-اعتراف
میگم که من از اين آقای جرج مايکل تقريبن متنفر بودم. از ژستهاش و آهنگهاش و گی بودنش و خلاصه هيچچيزش خوشم نمیاومد. اما اين آهنگ Don't let the sun go down on me که با التون جان خونده(ورژن لايو رو میگم) بینظيره. و همچنين Jesus to a child. واقعن تحت تاثير قرار گرفتم. مرسی موسيو مايکل.
-آشفتگی
"در و ديوار به هم ريخته"ی خونه در حال رنگشده گشتن میباشد. در همين راستا در خانهی عمهی مورد نظر اقامت گزيدهايم و اوقات بسی خوش نمیباشد. فکر کنيد محتويات ۳ تا اتاق خواب به صورت "همينطوری-هر-چی-دستت-اومد-هر-جا-دستت-رسيد-بذار-فقط-سر-راه-نباشه" تو هال و پذيرايی چپونده شده. تا فردا عصر، ۳ تا اتاق رنگ میخوره. بعد طی يک اقدام انقلابی قراره تموم محتويات فعلی هال و پذيرايی-شامل محتويات خودشون و محتويات ۳ تا اتاق- از عصر تا نيمهشب تو اتاقها چپونده بشه. کار هال و پذيرايی تا ۵شنبه عصر تمومه(کارشون تمومه کثثثافت! نفری يه گولله حرومشون میکنن!). بعد ما بايد تا جمعه عصر خونه رو آمادهی زندگی مجدد بکنيم چون شنبه صبح مادربزرگ مربوطه از يو اس ای برمیگرده و اينجا به پرژن ورژن بازار شام تبديل خواهد شد. حالا شما پيدا کنيد پرتقالفروش را(توضيح: اصطلاح پرتقالفروش در اين ماجرا به کسی اطلاق میشود که مانند جنهای خانگی-نگار میدونه من چی میگم- روز و شب به کارهای حمل و نقل سنگين میپردازد!).
نکته: زنگ میزنيد موسسههای کار(نمیدونم اسمشون چيه. همونجاهايی که کارگر میفرستن خونهها) خيلی مواظب باشيد که مودبانه و محتاط صحبت کنيد. اول بپرسيد میتونن لطف کنن و به سرتون منت بذارن و برای نظارت به کارهای تميز کردن خونه(که خود شما قطعن انجام خواهيد داد) تشريف بيارند و منزل محقر شما رو منور کنند و اين صحبتها؟ بعد خيلی با احتياط ساعت کارشون رو بپرسيد(با قيد اينکه خودتون میدونيد کارتون دخالت و فضولی تو کار مردمه و اصولن به شما ربطی نداره). بعد عاجزانه درخواست کنيد چند تا کارگر بفرستن خونهی شما(برای همون نظارت). در غير اينصورت با شما همين رفتاری خواهد شد که با من در حين صحبت تلفنی با مسئول موسسه شد(بخصوص وقتی گفتم برای ساعت ۶ عصر تا ۱۲کارگر میخوام) که چيزی بود تو مايههای ترور شخصيت!
البته اين که بعد از اينکه با اين همه التماس، کارگر-برای نظارت!- اومد خونهتون چطور وادار به کارش کنيد چند تا راهحل هست مثل استفاده از اسلحه-گرم البته، چون خودشون به سردش مجهز هستن- يا اينکه همون اول که رسيد چند نفری بريزيد سرش و يه کتک مفصل بهش بزنيد. برای اطلاعات بيشتر با يه متخصص عمليات تروريستی تماس بگيريد.
-کويت و بورکينافاسوی سفلی!
صبح زود از خونهی عمه رفتم خونه که بالای سر نقاشها باشم. رانندهی تاکسی تلفنی يه پيرمرد شايد حدود ۶۰ ساله بود. کنار دستش يه بطری پلاستيکی بود پر از آب يخ. تعارف کرد به من. بعد شروع کرد تعريف کردن از زمان قديم که همه توی کوزه آب میخوردن و يخچال و اين حرفها نبود. بعد گفت: اما حالا يخچال هست و ... خلاصه کويته!
هيچی! به فاصلهی به اصطلاح "کويت" خودم و آقای راننده فکر میکردم. اين ديگه کارش از شکاف فکری بين نسلها و طبقههای اجتماعی و اين حرفها گذشته و چيزيه در حد دره و چاه عميق! و البته به اين هم فکر میکردم که چند وقت بود اين اصطلاح قديمی "کويته" رو نشنيده بودم. عجيبه!
-ابلهی ديد اشتری به چرا هيچی ديگه بعدش ديگه نديدش به چرا!
میگم که ادبيات انگليسی هم از زمان شکسپير تا الان خيلی پيشرفت کرده ها! روی شيشهی پشت يه پرايد زير عکس يه شتر نوشته بود: Camel see, Not see
No comments:
Post a Comment