سفر
یکم: در آن به سر میبرم(منظور مسافرته!)
دوم: قطار به دلایل زیادی به نسبت وسایل نقلیه عمومی دیگه وسیله مطمئنتر و کم دردسرتریه. اما با این اخلاق عجیب من بدترین انتخاب، قطاره. این که ۱۲-۱۰ ساعت رو با ۳ نفر غریبه توی یه فضای بسته کوچک(هرچند به نسبت راحت) بگذرونم برام غیرقابل تحمله. جدا از اون به هیچ وجه اخلاقم جوری نیست که بشه به اصطلاح سر صحبت رو با من باز کرد و همین بحثهای عادی غریبهها رو(صحبت از گرمای هوا، خدمات قطار، تجربهی مسافرتهای قبل، و بعد از تموم شدن موضوعهای تازه و مشترک-که خیلی هم کم هستن- بحث و تحلیل عمیق! سیاسی و ورزشی و اجتماعی) پیش کشید و وقت گذروند. وقتی قطار راه افتاد تنها همسفرم توی کوپه(یه مرد حدود ۳۰ ساله با پوست تیره و چشمهای سیاه براق و لبهای کلفت و سبیل سیاه کوچک و موهای سشوار شده و چشمهای سیاه ریز. پیراهن صورتی و شلوار سیاه پارچهای مستعمل. کفش خاک گرفته) بعد از دو-سه بار تلاش برای باز کردن سر صحبت و گرفتن جوابهای خشک و کوتاه ترجیح داد کتابش رو بخونه(گزارش لحظه به لحظه از ازدواج فاطمه زهرا. باور نکردنیه؟ خیر! کاملن باور کردنیه. عنوان کتاب دقیقن همین بود. فقط من نفهمیدم سانسورچیای که همیشه آماده است تا از نامربوط ترین و عمیقترین جملهها سطحیترین برداشتهای اروتیک یا ضد دین یا ضد حکومت بکنه چطور به یه همچین مزخرفی اجازه چاپ داده؟!). موقع خواب هم آقای همسفر عزیز یه استریپتیز جالب برای من اجرا کرد و بعد از تموم شدن نمایش جالب توجهش با پیزامه راهراه آبی و سفید و زیرپوش رکابی زرشکی خوابید و تا میتونست خرخر کرد. من هم شب رو نشسته روی صندلی میون خواب و بیداری صبح کردم. خلاصه که سفر بدی بود. چیزی به نام حریم شخصی تو قطار وجود نداره، و این برای من غیر قابل تحمله.
سوم: بد نیست که از محل کارم دورم چند روزی. به دلایل زیادی اصلن محیط کارم رو دوست ندارم(مهمترینش هم برخورد هر روزه با آدمهای سطحی کند منفعتطلب کوچکه).
چهارم: به رابطه از طریق email و sms و باقی میانبرهای امروزی عادت کردیم، اما برای من هنوز خوشایند نیست. برای دو نفر از دوستهام sms فرستادم که تهرانم و دوست دارم چند دقیقهای ببینمشون اما هیچکدوم جواب ندادن. جالب نبود. البته قضاوت نمیکنم. ممکنه هزار دلیل داشته باشه، اما به هر حال ...
پنجم: اگر نمایشگاه بینالمللی سالانه کامپیوتر و IT ایران که ظاهرن باید عصاره توانایی و خلاقیت ایران- که کم نیست- در زمینه الکترونیک و انفورماتیک و ICT و باقی قضایا باشه اینه که واقعن باید تبریک گفت به عموم دست(و پا، و باقی اعضا)-اندر-کاران! اگر ذرهای خلاقیت و ابتکار و کار سطح بالا و باارزش توی نمایشگاه بود هم من ندیدم! سالهای پیش نمایشگاه یس-دی فروشی بود، به همراه کمی کارهای جالب و هیجانانگیز. امسال نمایشگاه به کل شده بود سی-دی فروشی و ال-سی-دی فروشی. گمونم غرفه سونی- وایو و ال-سی-دی و دوربینهای دیجیتال و باقی gadgetها - به اندازه تمام غرفههای دیگه نمایشگاه بازدید کننده داشت. باقی غرفهها هم تقریبن همه خدماتی بودن. نمایشگاه پر بود از سیستمهای اتوماسیون و Paperless اداری.
به طور کلی اصلن برای من جالب نبود. به هر حال نمایشگاهی که جالبترین و سطحبالاترین ورکشاپش درباره RUP باشه بهتر از این نمیشه!
ششم: دوستهای قدیمیام رو دیدم. حس عجیبی بود بودن با آدمهایی که میفهمن. یه بعد از ظهر کامل "راحت" بودم. توضیح بیشتری نمیدم. کاملن شخصیه. فقط نوشتم که ثبت بشه و کمکی باشه برای حافظه بسیار ضعیفم.
هفتم: استراحت خوبی بود، هرچند تهران شلوغ و پر از دود و ترافیک، اصلن با روحیه من سازگار نیست(بگذریم از سرعت زندگی که لااقل فعلن خوشاینده) اما از نظر سطح فرهنگ مردم و درک مردم از شهر نشینی، زندگی اونجا خیلی راحتتر و بدون استرستره. ضمن اینکه... خب خیلی از امکانات فرهنگی(به خصوص) و علمی فقط تو تهران هست و نه جای دیگه(به عنوان مثال تئاتر).
هشتم: چیزی به نام جذابیت و زیبایی اصیل کلن از بین رفته. فقط جلب توجهه. این همه دختر و پسر هم سن و سال من، همه با مدل موهای عجیب و آرایشهای خیلی-زیاد-غلیط ... نمیدونم، برای من قابل درک نیست. به شهر بزرگ و کوچک هم بستگی نداره. هر جا میری همینه. حالا حرف ما که زیبایی و اصالته و نهایتن جامعه هرطور که باشه ما هوای خودمان را مینوشیم، فکر کن برادران و خواهران متعهد و ارزشی چه زجری میکشن :))
نهم: دلتنگی دائم...
دهم: کلی کار عقبمونده دارم. کلی نامه جواب نداده.
پی نوشت: یه قسمتی از این نوشتهها رو در جریان مسافرت نوشتم، یه قسمتی رو هم همین الان. ضمن اینکه قسمتهای نوشتهشده در زمان مسافرت رو هم بازنویسی کردم جاهاییش رو. خلاصه اگر بند به بند نوشته، زمان فعلها با هم فرق داره بدونید دلیلش چیه.
No comments:
Post a Comment