2005/03/15

عجيبه اين چندروزه نتونستم چيزی اين‌جا پست کنم. نه که حرفی نباشه، اما اين ۴-۳ مطلب آخر رو يه جوری سختم بود پست کنم. الان از روی هارد پاک‌شون کردم. گاهی اوقات شک می‌کنم به قضاوت‌های خودم.

از سوتفاهم متنفرم. بدترين اتفاقی که ممکنه بعد از انجام دادن يه کار خاص بيفته اينه که بدبرداشت بشه يا قضاوت بشه. اين‌که کاری رو با انگيزه‌ی خوب شروع کنی و نتيجه‌اش برعکس باشه. عجيبه.

نمی‌دونم. قبلن فکر می‌کردم سايه‌ی کسی رو تمام زندگيم افتاده. يه جور حضور مداوم. يه جور پس‌زمينه. حالا ديگه مثل سايه به‌ش فکر نمی‌کنم. حالا سايه نيست، رنگه. يه جور رنگ فراگير.

اين دو روزه از طريق sms پيشنهاداتی مبنی بر نفس‌ کشيدن و قدم زدن و زندگی کردن زير بارون به من شد! ما آدم‌ها هر نوع رابطه‌ای که با هم داشته باشيم، از طريق يه سری وابستگی و بند به هم پيوند می‌خوريم. يکی از اين بندها بين دونفر انسان می‌تونه حس مشترک نسبت به يه اتفاق خاص باشه، مثل بارون. عجيبه. ديروز بعدازظهر رفتم دانشکده برای کاری. بارون شروع شد قبل از رسيدنم. وسوسه شده‌بودم با ماشين يکی از بچه‌ها بيام اما ديوانگی هميشگی زد به سرم و پياده تا خونه اومدم. از سر تا پام آب می‌چکيد. حتی سويشرت زير کاپشنم هم خيس شده‌ بود. اما کلی خوش‌گذشت. مخصوصن با اون آهنگ Put your lights on.

زندگی همين نيست؟ پرکردن روز و هفته و ماه و سال با آدم‌ها و اتفاق‌ها. بعضی از اتفاق‌ها و بعضی آدم‌ها زودگذرن. بعضی‌ها دامنه‌دار.

از تبريک گفتن خوشم نمی‌آد. گفتن تشريفاتی يه جمله بدون اين‌که حتا به معنيش فکر کنی. اگر بخوام برای عيد چيزی برای دوست‌هام بخوام(!) اينه که اين ۳-۲ هفته خسته‌کننده نباشه!

حرفی نيست. احتمالن اين ۳-۲ هفته که يستم از کافی‌نت سرمی‌زنم اين‌طرف‌ها. تا ببينيم بعد چی می‌شه.

Ciao

پ.ن: صد باد صبا اين جا، با سلسله می رقصند اين است حريف ای دل، تا باد نپيمايی

No comments: