2005/02/25

شب‌ها نمی‌تونم بخوابم. کابوس‌ها هم بدتر از هميشه شدن. انگار يه نفر با کمال سليقه و ذوق يه سری تصاوير بی‌ربط رو دستچين می‌کنه که در نهايت اثرش وحشتناکه.
سعی می‌کنم دوباره دنيا رو منظم کنم. Windmills of your mind گوش می‌کنم. ۴-۳ ورژن مختلفش رو. يکی رو فرهاد خونده، و يکی رو استينگ و ۲ تای ديگه که يادم نيست.
سعی می‌کنم تعادلم رو به دست بيارم. سعی می‌کنم باز هم بفهمم. سعی می‌کنم برای شرايطم به آهنگ‌ها و احساسات لحظه‌ای پناه نبرم. سعی می‌کنم دوباره خيلی چيزها رو تعريف کنم.
سخته. مثل اين‌که از يه نقاش بخوای بدون يکی از رنگ‌های اصليش يه نقاشی کامل بکشه. اما من سعی می‌کنم. و سعی می‌کنم از اين به بعد برای نقاشی به رنگ‌ها وابسته نباشم. چيزی مثل سياه‌قلم. به هر حال نقاشی بدون رنگ بهتر از نقاشی وارونه‌ست، و بهتر از خط‌های درهمی که جای نقاشی رو می‌گيره.
فکر نکنم از فکر نقاشی‌هايی که نقاش رو تبديل به خط و رنگ می‌کنن و تو بوم نقاشی حلش می‌کنن خوشم بياد. چون همه‌ی نقاشی‌ها پاک شدنی هستن، و محو شدنی. گاهی حتی يکی از اون شخصيت‌های دوست‌داشتنی نقاشی با لباس‌های آبی و بادی که هميشه ميون موهاش به زنجير کشيده‌شده و نور دور چهره‌اش، نقاشی رو تکه‌تکه می‌کنه و نقاش و نقاشی رو پشت سر می‌ذاره و می‌‌ره به جايی که نقاش حتی برای نقاشی‌هاش هم تصور نمی‌کرده.
من ترجيح می‌دم هميشه نقاش نقاشی‌های خودم بمونم.نقاشی‌های ساکن بدون رنگ.

No comments: