هرجا رفتم جريان اين جلسهی پلتاک رو ديدم. راستش خبر داشتم. با اينکه تا حالا افتخار استفاده از پلتاک رو نداشتم، اون هم مشکلی نبود. اما به دلايل هميشگی از اومدن منصرف شدم، و راستش يه خرده پشيمونم حالا. دلم میخواست صدای خورشيد خانوم و پانتهآ و مجيد زهری و خصوصن نقطه ته خط رو بشنوم. و همينطور بعضی صحبتها که توی نوشتههای بچهها خوندم. البته میشه فايل صوتيش رو گرفت اما ترجيح میدم گوش نکنم و جلسهی بعد رو بيام. گوش کردن فايل صوتی مثل فيلم ديدن با چشم بستهست.
پروژه هم داره مثل درخت لوبيا رشد میکنه. هر روز بيشتر به ابعاد عظيمش(ابعاد عظيم هچلی که خودم رو با خوشحالی پرت کردم توش!) پی میبرم. البته خودم قبل از اينکه پروژه رو بردارم به دوستی که میگفت خيلی سخته و برندار، گفتم به عنوان دانشجوی کامپيوتر بايد از پس همهجور کار کامپيوتر بر بيای. يعنی مسالهی تونستن و نتونستن نيست، فقط بحث زمانه. حالا هم برای اينکه حرف خودم تکذيب نشه بايد بتونم، اما فکر کنم آخرش هم يه خانمحنا از بالای درخته بيفته رو سرم و باقی قضايا.
برای بار هزارم، در جواب دوستی که میگفت تو وبلاگت خودت نيستی و خيلی روزنگاری شده و اين بحثها، من قبل از ديوارنوشتهها يه وبلاگ خيلی جدیتر داشتم، مخاطبش هم فرق میکرد، نوشتنش هم برام جالب بود. اون رو بعد از ۹-۸ ماه پاک کردم چون احساس میکردم کشش ادامه دادنش رو ندارم. اينکه هر روز بخوای با نظريات آدمهايی که بیتحملن و بیدقت و بیمهابا(لااقل در مورد حملهکردن به نظرات ديگران با نظريات تند و آتشين و گاهی هم با سنگپرونی) سر و کله بزنی، نه از تحملم که از حوصلهام خارج بود. ضمن اينکه فکر میکردم(و هنوز هم فکر میکنم) همهی ما داريم دور خودمون میچرخيم و به هزار گويش، يه حرف رو ميزنيم و شايد حتی حرفی هم نمیزنيم.
پس اون وبلاگ رفت و اين به جاش اومد. تجربهی اين يکی برام جالبتر بود. تصمي گرفتم کاملن تجربهی قبليم رو بذارم کنار و دوباره شروع کنم. چند روز پيش اتفاقی به مطالب اولم سر زدم، و برای خودم خام بودنشون جالب بود. کاملن حرفهای يه بچه بودن. سعی کردم حرفهای بچهگانهام رو بريزم بيرون. اما کمکم اينجا شخصيت خودش رو پيدا کرده. چيزی بين من تلخ و بچهای که تو وجودمه(به هرحال، من غير از اينجا، هيچ جور نمیتونستم عشق جاودانهام رو به دوپونها و کايوت-دامت مقاماته- ابراز کنم!). به هر شکل، اينجا نه من واقعيه نه حتی الگوی جالبيه برای شناختن نويسنده. فقط يه جور تعادله بين چند شخصيت درونی. البته فکر کنم ۳-۲ نفری که من رو خوب میشناسن با اين نظر من راجع به فاصلهی وبلاگم با خودم مخالف باشن، اما برای نظر دادن راجع به اين قضيه بايد من روخوب شناخت.
Ciao
No comments:
Post a Comment