برگشتیم. مسافرت بدی نبود. بهترین جنبهاش همین جدا شدن از زندگی روزمرهی این شهر وحشتناک بود.
شمال چیزی هست که اینجا(لااقل؛ و مطمئنم خیلی جاهای دیگهی ایران) اثری ازش نیست. من اسمش رو میگذارم شخصیت طبیعت. انگار طبیعت هم جزوی از خانواده و زندگی روزمره مردمه. کاملن حضورش حس میشه.
الان تو صفحه مربوط به Horcrux در Wikipedia خوندم که ممکنه یکی از Horcrux ها، زخم هری باشه. البته تئوری کاملی نیست، مگر اینکه ولدمورت زمانی که اقدام به کشتن هری میکنه و نفرینش به خودش برمیگرده، ناخواسته یک Horcrux از مرگ لیلی پاتر درست میکنه.منطقی هم هست. و ارتباط ذهنی هری و ولدمورت رو توضیح میده. و اینکه هری نزدیک بودن ولدمورت رو حس میکنه. و کلن ارتباط مرموز هری و ولدمورت به واسطهی وجود زخم پیشانی هری قابل توضیح میشه.
و اگر اینطور باشه، علت تاکید زیاد کتابها به اینکه چشمهای هری مثل چشمهای مادرشه مشخص میشه(و البته اینکه خانم رولینگ چندبار گفته که اینکه چشمهای هری شبیه چشمهای مادرشه خیلی مهمه).
و البته اگر اینطور باشه، حتا اگر ولدمورت کشته بشه هم، تا زمانی که هری زندهست، کاملن نابود نمیشه، مگر اینکه خود هری هم بمیره. البته تو پیشگویی گفته شده که یکی از این دو نفر به دست دیگری کشته میشه، اما هیچجا گفته نشده که حتمن هردو نفر باید زنده بمونن. جالبه، و البته به نظر من نامحتمل.
فیلم 36Quai des orfevres رو دیدم. بد نبود. شاهکار نبود به نظر من، اما به یکبار دیدنش میارزید. به هر حال دیدن ژرار دپاردیو و دنیل اتوی در کنار هم جالب بود. دیشب هم آبجی کوچیکه رو بردم اخراجیها. فیلم مبتذلی بود. خیلی سطحی، با کاراکترهای کلیشهای و شوخیهای تکراری. مخصوصن چون شنیده بودم که با "لیلی با من است" مقایسه شده، تفاوت دو فیلم خیلی بیشتر به نظر میاومد(بگذریم از جنجالسازیهای دهنمکی.البته انتظار دیگهای هم نمیرفت. آقای دهنمکی ممکنه بخواد به سرعت خودش رو به عنوان فیلمساز و "هنرمند" جا بندازه، اما ما گذشته رو فراموش نمیکنیم. میشه تلاش فیلمساز رو با کنارگذاشتن ذهنیت قبلی ما نسبت بهاش بررسی کرد، اما خاستگاه و سابقهی آقای دهنمکی فراموش شدنی نیست) . به هر حال از اینکه برای این فیلم وقت گذاشتم متاسفم.
No comments:
Post a Comment