خب دوستان من یکشنبه تولدم بود.از جمع کثیر و عظیم و کبیر دوستان وبلاگ نویسی که تبریک گفتند(پرگل و نگار و سیما و ... اممممم همین.اما زیاد بودند در هر حال. اصلن خیل عظیم بودند!) و همچنین دوستان وبلاگ ننویس! متشکرم. و البته خب طبیعتن وقتی شما نمیدانید من چه روزی پا به عرصه گیتی(نام مستعار بخش نوزادان بیمارستان است) گذاشتم، پس نمیتوانید به من تبریک بگویید. لذا در راستا(و بقیه جهتهای) آگاهی عموم اهالی محترم و حتا نیمه محترم(آنهایی که هنوز به مرحله تمدن و استفاده از روشهای پیچیده نرسیدهاند و هنوز کامنتهای معروف "به من سر بزن" و "تبادل لینک" پخش میکنند) اعلام میدارم بنده ۲۸ آبان حدود ۲۴ سال پیش متولد گردیدهام و خوشحال میباشم.
چند روزی که نبودم بابت گرفتاریهای عدیدهی کاری و شخصی بود. مادربزرگ عزیزم ۲ هفته پیش سکته کرد(از نوع مغزی). خوشبختانه سکته خیلی خفیف بود و حالش خیلی زود بهتر شده. هنوز کمی رفتارش و صحبتکردنش کند است، ولی هنوز لبخندش و نگاهش تغییر نکرده(و البته در علاقهی خاص ۲۴ سالهاش به من به عنوان تنها نوهی ذکور، هیچ خللی حاصل نشده D:) و هنوز ... زندهی زنده است.
از طرفی قرار شده ۳ روز اول هفته را جای دیگری(بهتر از محل فعلی، اما دورتر و شلوغتر و با حجم کاری سنگینتر) کار کنم. آن هم زمان و انرژی زیادی از من میگیرد. کلاس هم میروم. و بدین گونه وقت برای خاراندن سر نداریم، نداشتنی!
فعلن همین...
2006/11/21
2006/11/07
میگم که من همینطور پیش برم قطعن ظرف مدت کوتاهی ورشکست میشم و کارتن-خواب، و باید عینک آفتابی بزنم و ویلن-به-دست تو خیابونها به شغل شریف تکدیگری مشغول بشم. نشد من از جلو کتابفروشی رد بشم و نرم تو. نشد من برم تو کتاب فروشی و کتاب نخرم.
دیروز صبح دنبال یه کاری بیرون رفته بودم از محل کارم. یه کتاب فروشی هست، به اسم انتشارات امام. من این ۱۳-۱۲ سالی که مشهدیم از تمام کتابفروشیهای اینجا خرید کردم به جز همین یکی. فقط هم به خاطر اسمش. حالا ۳-۲ ماهه کشفش کردم دیدم چه کتابهای خوبی میآره. این هم از عاقبت ظاهربینی(تصمیم گرفتم از ظاهربینی به سمت ظاهرگوشی برم. چطوره؟).
سری قبل پشت ویترینش "داستانهای کوتاه کافکا" رو گذاشته بود. خیلی جلو خودم رو گرفتم که نخرمش. البته پول هم همراهم نبود(و این هم مساله مهمیه، اما مهمتر اینکه من بعد از اینکه خودم رو کشونکشون از جلو کتاب فروشی بردم، فهمیدم که حاوی یک عدد دویست تومانی و یک عدد ۵۰ تومانی بیش نیستم. این کارت تجارت رو هم بس که سرویس بانکها خوبه، اصلن پرش نمیکنم چون یا شبکه شتاب قطعه یا ایتیام اش پول نداره یا خرابه، یا اینکه اینقدر شلوغه که از خیر پول گرفتن میگذری). این سری برای کاری مجبور شدم برم همون طرفها(قبلن هم گفتم! خب شاید شما هم مثل من فراموشکار باشید، ها؟). از جلو در کتابفروشی که رد شدم دیدم یار مهربان داره به زبان بیزبان میگه "بیا من رو بخر! دیگه گیرت نمیآد ها!". همینطور زل زده بود به من. من هم دیگه طاقت نیاوردم. یک لحظه جلو ویترین بودم. لحظهای بعد آقای کتابفروش داشت پشت و روی کتاب دنبال قیمت میگشت. این هم شگرد جدیده(حالا میگم چیه). خلاصه یه خرده کتابه رو بالا-پایین کرد، بعد برگشت گفت ۸۲۰۰! فکر کن، کتاب ۶۰۰-۵۰۰ صفحهای، ۸ هزار و دویست تومان! انگار یه چیزی محکم خورد تو سرم(مثل اون کتاب "لولی خیگانته" که وقتی از در میرفتم بیرون، داشت میگفت "دفعه بعد، نوبت منه"). دنیا جلو چشمهام تیره و تار شد. هیچی دیگه. با دست لرزان پول کتابه رو دادم و به جز اجداد اون مرحوم(کافکا منظورمه!دلم نیومد. بیتقصیر بود) به انتشارات و مملکت و فرهنگ و (به اصطلاح) ارشاد و وزیرش ناسزا گفتم. خیلی گرونه. فرض کن قبلن هر بار میرفتیم کتابفروشی به راحتی ۳-۲ تا کتاب میشد خرید. حالا همون یک دونه رو هم باید با احتیاط بخری. انتشاراتیها هم که قیمت کتاب رو یه جایی چاپ میکنن که فقط فروشنده بیرحم ببینه.
و ببینید که این یوگی و دوستان چقدر به ما ضرر زدن. بحث فرهنگ و سیاست و جنگ و باقی قضایا به کتار، هر بار تو کتابفروشی کتاب خوبی میبینم، با خودم فکر میکنم این رو هم بخرم که ممکنه دیگه به این زودیها گیرم نیاد. فکر میکنم تا چند وقت دیگه تنها کتابهایی که منتشر میشه(یا قیمتش جوریه که بشه خریدش) کتابهای فاطمه رجبیه. از اون طرف قیمت کتابها هم با سرعت سرسامآوری داره بالا میره. گمونم برنامهشون اینه که این سرانه پایین مطالعه تو ایران رو به صفر برسونن!
خلاصه سری بعد که از جلو کتابفروشی رد شدید و دیدید یه کتاب داره میگه "من رو بخر..من رو بخر" هرچه سریعتر از اون محل فرار کنید.
این رو ببینید. یاد چی میافتید؟ من که از ژول ورن تا آرتور.سی.کلارک و حتا جرج لوکاس رو یاد کردم.
دیروز صبح دنبال یه کاری بیرون رفته بودم از محل کارم. یه کتاب فروشی هست، به اسم انتشارات امام. من این ۱۳-۱۲ سالی که مشهدیم از تمام کتابفروشیهای اینجا خرید کردم به جز همین یکی. فقط هم به خاطر اسمش. حالا ۳-۲ ماهه کشفش کردم دیدم چه کتابهای خوبی میآره. این هم از عاقبت ظاهربینی(تصمیم گرفتم از ظاهربینی به سمت ظاهرگوشی برم. چطوره؟).
سری قبل پشت ویترینش "داستانهای کوتاه کافکا" رو گذاشته بود. خیلی جلو خودم رو گرفتم که نخرمش. البته پول هم همراهم نبود(و این هم مساله مهمیه، اما مهمتر اینکه من بعد از اینکه خودم رو کشونکشون از جلو کتاب فروشی بردم، فهمیدم که حاوی یک عدد دویست تومانی و یک عدد ۵۰ تومانی بیش نیستم. این کارت تجارت رو هم بس که سرویس بانکها خوبه، اصلن پرش نمیکنم چون یا شبکه شتاب قطعه یا ایتیام اش پول نداره یا خرابه، یا اینکه اینقدر شلوغه که از خیر پول گرفتن میگذری). این سری برای کاری مجبور شدم برم همون طرفها(قبلن هم گفتم! خب شاید شما هم مثل من فراموشکار باشید، ها؟). از جلو در کتابفروشی که رد شدم دیدم یار مهربان داره به زبان بیزبان میگه "بیا من رو بخر! دیگه گیرت نمیآد ها!". همینطور زل زده بود به من. من هم دیگه طاقت نیاوردم. یک لحظه جلو ویترین بودم. لحظهای بعد آقای کتابفروش داشت پشت و روی کتاب دنبال قیمت میگشت. این هم شگرد جدیده(حالا میگم چیه). خلاصه یه خرده کتابه رو بالا-پایین کرد، بعد برگشت گفت ۸۲۰۰! فکر کن، کتاب ۶۰۰-۵۰۰ صفحهای، ۸ هزار و دویست تومان! انگار یه چیزی محکم خورد تو سرم(مثل اون کتاب "لولی خیگانته" که وقتی از در میرفتم بیرون، داشت میگفت "دفعه بعد، نوبت منه"). دنیا جلو چشمهام تیره و تار شد. هیچی دیگه. با دست لرزان پول کتابه رو دادم و به جز اجداد اون مرحوم(کافکا منظورمه!دلم نیومد. بیتقصیر بود) به انتشارات و مملکت و فرهنگ و (به اصطلاح) ارشاد و وزیرش ناسزا گفتم. خیلی گرونه. فرض کن قبلن هر بار میرفتیم کتابفروشی به راحتی ۳-۲ تا کتاب میشد خرید. حالا همون یک دونه رو هم باید با احتیاط بخری. انتشاراتیها هم که قیمت کتاب رو یه جایی چاپ میکنن که فقط فروشنده بیرحم ببینه.
و ببینید که این یوگی و دوستان چقدر به ما ضرر زدن. بحث فرهنگ و سیاست و جنگ و باقی قضایا به کتار، هر بار تو کتابفروشی کتاب خوبی میبینم، با خودم فکر میکنم این رو هم بخرم که ممکنه دیگه به این زودیها گیرم نیاد. فکر میکنم تا چند وقت دیگه تنها کتابهایی که منتشر میشه(یا قیمتش جوریه که بشه خریدش) کتابهای فاطمه رجبیه. از اون طرف قیمت کتابها هم با سرعت سرسامآوری داره بالا میره. گمونم برنامهشون اینه که این سرانه پایین مطالعه تو ایران رو به صفر برسونن!
خلاصه سری بعد که از جلو کتابفروشی رد شدید و دیدید یه کتاب داره میگه "من رو بخر..من رو بخر" هرچه سریعتر از اون محل فرار کنید.
این رو ببینید. یاد چی میافتید؟ من که از ژول ورن تا آرتور.سی.کلارک و حتا جرج لوکاس رو یاد کردم.
2006/11/01
باز هم در جواب کامنت سولوژن عزیز:
راستش کار من با لپتاپ عمومن برنامهنویسیه(جدا از کارهای عمومی مثل چککردن میل و نرمافزارهای عمومی-آخریش استفاده از visio برای طراحی پلان شبکه بود). اما خب، وقتی خونه هستم از PC استفاده میکنم. دو تا مانیتور و رم ۱ گیگابایت و سیپییو پنتیوم ۴ و گرافیک ۲۵۶، طبیعتن از لپتاپ بهتر جواب میده(لااقل از سری سنترینو بهتر جواب میده، دو هستهایها رو هنوز امتحان نکردم). اما در مورد محل کارم، خب طبیعتن هم لپتاپ باید قابل حمل باشه(تصور کن یه لپتاپ ۱۷ اینچی از یه آدم لاغر ۱۹۰ سانتیمتری آویزون باشه و تاب بخوره. گمونم مثل اون پل معروف از وسط نصف بشم :)) ) هم خیلی کوچک نباشه. به نظرم مناسبترین اندازه، همون ۱۴.۱ اینچیه. هم اونقدر کوچک نیست که چیزی روش دیده نشه، هم اینکه اونقدر بزرگ و سنگین نیست که گردنم رو بشکنه.
در مورد قیمتها، مثلن در مورد همون hp dv2000t که اینهمه براش تبلیغ کردم، این نتیجهایه که من از سیستمی با همون مشخصات ایران از سایت hp گرفتم:
price $1,133.98 *
instant savings − $100.00
mail-in rebate − $50.00
price after rebate $983.98
و قیمتش در ایران ۱ میلیون و ۴۳۰ هزار تومنه. فرقش کاملن مشخصه، درسته؟ یا مثلن مکبوک ۱۰۹۹ دلاری، اینجا ۱ میلیون و ۲۸۰ هزار تومن فروخته میشه. اینجا ایران است!
و اما در مورد سوالهای ناموسی. خب من تا حالا با سیستم عامل مک کار نکردم و خیلی کنجکاوم امتحانش کنم. اما چون قسمت عمده زمان استفاده من از لپتاپ، برای کار صرف میشه، طبیعتن به خاطر ابزار کارم(از داکیومنتهای آفیس و visio و پابلیشر تا ویژوال استودیو دات نت و البته، مسائل مربوط به شبکه ویندوز) فکر نکنم تو اون زمان از مک استفاده کنم(اگر مکبوک بخرم). اما قطعن در باقی اوقات امتحانش میکنم.
پ.ن۱: این نوشته رو ۳۰۰ سال پیش نوشتم، اما نرسیدم پستش کنم.
پ.ن۲: سرم به شدت شلوغه.
پ.ن۳: خرید لپتاپ منتفی شد. تا تصمیمی دیگر، زنده باد nx6110.
راستش کار من با لپتاپ عمومن برنامهنویسیه(جدا از کارهای عمومی مثل چککردن میل و نرمافزارهای عمومی-آخریش استفاده از visio برای طراحی پلان شبکه بود). اما خب، وقتی خونه هستم از PC استفاده میکنم. دو تا مانیتور و رم ۱ گیگابایت و سیپییو پنتیوم ۴ و گرافیک ۲۵۶، طبیعتن از لپتاپ بهتر جواب میده(لااقل از سری سنترینو بهتر جواب میده، دو هستهایها رو هنوز امتحان نکردم). اما در مورد محل کارم، خب طبیعتن هم لپتاپ باید قابل حمل باشه(تصور کن یه لپتاپ ۱۷ اینچی از یه آدم لاغر ۱۹۰ سانتیمتری آویزون باشه و تاب بخوره. گمونم مثل اون پل معروف از وسط نصف بشم :)) ) هم خیلی کوچک نباشه. به نظرم مناسبترین اندازه، همون ۱۴.۱ اینچیه. هم اونقدر کوچک نیست که چیزی روش دیده نشه، هم اینکه اونقدر بزرگ و سنگین نیست که گردنم رو بشکنه.
در مورد قیمتها، مثلن در مورد همون hp dv2000t که اینهمه براش تبلیغ کردم، این نتیجهایه که من از سیستمی با همون مشخصات ایران از سایت hp گرفتم:
price $1,133.98 *
instant savings − $100.00
mail-in rebate − $50.00
price after rebate $983.98
و قیمتش در ایران ۱ میلیون و ۴۳۰ هزار تومنه. فرقش کاملن مشخصه، درسته؟ یا مثلن مکبوک ۱۰۹۹ دلاری، اینجا ۱ میلیون و ۲۸۰ هزار تومن فروخته میشه. اینجا ایران است!
و اما در مورد سوالهای ناموسی. خب من تا حالا با سیستم عامل مک کار نکردم و خیلی کنجکاوم امتحانش کنم. اما چون قسمت عمده زمان استفاده من از لپتاپ، برای کار صرف میشه، طبیعتن به خاطر ابزار کارم(از داکیومنتهای آفیس و visio و پابلیشر تا ویژوال استودیو دات نت و البته، مسائل مربوط به شبکه ویندوز) فکر نکنم تو اون زمان از مک استفاده کنم(اگر مکبوک بخرم). اما قطعن در باقی اوقات امتحانش میکنم.
پ.ن۱: این نوشته رو ۳۰۰ سال پیش نوشتم، اما نرسیدم پستش کنم.
پ.ن۲: سرم به شدت شلوغه.
پ.ن۳: خرید لپتاپ منتفی شد. تا تصمیمی دیگر، زنده باد nx6110.
Subscribe to:
Posts (Atom)