اين روزها سرم خيلی شلوغه. يه کار تماموقت به مدت يک سال با حقوق حداقل گرفتم، فقط به خاطر اينکه شايد بتونم اگر مجبور به رفتن به سربازی باشم، بتونم اينجا امريهای چيزی بگيرم. از طرفی دنبال ADSL هستم، چون با اين وضع نمیتونم برم دانشگاه و از خط اونجا استفاده کنم، و سرعت خطهای dial-up اصلن جواب کار من رو نمیده. و از طرفی پروژه بايد تا آخر تابستون تموم بشه، تا بتونم از پاييز بعد از ظهرها رو تماموقت درس بخونم برای کنکور. اين چند روز هم نبودم چون دنبال اينترنت و درگير مرتب کردن خونه بودم. حالا فردا میرم برای قرارداد بستن برای ADSL و مرا پرسرعت خواهيد ديد!
انگيزه! انگيزه! انگيزه! پروژه هست، کارم از يکی-دو روز ديگه شروع میشه، احتمالن يه پروژه هم با سلمان برمیداريم. و توانم رو تقسيم میکنم، و به همهی کارهام میرسم. همه چيز برمیگرده به انگيزه.
نکته: هيچ چيز غير ممکن نيست(اين رو اون دکتر که اسمش رو يادم رفته تو کتاب سفر به ماه ژولورن میگفت. گمونم برای ۶-۵ ماه از زندگيم تصميم جدی داشتم ميشل آردن بشم. روياهای کودکی! و سرچشمهشون چيه؟ تصادف؟ هوس؟ شخصيت خام و شکل نگرفته؟ روحيه؟). مثلن من تقريبن شروع کردم به فکر کردن به اينکه زندگی کلن چيز خيلی بدی هم نيست(ديدی گفتم غيرممکن نيست!)
پ.ن: مواظب باش اونجا زنبور نزندت! باور کن بامزی بودن ارزش نيش خوردن رو نداره!
پ.پ.ن: هری پاتر رو خوندم تموم شد(۱۵ ساعت تمام، با چشمان سرخ و سری پر از درد). جی.کی عزيز. همانطور که دوست داشتی، حسابی ما را تکاندی! اما تابلو میباشد که اسنيپ يک فقره يو-ترن ديگر نيز خواهد داشت!
پ.پ.پ.ن: ۲ فقره سیدی هم بايد برای استاد فک و فاميل بزنم! فکر کن من مجبورم بين توکاتای باخ و کاپريس ويلنهای پاگانينی يکی رو انتخاب کنم. چه افتضاحی!(طبيعتن اگر روی هر سیدی بيشتر از ۷۰۰-۶۰۰ مگابايت جا میشد مجبور به چنين انتخاب بیمناسبت و البته دردآوری نبودم). در همين راستا(و برای جلوگيری از اضافهشدن پ های بيشتر به پ.ن!) يه قطعه از چايکفسکی پيدا کردم به اسم Automn Song که به طرز غريبی من رو ياد اشترليتز(اون جاسوس روسیتبار تو اون سريال بینظير) و کتاب فريبکار فردريک فورسايت و يه نقاشی که قرنها پيش از يه زن عزادار سياهپوش که تو يه اتاق پشت يه ميز نشسته بود ديدم، میاندازه.
سايهها میدانند
که چه نابستانیست ...
No comments:
Post a Comment