2005/04/19

Constantine رو ديدم. به نظرم مجموعه‌ای اومد از کليپ‌های موسيقی خوش‌ساخت و ماتريکس. به نظرم خط روايی فيلم‌نامه‌اش ۴-۳ تا سوراخ اساسی داشت. البته چون صدای ۲۰ دقيقه‌ی آخر فيلم مشکل داشت ممکنه نکته‌ی مهمی رو نفهميده باشم. اما در کل به يه بار ديدنش می‌ارزيد(البته نه با اين کيفيت بد)

زندگی هم خالی خالی می‌گذره. چيزی نيست که ارزش نوشتن داشته باشه، همون مسائل بی‌اهميت هميشگی. می‌شه از اتفاق‌ها نوشت. همين بحث‌های سياسی جالبی که تو اکثر وب‌لاگ‌ها اين روزها هست(که ظاهرن هيچ‌کدوم هم راه به جايی نمی‌برن). می‌شه بازی "کی ‌رای می‌ده؟" رو به اين‌جا کشوند و يه مدتی بازی کرد. اما حس هيچ کدوم از اين‌ها نيست. هيچ کدوم در نهايت مهم نيستن.
زندگی مثل يه مجموعه حلقه ی تودرتو می‌مونه. هر قدر که دامنه‌ی‌ اطلاعاتت و فکرت وسيع‌تر باشه، از حلقه‌های داخلی به حلقه‌های خارجی‌تر می‌ری و تو هر حلقه‌ای می‌تونی حلقه‌های داخلی‌تر رو ببينی. و آدم‌ها رو ببينی که روی اون حلقه دور می‌زنن. اما هميشه، هر قدر هم که به سمت بيرون حرکت کنی، باز يه حلقه هست که تو رو در بر گرفته. و اون حلقه‌، يه مفهوم يا يه چيز غيرقابل تصور نيست. خيلی از مسائل روزمره‌ی زندگيت بسته به همون حلقه‌ايه که داخلشی. و چون داخلشی هيچ احاطه‌ای به‌ش نداری. و تصميماتی که بر مبنای شناختت از اون حلقه می‌گيری بی‌پايه‌ن، و هيچ تضمينی نيست که درست باشن يا غلط. به نظرم اين زندگيه؛ حرکت به‌ظاهر بااراده‌ی آدم‌هايی که فکر می‌کنن خودشون مسيرشون رو انتخاب کردن، روی حلقه‌ای که حتی از وجودش خبر ندارن.

No comments: