2007/05/10

ای بابا! باور کنید وضعیتیه عجیب. زندگیم به باگ بزرگی به اسم خدمت مقدس(دقت کردید؟ داریم از هرچیز مقدس به نحوی متنفر می‌شیم!) دچار شده که تمام ریسورس‌ها رو اشغال کرده و نمی‌گذاره لحظه‌ای آرامش داشته باشم. این دو سه هفته درگیر دکتر رفتن و این برنامه‌ها بودم(برای معافیت پزشکی اقدام کردم). این وسط مشخص شد یه جور بیماری قلبی هم دارم(افتادگی + نارسایی دریچه میترال. از من نپرسید چیه چون نمی‌دونم! وقتی دکتر گفت افتادگی دریچه، خودم رو تصور می‌کردم که یه مشت دریچه افتادن ته قلبم و راه که می‌رم تلق تلق صدا می‌دن! این هم از عمق درک من از علم پزشکی :)) ). دکتر قلبم می‌گه اگر تو کمیسیون پزشکی اذیت نکنن معاف می‌شم. امیدوارم این‌طور باشه، اما تا کارت معافی رو با چشم خودم نبینم باورم نمی‌شه. خلاصه که اصلن حوصله نوشتن ندارم(این نوشته‌ی زیر رو هم چند روزه نوشتم، اما حوصله نداشتم پستش کنم).


آقا من دیدم به هر صورت که این‌جا شدت و وضعیت خندیدنم رو بعد از خوندن این پست تشریح کنم، باز هم نمی‌شه که نمی‌شه، لذا از پروفسور تاراگون کمک گرفتم(در نسخه ترجمه شده، برگاموت آمده است. گمونم ترجمه‌های ایرانی قدیمی از نسخه‌ی فرانسوی باشه).

No comments: