2004/11/28

و هنر هم فقط فقط نزد ايرانيان است و بس! آقای قشنگ اومده اثبات کرده عدد پی، ۳.۱۴ نيست، بلکه ۳.۲ و در ورژن ديگهء حرف‌هاش، ۳.۱۵ می‌باشد. خلاصه طرف به قول معروف، دنيای رياضيات رو ترکوند! اين لينکش از روزنامهء شرق

:)))))))) اين خبر رو بخونيد(اما ايده‌ی اصلی از من بود ها!):

خليج عربى هك شد

بازتاب: سايت اينترنتى «خليج عربى» متعلق به كشور امارات متحده عربى، توسط هكرهاى اينترنتى، هك شد. بنابر اين گزارش، در صفحه اول اين سايت اينترنتى نوشته شده است: «لا خليج المجعول العربى! فقط خليج الباكل الفارسى! انت فهمت؟ لا خليج العربى فى الكل الدنيا و الاخره. ولاكن هنا لك الخليج الفارسى فى الشرق الاوسط هذا الخليج المبين.» اقدام هكرهاى ايرانى در حالى صورت مى گيرد كه دستگاه ديپلماسى ايران، نسبت به استفاده از واژه مجعول «خليج عربى» به جاى «خليج فارس» واكنشى نشان نداده است.

قسمت Recent PlayList رو هم اضافه کردم سمت راست وب‌لاگ. هر بار که PlayList ام چيز خوبی از آب در بياد می‌ذارمش اون‌جا. فقط جای يه هاست خوب با پهنای باند مناسب خالی که خود آهنگ‌ها رو هم آپلود کنم و همهء اون‌ها رو به صورت لينک بذارم.

فعلن به شدت با خودم درگيرم که شک نکنم. همين!

Ciao

2004/11/27


سال گذشته، همين موقع


و...



تولدت مبارک...
همين!
(توضيح: اين عکس بالا منم که اومدم به کيک ناخنک بزنم و دستگير شدم!)

2004/11/26

بعد از صرف ساعات بسيار در تنهايی در خانه، به اين نتيجهء عظيم دست يافتيم که در اين خانه، يا ما بايد turn the page بخوانيم يا bob seger! حال، سوال يا اشکالی؟!!

2004/11/24

هيچ وقت برای فهميدن اين که اشتباه کردی دير نيست
هر زمان که بفهمی، انگار که همون لحظه اشتباه کردی. به همون تلخی.
به همين تلخی.

2004/11/23


Arabian Gulf خليج عربی الخليج العربی

اين لينک رو بذاريد تو وبلاگ‌هاتون:
http://legofish.com/arabian_gulf.htm
به‌ش هم به عنوان Arabian Gulf و چند تا لغت عربی مثل اون هايی که من اين بالا نوشتم لينک بديد(چه ايرادی داره؟ بذاريد برادران عرب‌مون هم استفاده کنن).
اين يه صفحهء خطای ساختگيه که به کليک کننده يادآور می‌شه خليج عربی وجود نداره، و اگر مشکلی داره بهتره بره خودش رو توی نزديک‌ترين درياچه غرق کنه!
وقتی تعداد زيادی از کسانی که صفحه‌هاشون توی گوگل ثبت شده، به اين صفحه تحت عنوان خليج عربی لينک بدن، به اصطلاح موتور جستجو بمباران می شه. يعنی اگر کسی برای خليج عربی سرچ بکنه، اين صفحه جزو اولين نتايجش می آد، که اين البته بستگی به تعداد لينک داره.

اين جريان نشنال جئوگرفيک رو من همچين با تعصب دنبال نمی‌کردم که خليج هميشه فارس و نژاد آريايی و فلان. چون عقيده دارم اونقدر مشکل ديگه هست که اگر قراره به اون ها توجه بشه، ديگه خليج فارس و خليج عربی جزو رتبه های آخر می شن(الان ديدم نگار هم مثل من به همچين نتيجه‌ای رسيده، اما هم امضا کرده هم لينک داده!)، اما خب ... به قول معروف بدون هيچ دليل خاصی، just felt like امضا کردن اون اعتراض‌نامه، و بعد لينک دادن.
به هر حال، توجه کنيد که مشکلات داخل مملکت تحت تاثير اقدامات يه عده نابغه مثل آقای احمدی نژاد(با اون طرح انقلابی مونو ريلش) يا بشردوستان ژنده‌پوش نمايندهء مجلس ايجاد شده، اما مسئولان نشنال جئوگرفيک مسلماً انسان های منطقی و باشعوری هستن.نه؟


الخليج العربی


خليج العربی


Arabian Gulf


يا ايها البرادر العربی و الغير العربی! بيا و هذا الکليک در هذا المکان بکن و فی الذلک الپيج انت خواهی شيرفهم که اون خليج العربی نهی بل خليج فارس هم نهی حالا که هذالطوره، بل خليج پارس می باشد، ان عيونک در بيايد من الحدقه

چه سود از تنهایی را سرود کردن
چه سود از آواز دادن در برهوتِ تاریک
وقتی که می توان بی انتظارِ ِهمراهی
تمامِ یک غروب را گریه کرد.


------

۳ مقالهء عالی از شرق:


جهان در پوست گردو-سياهچاله مو ندارد



نگاهى به تاريخچه تفكر فازى - سايه هاى خاكسترى



بيلی د کيد!

2004/11/21

موسيقی جريان سيالی از اطلاعاته که مستقيماً و بی‌واسطه با مغز رابطه داره. انگار يه جور فيلتر جلو بقيهء ادراک حسی و تحليل‌های ما از شرايط(هر جور شرايطی. از مسائل محيطی تا عميق‌ترين فکرات) هست که موسيقی اون رو کنار می‌زنه و مستقيم با قسمت اصلی مغز مرتبط می‌شه.
اين که من اين روزها با صدای بلند موسيقی گوش می‌کنم، دقيقاً به خاطر اينه که گيرنده‌های حسی مغزم رو مشغول می‌کنه،و جدا از اين پراکنده‌گويی‌ها، خيلی ساده باعث می‌شه کم‌تر فکر کنم.

اين روزها بايد سنگين گوش کرد. بتهوون و پاگانينی و باخ (و البته گوستاو مالر!). يا متاليکا(از اون طرف!) و پينک‌فلويد و RadioHead (و البته راجر واترز!).
اين روزها نه مندلسون جواب می‌ده نه اشتراوس نه R.E.M و لورنا.
خلاصه‌ش که حسابی دارم از زندگی لذت می‌برم!

اون مرحوم هم جايی گفته بود

This thorn in my side
This thorn in my side is from the tree
This thorn in my side is from the tree I've planted
It tears me and I bleed

2004/11/20

بعضی مسائل ذاتاً غير قابل پيش‌بينی هستن، هيچ‌جور نمی‌شه جزو محاسبات و تحليل‌هامون از شرايط قرار بديمش.
اما معمولاً ما چشم‌هامون رو روی واقعيت‌ها و قوانين مشخص می‌بنديم.
يه جور حقهء ذهنی که هيچ‌وقت درکش نمی‌کنيم مگرموقعی که اتفاق افتاده.
و اين‌ مثل يه جور بخت بد، يا موجود مزاحم، يه سايهء ناخواسته هميشه تعقيبت می‌کنه و با تو می‌مونه.
هميشه همين‌طوره ...

2004/11/18

تولد ... تولد ... تولد ...
يعنی چی؟ بی معنيه!
ساعت12 شبه. فردا ساعت 7 صبح بايد از خونه بيرون برم. چشم هام از خستگی جايی رو نمی بينه. از صبح دانشگاه بودم و درس خوندم، بعدش هم اون رسيتال پيانويی که قولش رو به دختر عمو داده بودم. بعد خونهء مادربزرگ و کيک و تولد 6 نفره!
اما حتی همهء اين ها هم نمی تونه توجهم رو از فکرهای دردناک منحرف کنه. نمی شه. خيلی سخته. خيلی خيلی سخت. می دونم غير منطقيه، اما با خودم همدردی می کنم و خودم رو سرزنش نمی کنم، چون شرايط خودم رو می دونم. و همين باعث واقعی تر شدن و جدی تر شدنش می شه. ساعت 12 شب، با وجود تمام خستگيم، باز هم می خوام بيشتر خودم رو غرق کنم. غرق چيزهای کدر نامفهوم ...
Today In History

( Time پينک‌فلويد به هيچ عنوان پخش نمی شود!)

۱۸ نوامبر ۱۳۰۷، ويليام تل(شخصيت افسانه‌ای)، سيبی که بر روی سر فرزندش بود را با تير زد.

۱۸ نوامبر ۱۹۲۳، آلن شپارد جونيور، جزو همراهان نيل آرمسترانگ و از اولين فضانوردان امريکايی، متولد شد.

۱۸ نوامبر ۱۹۲۸، اولين انيميشن ناطق والت‌ ديزنی به نام "Steamboat Willie" با حضور شخصيت "ميکی‌ موس" درنيويورک اکران شد.

۱۸ نوامبر ۱۹۵۹، فيلم بن هور، اثر ويليام وايلر در Loew's Theater نيويورک اکران شد.

۱۸ نوامبر ۱۹۷۰، اولين ماه‌پيمای بدون سرنشين روس‌ها به نام لوناخود ۱، بر روی ماه فرود آمد.

۱۸ نوامبر ۱۹۷۸، خورشيدخانوم متولد شد.

۱۸نوامبر ۱۹۸۲، من متولد شد.

2004/11/17

موجودات کلون ‌شده‌ی ساخته‌ شده از مواد نامرغوب ...

و معمولاً واقعيت‌ها رو بيشتر می‌شه تو بدها و ناخوشايندها پيدا کرد.خيلی بدبينانه به نظر می‌آد اما تا حالا خلافش به من ثابت نشده!

2004/11/15

قالب جديدم چطوره؟

اين يه پست رو لطفاً نظر بديد ديگه!

اين ارتباط من با مخاطب کشته خودم رو! اگر فيلتر نشده باشم، واقعاً کار بزرگی کردم که با حدود بيشتر از 100 ويزيتور در روز، تعداد کامنت ها رو به 0 رسوندم!

2004/11/14

کجايی؟

گم شدی يا من گمت کردم؟

2004/11/13

از دست دادن
معلق بودن
بی حس بودن

2004/11/11

اين "بچه جون" هم بلاخره رويت شد. خوبه که آدم‌ها به دلايل ديگه‌ای غير از نسبت فاميلی قابل احترام باشن و نزديک باشن.
سر شام آواز هم می‌خوند زير لب. ای بابا! ای دل غافل ... :)
وقتی همه چيزت به ... هيچ چيز بند نيست؟
يه چيزی تو اين اوضاع هست که تلخه، هر قدر هم که khob tx.
سرم درد می‌کنه. فکرها می‌رن و برمی‌گردن و سردردم بيشترمی‌شه.

2004/11/10

پی نوشت:می دونستم ... می دونستم....... .... .. ..... ..... هيچی همين!

حس بدی دارم.مثل اتفاق بدی که می‌خواد بيفته، يا افتاده و همه منتظر رو شدنش هستن. عجيبه. نمی‌دونم منبع اين ترس‌ها کجاست. صرفاً احساسات بی‌پايهء احمقانه. يا چيزی که نمی‌بينمش ولی حسش می‌کنم. اما می‌ترسم. حتی حالا. حتی حالا ... . و اين پيچيدگی همه چيز رو بدتر می‌کنه.

همه چيز بدجور پيچيده می‌شه. روندی که خوببه نظرمی‌رسه، يه دفعه می‌خوره به مشکل، يه دفعه می‌ره تو اون حالتی که من اسمش رو گذاشتم عدم‌تعادل. مثل قطرهء آبی که روی سطح محدب قاشق حرکت می‌کنه. هيچ‌وقت نه سرعتش نه مسير حرکتش مشخص نيست.

من نمی‌دونم دليل اين رفت و برگشت شک‌ها و ترديدها چيه. هربار حل می‌شه و دوباره برمی‌گرده. حل می‌شه؟ يا شايد فراموش می‌شه. اما من هنوز هم عقيده دارم که يه چيزهايی ارزش حتی گذاشتن زندگی رو هم داره. و نگه داشتن يه نفر تو سطحی که خيلی فاصله‌اش با ديگران زياد باشه، و خيلی چيزها به‌ش وابسته باشه. شايد هم اشتباه می‌کنم.

و اين "شايد اشتباه می‌کنم" ‌ها هميشه هست. من نمی‌دونم اصلاً چطور می‌شه حرف از قطعيت زد.يا به قطعيت معتقد بود. وقتی همه چيز اين‌قدر ناپايداره، و اين‌قدر متغير. يا شايد فقط من اين‌طورم؟

از عادت‌های عجيب من اين دوش گرفتن‌های روزانه‌ست. صبح بعد از بيدار شدن از خواب. و عصرها. اگر درسبخونم يا ذهنم مشغول باشه، يکی دو بار ديگههم اضافه می‌شه. انگار جريان آب هرچند موقت، نگرانی‌ها رو می‌شوره و می‌بره. موقت!

موقت! چرا آرامش هميشه بايد موقت باشه؟

به کابوس‌های شبانه عادت کردم. نه که عادت، اما می‌تونم تحمل‌شون کنم. اما صبح‌ها که از خواب بيدار می‌شم، حس خيلی بدی دارم.مثل معلق بودن بين دو فضای خالی. يه جور انگار بعد از اين‌که از خواب بيدار می‌شم از خودم پر می‌شم. و اين لحظه‌های پر شدن غير قابل تحمله.

و با تمام سعيم برای منطقیبودن و درست فکر کردن، می‌دونم که گاهی از راه خارج می‌شم.

مثل روی لبهء تاريکی راه رفتن ...زندگی فعلاً همينه.

2004/11/09

جالبه که همه چيز رو به بد و خوب تقسيم کرديم. به مثبت و منفی، بزرگ و کوچک، درست و نادرست. گاهی فکر می‌کنم همهء اين‌ها دو روی سکهء يه چيز به حساب می‌آن. و هر کدوم‌شون در بطن خودشون، نطفهء نابودی و تضادشون رو هم دارن. و نهايت هر کدوم به معکوسش می‌رسه، به منفی‌ش،به متضادش. انگار هر جزئی از اين دنيا، از زمانی که به وجود می‌آد، همزمان که رشد می‌کنه و جلو می‌ره(چه کيفی، چه اگر بخوايم صرفاً در طول زمان بررسیش کنيم) اون بعد نابود کننده‌اش رو هم با خودش جلو می‌بره. و هرجا تعادل يکی از اين‌ها به هم بخوره، همون‌جا يه عدم تعادل هم جای ديگه‌ای به نفع طرف مقابلش خلق می‌شه، ولی تو آينده. مثل سربالايی و سرپايينی. تا زمانی که از سربالايی بالا نرفتی، سرپايينی‌ای وجود نداره، چون ارتفاعی نيست.اما هر قدمی که به سمت بالای سربالايی برمی‌داری، همزمان جلوتر يه سرپايينی برای تو خلق می‌شه.
چه تناقض عجيبی.نمی‌دونم توفکر منه يا واقعاً هست .... اما عجيبه، خيلی عجيب.

2004/11/07

به اين نتيجه رسيدم(برای بار چندم) که تمام روابط ما با اطرافيان‌مون بر اساس نيازها و ضعف‌هامونه. دوستی، عشق، خانواده‌گرايی، مذهب و چيزهايی مثل اين‌ها همه به خاطر وجود نيازه. برعکس، نفرت، دشمنی، خشم، و خيلی مسائل منفی(از نظرعامه) برمی‌گرده به ضعف‌ها. يا بهتره بگم کمبودها.
و می‌شه رابطه‌ای با کسی داشت بدون نياز؟ چون رابطه از روی نياز، خودخواهيه. يعنی برای خودته. زمانی که نيازهات برآورده شد، يا تغييرکرد،هدفت هم تغيير می‌کنه. می‌شه بدون خودخواهی با کسی رابطه داشت؟

2004/11/06

پدرم روضهء رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به جوی نفروشم





2004/11/05

تو کابوس،همهء تصميم‌ها اشتباهه، همهء راه‌ها بن بست، همه چيز به سمت وحشت بيشتر.
زندگی واقعی هم همينه. فقط چون تو نوره، متوجهش نمی‌شيم. به نظر احمقانه می آد، چونکابوس بی منطق همه چيز رو خراب می کنه، اما تو جريان زندگی همهء چيز روی خط منطق تبديل به کابوس می شه.

دربارهء اون عوام فريب بزرگ ...
مقالهء آقای قوچانی دربارهء نتيجهء انتخابات دشمن‌شکن! امريکا. بخش سرمقاله رو بخونيد.
عکس بالای صفحه به نظرتون آشنا نمی‌آد؟

2004/11/02

بی قراری رو هم می شه تحمل کرد
می شه؟
می شه!
تو فکر کن که من می تونم
اصل قضيه همينه، نه؟