحد فراكسيون اكثريت به كابينه احمدى نژاد تنها در مورد وزراى پيشنهادى خود وى درست از كار درآمد و رقابت دو بزرگ مجلس (باهنر و توكلى) به قربانى شدن چهار وزير نزديك به رئيس جمهور منتهى شد. اما اين همه ماجرا نبود. در اين رقابت درون جناحى و درون پارلمانى نه فقط از تيم اقتصادى كابينه انتقاد شد بلكه تيم سياسى كابينه مورد نقد كسانى قرار گرفت كه به نظر مى رسيد با مفهوم توسعه سياسى و آزادى هاى اساسى نسبتى ندارند. راست سنتى كه همواره اين دو مفهوم را به سكوت و ابهام واگذار كرده بود برخلاف انتظار اصلاح طلبانى كه در فكر جبهه از موتلفه تا نهضت آزادى بودند سخنى درباره آزادى بر زبان نياورد اما راست راديكال (دست كم شاخه پارلمانى آن) با نطق هاى الياس نادران و عماد افروغ چنان رفتار كرد كه به تدريج راستگرا ناميدن آنان بى معنا مى شود و اين احتمالاً همان حلقه مفقوده گردش چند شبه آراى اصولگرايان از محمدباقر قاليباف به محمود احمدى نژاد است. اكنون بايد چهره كامل ترى از اين جريان سياسى را تصور كرد تا مارپيچ هاى غيرمنتظره جامعه سياسى ايران را درك كرد. جريانى كه در سال ۱۳۷۶ با انتشار روزنامه فردا استقلال خود را از راست سنتى اعلام كرد. جريانى كه در همان ايام به دليل رفتار متفاوت خود در هفته نامه كيهان هوايى از موسسه كيهان خارج شد. جريانى كه چندى در قالب جمعيت دفاع از ارزش ها فعال شد اما پس از انتخابات رياست جمهورى ۱۳۷۶ از هم فرو پاشيد. اين جريان سياسى در نشريات و ادبيات خود با وجود همه ديدگاه هاى شبه سوسياليستى در اقتصاد سياسى و مبارزه شديد با هرگونه گرايش هاى ليبراليستى در انديشه و عمل سياسى، سعى كرده است سياست ورزى مدرن را روش كار خود قرار دهد. درست در شرايطى كه محافظه كاران با شكست هاى پى درپى در انتخابات متعدد (۸۰-۱۳۷۶) گمان مى كردند كه سنت هاى اصيل آنان در تضاد با مقوله انتخابات قرار دارد اين گروه استدلال مى كردند كه مى توانند با انتشار مطبوعات و تشكيل احزاب و شركت در انتخابات حريف اصلاح طلب را شكست دهند تنها به شرطى كه راست سنتى در صف جلو قرار نگيرد. به همين دليل بود كه محمد باقر قاليباف گرچه حريف اصلاح طلبان در انتخابات معرفى شد اما ترجيح مى داد ارزش هاى اصولگرايانه را با روش هاى اصلاح طلبانه حاكم سازد. قاليباف البته ترجيح مى داد درباره آزادى هاى سياسى سخنى نگويد و آزادى هاى اجتماعى را جايگزين آن سازد اما همان گونه كه عماد افروغ هفته گذشته در پارلمان گفت اين جريان سياسى چالش آينده را چالش بر سر آزادى مى داند. در ادبيات رسمى اين گروه از اصولگرايان همچون محافظه كاران تاكنون از حقوق شهروندى كمتر سخن به ميان مى آمد اما بسامد واژه هاى رسمى و كليشه اى حكومتى نيز بسيار اندك بود. اكنون افزون بر اين نكته مفاهيمى برخاسته از حقوق اساسى نيز به ادبيات ايشان راه يافته است. چرا كه آنان در فقدان جناح چپ پارلمان دريافته اند كه به خوبى مى توانند اين گفتمان را از آن خود كنند. بدين ترتيب محمود احمدى نژاد كه در انتخابات «استاد چراغ هاى خاموش» شده بود در اولين فعاليت سياسى علنى خود نشان داد كه هنوز همه مارپيچ هاى قدرت را نمى شناسد.
واگذاردن ايدئولوژى به تاكتيك هاى سياسى عملاً رئيس جمهور اصولگرا را وارد رقابت هايى مى كند كه تنها كهنه كارانى مانند محمدرضا باهنر و احمد توكلى به آن آشنايى دارند. در اين صحنه سياست ورزى محمدرضا باهنر توانست از حذف راست سنتى در قدرت جلوگيرى كند و احمد توكلى نيز جايگاه خود را به عنوان يك منتقد دائمى و جدى تثبيت كرد. هر دو سياستمدار قدرت خود را به رئيس جمهور نشان دادند و نظام سياسى نيز از اينكه تصور يكدستى حاكميت به توهمى تبديل شده است خرسند است. اصلاح طلبان اما بيش از پيش با اين واقعيت آشنا مى شوند كه در شرايط كنونى حتى به دلايل ايدئولوژيك امكان ائتلاف با راست سنتى وجود ندارد كه با در اختيار گرفتن دبيرخانه شوراى امنيت ملى، وزارت خارجه، وزارت اقتصاد، وزارت علوم و چند كرسى مهم ديگر شريك اصلى دولت احمدى نژاد است. بديهى است چنين صورت بندى اى به معناى امكان ائتلاف با مخالفان دولت در مجلس نيست چرا كه هر كنش سياسى مشابه به معناى امكان ائتلاف نيست. حتى اگر عمده مخالفان دولت در مجلس (احمد توكلى، عماد افروغ، الياس نادران، حسين فدايى، حسن سبحانى) نزديكى هايى به برخى لايه هاى جناح چپ داشته باشند نبايد باور كرد كه چپ هاى چرخيده به راست (اصلاح طلبان ليبرال) امكان ائتلاف با راست هاى چرخيده به چپ (اصولگرايان راديكال) را دارند. تنها مى توان اميدوار بود كه جريانى سياسى مستقل از اصلاح طلبان و محافظه كاران وجود دارد كه با همه اختلاف هايش با نيرو هاى ليبرال از آزادى هاى سياسى دفاع مى كند. فرضيه اى كه اثبات آن نياز به گذر زمان و پيگيرى اين پروژه از سوى مخالفان كنونى دولت در مجلس دارد. دفاع از آزادى از ناحيه راست بعيد ترين اتفاقى است كه در جريان راى اعتماد مجلس هفتم به دولت احمدى نژاد در كمال ناباورى و در غياب اصلاح طلبان رخ داد. مهم نيست كه نقد هاى بيان شده چند وزير را از وزارت بازداشت، مهم آن است كه اين سخنان از مجلس به ظاهر يكدست هفتم برخاست و از اين پس حتى وزرايى كه در مرز اعتماد مجلس راى آورده اند ناگزير از توجه به نقد و نظارتى هستند كه اين بار از زبان اصولگرايان معتقد به نظام سياسى بيان مى شود. بازيگران اصلاح طلب ممكن است غيبت خويش را از اين عرصه برنتابند اما بى گمان اگر اصولگرايان در دفاع خود از آزادى اصولگرا باقى بمانند و آن را فراتر از سهم خواهى در كابينه دنبال كنند، نتيجه كار به سود جنبش و مفهوم اصلاح طلبى خواهد بود و اين همان حلقه مفقوده اى است كه در تاريخ اصول گرايى و محافظه كارى به يادگار مانده است.

2005/08/25

يک بار ديگر دست استکبار از آستين گروه‌های فشار وب‌لاگی بيرون آمد و سربازان وب‌لاگ‌نويس مخلص در بخش کامنت‌ها تهديد جانی گرديده و مورد پرخاش و خشم و غضب عناصر بدجنس قرار گرفتند و به امر ناپسند و قبيحه‌ی پز متهم گرديدند . لذا در اين راستا و با توجه به اين‌که ما به شدت از برای جان خود ترسيده و بسيار از اقدامات تروريستی نسبت به خود بيمناک می‌باشيم، بر آن شديم که من بعد! از نام‌های مستعار برای محصولات فرهنگی و هنری استفاده نماييم. لذا از اين پس
به جای کارتون ماداگاسکار می‌گوييم فيلم مصاحبه با جنگ‌زدگان کوزوو.
به جای کارتون Incredibles می‌گوييم فيلم سخنرانی با آيت‌الله احمد جنتی(ل‌ن‌گ‌ب*).
به جای کارتون شرک مي‌گوييم فيلم مراسم سيسای عبادی نماز جمعه.
به جای کارتون Toy Story می‌گوييم فيلم مصاحبه با يک جوان مبتکر لبنانی که موفق به توليد برق از گوشت‌کوبيده شده است.

خب! حالا من ديشب فيلم ديدارهای مردمی رئيس‌جمهور منتخب، دکتر احمدی‌نژاد(مخدوش‌الله تصويره) رو ديدم، خوب؟

* "ل‌ن‌گ‌ب" مخفف لا نصيب الگرگ البيابان(نصيب گرگ بيابان نشود) می‌باشد.

2005/08/22

من کارتون ماداگاسکار دارم. شما نداری.
من کارتون Robots دارم. شما نداری.
امشب فضا به شدت معنوی و روحانی، و مناسب گروه سنی الف می‌باشد.





2005/08/20

:))
گمونم اين هم از خصوصيات ايرانی باشه که به همه‌ چيز تراژيک و اسفبار و در حد ملودرام نگاه می‌کنيم، انگار اين‌طور تاثيرش بيشتره! من غرق‌شدن رو به معنی اثر گرفتن همه‌ی زوايای زندگی(منظورم از همه، خيلی کليه. از عادت‌های غذا خوردن و حرف‌زدن بگير تا عميق‌ترين مسيرهای فکری) مطرح کردم. باور کنيد از اون هم بالاتر! حتا می‌تونم بگم گاهی اوقات می‌شه بدون دست و پا زدن هم غرق شد.

2005/08/19

و البته دوستان! غرق‌شدن هميشه هم تراژيک نيست ها!

اين‌جورياست :>

2005/08/17

-کشتم خودم رو تا برای سرور اينترنت محل کارم يه فايروال خوب مجانی(يا کرک شده) که آی-پی‌های ايران رو بن نکرده باشه پيدا کنم. بدبختی يکی دو تا نيست که! نرم‌افزارهای خوب خريدنی هستن و ما بايد کرک شده و به‌عبارتی دزدی‌شون رو تهيه کنيم، آی-پی ايران رو هم بعضی‌ها به علت قوانين تجاری امريکا بن کردن و نمی‌شه نرم‌افزار رو آپديت کرد(مثل خانواده‌ی مک‌آفی)، هوا هم که گرمه، تازه به قول دوپون از اون هم بالاتر! اين بيسکويت شکلاتی‌ها هم تموم شدن. اين هم شد زندگی؟

-سيستمش جالبه ها! بشينی کلی آهنگ عاشقانه‌ی درجه‌ يک(تام ويتس، باب ديلن، لئونارد کوهن) گوش بدی، بعدش يهو کانال رو عوض کنی به کنسرت P.U.L.S.E و احساس "خوب"ی هم داشته باشی بعدش! واقعن شاعرانه‌ست. من به شما دوست عزيز، تبريک و تهنيت عرض می‌کنم.

-برای غرق شدن نياز به "جايی برای غرق شدن" نيست. دليل يا انگيزه که داشته باشی همه‌جا غرق می‌شی و برای هوا دست و پا می‌زنی. گاهی فکر می‌کنم شايد محل غرق شدن هم مهم باشه(لااقل از جنبه‌ی نمادينش :)) ) اما خب، به قول دوپون از اون هم بالاتر! حتا می‌تونم بگم وقتی غرق شدی لا‌اقل برای خودت ديگه مهم نيست.
اينجورياست!

2005/08/15

از: Detour

بچه‌های دهه‌ی 80جوآن بائز

برگردان: م. آزاد/ مانی صالحی


بچه‌های دهه‌ی 80


ما بچه‌های دهه‌ی هشتادیم، آیا بزرگ نشده‌ایم؟
ما به لطافت نیلوفریم و از سنگ سخت‌تریم
و دوران بی‌گناهی ما در جایی از باغ است
ما موسیقی دهه‌ی 60 را دوست داریم
ما فکر می‌کنیم آن دوره، باید خیلی خوب بوده باشد
بچه‌های گل، ووداستوک و جنگ
توطئه‌های کثیف، مخفی‌کاری‌ها و بیشتر از این‌ها
آه، ولی فریب دادن ما مشکل‌تر می‌شود
ما اهمیتی نمی‌دهیم اگر دیلان به عیسی(ع) گرایش یافته
جیمی هندریکس همچنان می‌نوازد
ما می‌دانیم جانیس چاپلین همان گل سرخ بود
و نیز می‌دانیم که این « رسم روزگار است»( طریقی است که می‌گذرد)
با همه‌ی خرت‌وپرت‌هایی که به بر و بازوانش آویزان می‌کرد
نترسید
ما بچه‌های دهه‌ی هشتادیم، آیا بزرگ نشده‌ایم؟
ما به لطافت نیلوفریم و از سنگ سخت‌تریم
و دوران بی‌گناهی ما در جایی از باغ است
بعضی از ما خواهر و برادریم
که شب هنگام را برای استتار ترجیح می‌دهیم
یک کت چرمی و یک لنگه‌ گوشواره‌ی طلا
[با] ولگردی در دیسکوها، شوهای بزرگ، شنوایی‌مان را از دست می‌دهیم
بالا و پایین ران‌های‌مان را خالکوبی می‌کنیم
دست به کارهایی می‌زنیم که پدر و مادرمان خوش ندارند
قرص‌های محرک، مخدر، آبی و قرمز و زرد می‌خوریم
مغزهای‌مان دارد پوک می‌شود
ما فکر می‌کنیم زندگی بی‌ارزش است
تنهایی، دست‌کم گرفته شده
ما چشم انتظار روزهایی هستیم
که درون مهی بنفش زندگی کنیم
آنجا که رستگاری روح، در راک اندرول است
ما بچه‌های دهه‌ی هشتادیم، آیا بزرگ نشده‌ایم؟
ما به لطافت نیلوفریم و از سنگ سخت‌تریم
و دوران بی‌گناهی ما در جایی از باغ است
بعضی از ما شاید از خودشان تعجب نشان دهند
آیا تازگی در چشم‌های ما نگاه کرده‌اید؟
شاید ما وجدان نقاب‌زده‌ی شمائیم
ما به خوبی آگاهیم و دانائیم
بی‌زحمت از دروغ گفتن به ما دست بردارید
ما می‌دانیم افغانستان اشغال نظامی شده
ما می‌دانیم آمریکا گرفتار تورم است
و با آن‌که ما توده‌وار حرکت نمی‌کنیم
ما شمع‌های‌مان را با خاکسترهای شما روشن می‌کنیم
ما رزمندگان خورشیدیم
پسران زرین و دختران زرین
برای دنیای بهتر
ما بچه‌های دهه‌ی هشتادیم، آیا بزرگ نشده‌ایم؟
ما به لطافت نیلوفریم و از سنگ سخت‌تریم
و دوران بی‌گناهی ما در جایی از باغ است

--------------------------------------

We're the children of the eighties haven't we grown

We're tender as a Lotus and we're tougher than a stone.
And the age of our innocence is somewhere in the garden.

We like the music of the sixties

It's The Rolling Stones
The Beatles and The Doors.
Flower children
Woodstock and the war.
Ah
but it's getting harder to deceive us.
And we don't care if Dylan's gone to Jesus
Jimmy Hendrix is playing on.
We know Janis Joplin was the Rose
ah
but all the stuff she put in her arm.
We are not alone.
We're the children of the eighties haven't we grown
. . .

Some of us are the sisters and the brothers

We take a leatherjacket and a single golden earring.
Hang out at Discos
Rock shows
lose our hearing

Take uppers
downers
blues and reds and yellows.
Our brains are turning to jello
We are looking forward to the days when we live inside of a purple haze.
And the salvation of the soul is Rock and Roll

We are the children of the eighties haven't we grown
. . .

Recently have you looked in our eyes

Maybe with your conscience in disguise.
We're well informed and we are wise
please stop telling us lies.
We know Afganistan's invaded and we know El Salvador's dictated

Ah
but our lives have just begun
we are the warriers of the sun.
We're the golden boys and the golden girls
For a better world.
We are the children of the eighties haven't we grown

2005/08/12

به هر حال اين دوره هم می‌گذره.

بعضی مواقع نمی‌تونی جلو حس‌ها و فکرهات رو بگيری. بعضی مواقع ترس‌هات اون‌قدر هميق هستن که هميشه مثل صدای برگ‌های درخت پشت پنجره، يا چکه‌ی آب اون شير خراب تو پس‌زمينه‌ی ذهنت باشن. نمی‌شنوی‌شون ولی ذهنت رو آشفته می‌کنن.

نگران ذهن بيچاره‌ام بودم که تو اداره فسيل نشه. خوش‌بختانه با وجود پروژه‌ی عزيز و اين کار ديگه‌ای که برای خودم تراشيدم اين نگرانيم هم حل شد. فقط میگم که کاش به فکر جيب بيچاره‌ام بودم! :))

اين دوره‌ی "سياه‌بينی" من هم ظاهرن تمامی نداره. اين که قسمتی از ذهنت مرتب پوچی همه‌چيز رو به‌ت يادآوری کنه.

Bocelli گوش می‌کنم. راحت‌ترين راه گريز از واقعيت...

2005/08/07

-جناب آقای فيلترينگ عزيز! فيلتر مبارک ۸ دقيقه من رو از ديدن سايت گويا و ۳-۲ تا وب‌لاگ و البته بلاگ‌رولينگ محروم کرد. به شما تبريک می‌گم. خسته نباشيد.

- با بابا نشسته بوديم تو هال تا شام آماده بشه. يهو زير پامون شروع کرد لرزيدن. اولش آروم بود، بعد شدتش بيشتر شد. بابا يه نگاهی کرد به من. ديد من هم دارم همون‌جوری نگاهش می‌کنم. نيم‌خيز شد از رو صندلی گفت: زلزله‌ست ها! من هم گفتم آره زلزله‌ست. بابا يه خرده نگاهم کرد ديد همون‌طور مثل سيب‌زمينی به وضعيت سابقم لم دادم رو مبل راحتی، اون هم برگشت سر جاش. آخر خون‌سردی :))

- همون‌ چند دقيقه‌ای که با بابا تو هال بوديم، اخبار آقای احمدی‌نژاد رو با بشار اسد نشون می‌داد. آقای اسد يه کت و شلوار تيره‌ی خوش‌دوخت پوشيده بود، و رئيس‌جمهور منتخب.. .اصولن من و بابا هميشه با هم اختلاف نظر داريم. هی‌ من می‌گم اين کت و شلوار باباش رو پوشيده بود که اون‌طور به تنش گريه می‌کرد، بابا می‌گه نه خودش نشسته دوخته کت و شلوارش رو، شده مثل کاردستی‌های دوره‌ی دبستان آبجی کوچولو که با پارچه درست می‌کرد. اصولن من و بابا هميشه با هم اختلاف نظر داريم D:

-زيردريايی روس نجات پيدا کرد. به محض اين‌که خبر رو خوندم ياد جريان غرق شدن زيردريايی کورسک افتادم و حس بدی که اون موقع داشتم. نمی‌دونم چرا، اما اين‌طور به تله افتادن حدود ۱۰۰ نفر آدم زير دريا بد جوری من رو تحت‌تاثير قرار داد. و بعد، مرگ همه‌شون. فکر اين‌که تو يه تابوت فلزی زير ميليون‌ها تن آب منتظر رسيدن مرگت باشی برام خيلی سنگينه. مرگ و فاجعه هميشه هست، اما اين ... عجيبه.

پ.ن: از نگار و ماندانا واقعن ممنونم. اما من اگر نمی‌تونستم از پس فيلترينگ اين‌ها بر بيام که اسمم پت نبود که! بيشتر ناراحتی من به خاطر خود اين عمل فيلتر شدنه، نه به خاطر دست‌رسی نداشتن. من اين‌که يه مشت بی‌سواد منحرف بيان و همين‌طوری الکی هرچيزی دم دست‌شون رسيد رو فيلتر کنن و احساس تقدس هم به‌شون دست بده که من رو به راه راست هدايت کردن برام سنگينه. اين‌که يه مشت آدم بی‌ارزش و پست قدرت محدود کردن من رو دارن اذيتم می‌کنه.

2005/08/06

ما که ديگه کارمون از عصبانيت و اعتراض گذشته. فيلتر رو هم به يه ترتيبی رد می‌کنيم. در مورد بلاگ‌رولينگ هم به شيوه‌ی گازوئيلی برمی‌گرديم و لينک استاتيک می‌ذاريم و هر روز رو همه‌اش کليک می‌کنيم. يا نهايتن از يکی از سايت‌های مشابه بلاگ‌رولينگ استفاده می‌کنيم.
اما واقعيت اينه که يه مشت عوضی کوتاه‌فکر منحرف نشستن دور هم هر غلطی دل‌شون می‌خواد می‌کنن، دست هيچ‌کس همه به‌شون نمی‌رسه.

2005/08/04

-ببينيد من حدود دو ساله که حداقل دو-سوم پنج‌شنبه‌ها برنامه‌ام مشخصه: لذت‌بردن از تنهايی و آرامش خونه همراه با کارتون‌های کانال بومرنگ و پيتزای پپرونی. حالا اين‌که بعد از ۲ سال من هنوز ياد نگرفتم که قبل از اين‌که نوشابه و جعبه‌ی پيتزا رو از دست پيک موتوری بگيرم، پول رو به‌ش بدم نشونه‌ی چيه؟ هر بار برنامه همينه. غذا رو از دست طرف می‌گيرم. بعد دوباره می‌دم دستش و پولش رو حساب می‌کنم، بعد دوباره از دستش می‌گيرم. نبوغ که می‌گن همينه ديگه، نه؟

-اين‌طور که من متوجه شدم نگار قراره دنيای ادبيات داستانی مدرن و سنتی رو با هم منفجر کنه! استاد نيلی ما منتظريم.

-داشتم رو پروژه کار می‌کردم. هم‌زمان آلبوم جديد کلد پلی رو گوش می‌کردم، اما حواسم زياد به‌ش نبود. يه‌دفعه ديدم يکی داره می‌خونه آرش خيلی دوستت دارم و بيا سردمون بشه و اينا! از اين بگذريم که قيافه‌ی من در اون لحظه چقدر ديدنی بوده(که ي[‌هويی وسط کلد پلی، اين جواديات در حضور من تلاوت شده) کلی انگشت حيرت و اينا به دندان گزيدم و در نهايت کاشف به عمل اومد(البته هنوز خوب عمل نيومده بود) که اين آهنگ يه خواننده به نام آرشه که من برای آبجی کوچولو گرفته بودم و ريخته بودم رو هارد تا براش بزنم رو cd. فکر کنم موسيقی پاپ ايران داره به دوره‌ی پست مدرنيستی می‌رسه. عملن چيزی به نام شعر بامعنا حذف شده. فقط تنظيم آهنگ‌ها داره حرفه‌ای می‌شه. احتمالن بعدش هم وارد مرحله‌ی سوررئال می‌شه، آخرش هم می‌شه يه چيزی تو مايه‌های کارهای اوليه‌ی پينک فلويد(که توش هرقدر صدای عجيب غريب از ساز و سينتی‌سايزر در آوردن کم بود، صدای حيوانات اهلی و وحشی رو هم اضافه می‌کردن به آهنگ‌شون :)) ). اين هم يه جور پيشرفته ديگه!

-در راستای جو به شدت فضايی(هر روز تو اداره رو يکی از کامپيوترها با Real Player برنامه‌ی زنده‌ی ناسا رو می‌بينم. حالا باز بگيد اداره بده! من اين همه می‌گم خوبه گوش نمی‌ديد که! اگر کارمندهاش هم توش نباشن ديگه عالی می‌شه) نوشته‌ی جديد ابراهيم نبوی رو بخونيد. کلی خنديدم:

اخيرا در ايران شورايی به نام شورای عالی فضائی تشکيل شد... پيش بينی می شود که موارد زير مورد توجه قرار گرفته و در مورد آنها تصميماتی گرفته شده باشد:

...
ايجاد فضای اسلامی و اشاعه فرهنگ متعالی در منظومه شمسی از طريق انتخاب نام های مناسب برای سيارات اين منظومه انقلابی - فرهنگی. پيشنهاد می شود از سوی فرهنگستان ادب پارسی اسامی نامناسب قبلی به اين شکل تغيير يابد: ... مشتری (با تغيير کاربری به برادر حبيب الله)، زمين(به جمهوری اسلامی ايران) ... کهکشان راه شيری (کهکشان بزرگراه شهيد حقانی) [:))]
...
۱۳) تلاش برای کشف کرات مناسب و سياره های دور افتاده برای ارسال اصلاح طلبان و مخالفان سياسی به آنجا با موشک های فضانورد و حتی الامکان منفجر کردن موشک پس از پياده شدن آنان از راه دور.
...
۱۶) کشف کرات جديد و انتشار کتب، فيلم، برگزاری نمايشگاهها، جشن ها و کنسرت های موسيقی سنتی و احداث کتابخانه و ايجاد نمايشگاههای بازرگانی و دفاتر تبليغاتی در آن کرات و در پايان، تحقيق و پژوهش در مورد اينکه آيا در آن کرات موجودات انسانی زيست می کنند يا نه.[:))]

اصل مطلب

2005/08/02

من واقعن خدمت خودم خسته نباشيد عرض می‌کنم به دليل پشتکار و تلاش فراوان در آپديت کردن اين وب‌لاگ! با کمک و ياری خط اينترنت جديد، از فردا هر روز با يک مطلب در خدمت شما خواهيم بود-شايد هم نباشيم البته!

هيچی ديگه! به خاطر يک فقره امريه برای سربازی شديم کارمند. البته من فعلن با تمام قوا در حال مقاومت در برابر هرگونه مظاهر کارمندی می‌باشم. اما ظاهران هنوز شروع نکرده، چرخ زيرآب‌زنی و حسودی به کار افتاده. اما مهم نيست. حالا که اين کار رو شروع کردم-هرچند که حس می‌کنم اصلن برام ارضا کننده نيست و چيز جالب يا مفيدی نداره و قطعن بيشتر از ي: سال اينجا کار نمی‌کنم- تا آخرش جلو می‌رم، بدون اين که کارمند بشم يا از اين جو کارمنديت تاثير بگيرم.

مودم ADSL رو هم گرفتم. از فردا عصر هم خط روبه‌راه می‌شه و به صورت پر سرعت شبکه را منفجر خواهيم نمود، نمودنی!

اين دوست آلمانی ما هم داستان جديدش رو شروع‌کرده. استاد نيلی! هرکس اين داستان رو تموم نکنه خيلی بچه‌ی بديه. از ما گفتن بود خلاصه.

هرکس کارتون ماداگاسکار را به من برساند، يک وجب از خاک بهشت را برای خود خريده است.

نمی‌شه اين‌جا جدی نوشت. چيزهايی نوشته بودم راجع به جريان گنجی، آخرين روزهای خاتمی، تصميم جديد ايران برای از سرگيری غنی‌سازی، و آخريش هم همين امروز درباره‌ی کشته‌شدن قاضی مقدس، قاضی‌ای که حکم زندان ۱۰ ساله برای گنجی داده بود. اما نمی‌شه. نمی‌خوام جو اين‌جا رو خراب کنم. مطلب‌‌هام رو Draft می‌کنم و بعد هم پاک‌شون می‌کنم.

و از همه‌ی اين‌ها که بگذريم کسی می‌دونه تو ايران می‌شه کانال ناسا رو گرفت يا نه؟ اين سفر جديد شاتل چلنجر، بعد از حدود ۳ سال از فاجعه‌ی انفجار کلمبيا واقعن هيجان‌انگيزه.
دهمين سياره‌ی منظومه ی شمسی هم کشف‌شده فرموده شدند! واقعن خوندن اين اخبار ميون اين‌همه مسخره‌بازی سياسی و قتل و خشونت لذت‌بخشه. اداره‌رفتن يه خاصيت خوب داشته. کل سايت ناسا رو زير و رو کردم. فقط حيف که نمی‌تونم آن‌لاين NASA TV رو از اون‌جا ببينم.

فعلن همين!