2005/08/30

تصميم گرفتم برای اداره يه نشريه‌ی داخلی راه بندازم. با همکارم هم هماهنگ کردم. اون گمونم بيشتر به خاطر امتياز و حقوق اين‌کار رو می‌کنه. برای من از نظر مالی چيزی نداره. اما اين‌کار رو انجام می‌دم که کارها رو اون‌طور که دوست دارم جلو ببرم. فقط بديش اينه که سردبير و ويراستار و نويسنده و صفحه‌آرا و حتا آبدارچی نشريه‌ی NetNews، نشريه‌ی داخلی سازمان ... خودمم :)) خلاصه اوضاعيه. چند روزه دارم با مايکروسافت پابليشر سر و کله می‌زنم. بد نيست.

از طرفی می‌خوام يه سری از کارهاشون رو ببرم روی وب. البته همه‌ی اين‌ها زمان می‌خواد. اما انجام می‌دم که به خودم ثابت کنم کارمند نيستم و جو کارمندی من رو تحت تاثير قرار نداده.

و همه‌ی اين‌ها به خاطر اين سربازی لعنتی. حالا جالبيش اينه که امريه گرفتنم هم از اين‌جا مشخص نيست! با اين‌که از افسوس خوردن و تصور کردن شرايط به‌تر ولی غيرممکن متنفرم، نمی‌تونم جلو فکر کردن به اين رو بگيرم که اگر سربازی جلو روم نبود، مجبور نمی‌شدم به خاطر امريه ‌گرفتن (که اون هم مشخص نيست آخر درست بشه يا نه) بيام جايی کار کنم که کارش به هيچ عنوان نه تخصصيه نه جالب. جايی که نه محيطش رو دوست دارم نه نوع کارهايی که انجام می‌شه رو. البته تصميمم رو گرفتم. دقيقن يک هفته بعد از شروع کارم، شب بيدار موندم. خوابم نمی‌برد. نمی‌تونستم جلو حس بدم رو بگيرم که چه کار احمقانه‌ای کردم که اومدم جايی کار کنم که دوست ندارم. بعد تصميم گرفتم اگر قراره ۱۱ ماه ديگه اين‌جا کار کنم، سعی کنم نوع کارم و محيط کارم رو جوری تغيير بدم که دوست دارم. سخت هست ولی خب... چاره‌ای نيست.

و البته من يه مدت بود غر نزده بودم. نمی‌شد اين‌طوری که! :))

۳ تا کتاب خريدم: "زندگی سراسر حل مساله است" از "پوپر"، "نشانه‌های روشن‌فکری" از "ادوارد سعيد" و "تاريخ عقايد سياسی از افلاطون تا هابرماس" از "سون اريک ليدمان". لطفن يه نفر که وقت اضافه داره، به مدت يک تا دو هفته روزی يک ساعت وقتش رو بده به من که اين ۳ تا کتاب رو بخونم.

پ.ن: می‌گم اطرافيان اين آقای ليدمان چه زجری می‌کشيدن ها! فرض کن می‌خواستن صداش بزنن. بايد می‌گفتن "سُوِن اريک! بيا!"

پ.ن.۲: کوچولو رفته من‌ رو تنها گذاشته :((

No comments: