2005/03/11

گاهی فکر می‌کنم اين روزانه نوشتن يه مقدار با اون چيزی که از خودم انتظار دارم، و توانايی‌هايی که از خودم سراغ دارم فرق می‌کنه. اما هنوز هم فکر می‌کنم روزانه نوشتن به معنی روزمره‌شدن(و بی‌ارزش‌شدن) نيست.

ظاهرن تو زندگی می‌تونيم ۲ نقش داشته باشيم: برنده يا بازنده. برنده بودن به معنی بردن مداوم نيست و بازنده بودن به معنی باخت‌های پيوسته. مساله يه جور حس درونيه. اين‌که بخوای به همه‌چيز غلبه‌کنی و شکست رو برای خودت قبول نداشته‌ باشی. نه اين‌که بخوای شکست‌ناپذير باشی. از نظر من آدم باهوش کسیه که بتونه بفهمه کجا بايد همه‌چيز رو رها کنه، که بفهمه کجا بازنده‌ست. اين‌طور می‌تونی اشتباهاتت رو بفهمی و دفعه‌ی بعد بازنده نباشی.

اصلن دوست ندارم قضايا رو اين‌طور روبروی هم قرار بدم. برنده و بازنده، شکست و پيروزی. اولن خيلی سياه-سفيد می‌شه که قابل قبول نيست. دوم اين‌که تو اين مورد خاص، اصولن شکست و پيروزی‌ای وجود نداره. يه جور دور باطله که نهايت هر موفقيتی شکسته و برعکس.بيشتر منظورم به تسليم نشدن و جنگيدنه. اين‌که تسليم چيزی نشی. نه قضاوت‌های ديگران نه موج اتفاقات زندگيت رو بشوره و ببره نه حتا تسليم احساسات بی‌ارزش و مبتذل خودت بشی. من اسم اين رو می‌ذارم برنده بودن.

بزرگترين جنگی که تا حالا داشتيد چی‌بوده؟ با کی بوده؟ به نظرم بزرگ‌ترين جنگ که نه، کشمکش من با خودم بوده، برای خودم بودن. مسخره‌ست که بزرگ‌ترين منتقد خودت باشی، و بزرگ‌ترين گاهی دشمن. و بزرگ‌ترين ناقض.

همه‌چيز توی يه دايره می‌گرده. شياطين درون يه طرف، اون‌هايی هم که بالای سرشون از اون دايره‌های روشن دارن يه طرف، من هم اون وسط. و زنده‌باد سرجيو لئونه، و کلينت‌ ايستوود(و البته انيو موريکونه‌ی بزرگ)!

Ciao

No comments: