2005/11/30
2005/11/27
آهنگ اين هفته
Bob Dylan - Blowin' In The Wind Download Here
پ.ن: مصاحبه با ژوليت بينوش(هنرپيشه ی به شدت مورد علاقه من)
پ.ن۲: اين مطلب امشاسپندان و کامنتهاش رو بخونيد. بحث خيلی جالبيه. من فيلم رو گمونم ۲ سال پيش ديدم. هنوز يادمه چقدر تعجب کرده بودم از اينکه يه فيلمساز هندی(هنوز هم اسم فيلم هندی که میآد بلافاصله ذهنم میره سراغ باليوود و رقص و حرکات چشم و ابرو!) همچين فيلمی بسازه. مسائلی که مطرح کرده بود خيلی جذاب بود. و با کمی بالا و پايين میشه تو اکثر جوامع(از جمله و بهخصوص جامعهی خودمون) هم ديدش.
دلم میخواست يه يادداشت مفصل بنويسم راجع به کل قضيه اما اين رو هم مثل خيلی مسائل ديگه دايورت خواهيم نمود به بعد از کنکور فوق. توصيه میکنم اگر مطلب رو خونديد کامنتها رو هم بخونيد جالبه.
-و همچنين وقت بذاريد و داستان نگار رو بخونيد و نظر بديد تا رستگار شويد. داستان جديدش عالی در اومده(جدا از اون مسالهی رستگاری هم هست :)) ). داستان نگار منتظر نظرات شماست
Bob Dylan - Blowin' In The Wind Download Here
پ.ن: مصاحبه با ژوليت بينوش(هنرپيشه ی به شدت مورد علاقه من)
پ.ن۲: اين مطلب امشاسپندان و کامنتهاش رو بخونيد. بحث خيلی جالبيه. من فيلم رو گمونم ۲ سال پيش ديدم. هنوز يادمه چقدر تعجب کرده بودم از اينکه يه فيلمساز هندی(هنوز هم اسم فيلم هندی که میآد بلافاصله ذهنم میره سراغ باليوود و رقص و حرکات چشم و ابرو!) همچين فيلمی بسازه. مسائلی که مطرح کرده بود خيلی جذاب بود. و با کمی بالا و پايين میشه تو اکثر جوامع(از جمله و بهخصوص جامعهی خودمون) هم ديدش.
دلم میخواست يه يادداشت مفصل بنويسم راجع به کل قضيه اما اين رو هم مثل خيلی مسائل ديگه دايورت خواهيم نمود به بعد از کنکور فوق. توصيه میکنم اگر مطلب رو خونديد کامنتها رو هم بخونيد جالبه.
-و همچنين وقت بذاريد و داستان نگار رو بخونيد و نظر بديد تا رستگار شويد. داستان جديدش عالی در اومده(جدا از اون مسالهی رستگاری هم هست :)) ). داستان نگار منتظر نظرات شماست
2005/11/21
-اول از همه واقعن ممنون بابت تبريکهاتون به خاطر تولدم. خودم اصلن تولدم رو دوست ندارم به دلايل زياد. اما واقعن حس خوبی بود. تلفنهای بچهها و نوشتهی نگار تو وبلاگش(يه جور گروگانگيری شخصيتی :))))) ) و کامنتهاتون همهاش کلی خوشحالم کرد :)
-از اين به بعد يه برنامه ثابت میذارم پنجشنبه هر هفته يه آهنگ آپلود میکنم. آهنگ قبلی رو که ظاهرن مشکل داشته يه جای ديگه آپلود کردم. توصيه میکنم حتمن از نرمافزارهای کمکی برای داونلود کردن فايلها استفاده کنيد(مثل Download Accelerator يا GetRight) چون من آهنگها رو با کيفيت اصلیشون میذارم و حجمشون يه خرده بالاست. حالا فعلن لينک آهنگ جديد رو داشته باشيد تا پنجشنبه:
Charles Aznavour - La Boheme
-اين کامنت مسعود رو هم بخونيد برای همون آهنگه. مسعود جان کامنتت فاز داد اساسی D:
"دانلود بکردیم و فازش ببردیم ..
خدا عمرت بده، صبا جان ... بازم از این کارا بکن ...
آدم رو یاد زانیتیا میندازه
ایول ؛)"
فعلن همين
-از اين به بعد يه برنامه ثابت میذارم پنجشنبه هر هفته يه آهنگ آپلود میکنم. آهنگ قبلی رو که ظاهرن مشکل داشته يه جای ديگه آپلود کردم. توصيه میکنم حتمن از نرمافزارهای کمکی برای داونلود کردن فايلها استفاده کنيد(مثل Download Accelerator يا GetRight) چون من آهنگها رو با کيفيت اصلیشون میذارم و حجمشون يه خرده بالاست. حالا فعلن لينک آهنگ جديد رو داشته باشيد تا پنجشنبه:
Charles Aznavour - La Boheme
-اين کامنت مسعود رو هم بخونيد برای همون آهنگه. مسعود جان کامنتت فاز داد اساسی D:
"دانلود بکردیم و فازش ببردیم ..
خدا عمرت بده، صبا جان ... بازم از این کارا بکن ...
آدم رو یاد زانیتیا میندازه
ایول ؛)"
فعلن همين
2005/11/17
میگم که چيزه! شما چقدر استقبال کرديد از اين آهنگه! يکی دوبار ديگه از اين استقبالها بکنيد تموم آهنگهای روی هاردم رو پاک میکنم و از اون به بعد فقط به موعضههای حاج منصور گوش میدم(پليتيسين معروف، ملقب به چرچيل حسينيهها).
خداروشکر ديگه هر هفته بيشتر از ۳-۲ بار نمیتونم آنلاين بشم(در مقابل زمانی که ساعتی ۳-۲ بار آنلاين بودم!). البته آنلاين هستم صبح تا ظهر سر کار. اما اونجا اينقدر کار هست که نمیرسم به وبلاگ خوندن. حتا روزنامهی شرق رو هم گاهی نمیرسم بخونم چه برسه به بقيه. جالبيش اينجاست بعضیها خب مثل خودم به صورت متعادل و با سرعت معمول مینويسن. اما نگار جوری مینويسه که من وقتی بعد از يکی دو روز سر میزنم بهش حس يک فقره انسان نئاندرتال رو دارم که يه عصر زمينشناسی تو يخبندان فريز شده بوده و حالا با سشوار آبش کردن و میبينه اووووه! چه خبره. میگم که اگر جلو نگار رو نگيريم همهی فضای وب رو مینويسه(و البته مشخصه تا زمانی که احساس کنه هنوز ذرهای میتونه من رو اذيت کنه داستانش رو نمینويسه).
تو وبلاگ پرگل يه تست مغزشناسی ديدم که ببينيد راستمغزيد يا چپمغز! يعنی با مغزتون تا حالا چپ کرديد يا نه. البته من قبل از اينکه توی تسته شرکت کنم میدونستم که اصولن مغز من به دو قسمت عقب و جلو(اصطلاح شبه پزشکيش میشه پيشين و پسين) تقسيم میشه و چپ و راست نداره! سوالهاش يه جور بود ديدم تو هر سوال ۲ تا گزينهاش رو قبول دارم. ۲ بار تست رو با ۲ نوع از گزينهها زدم. بار اول امتيازم شد ۳۱. بار دوم شد ۸! اولی يعنی مغزم متعادله و متمايل به راست. دومی يعنی به شدت چپمغز هستم. گمونم برايندش اين بشه که مغزم به شکل مکعبمستطيله، ها؟
البته خودمونيم من اصلن به اين تستها اعتقاد ندارم. آخه چطور میشه اين مغز پيچيده رو با اين همه گوشههای تاريک و با اين بازده متناقضش به اين راحتی چپ و راست کرد! :))
میگم که باز هم چيزه. يعنی اگر کسی تونست بين راد استيوارت و نورا جونز و رد هات چيلی پپرز و انريکو ماسياس و دايراستريتز و سانتانا و بانی-ام و تريون وجه تشابهی پيدا کنه اونوقت میتونه شکل مغز من رو کشف کنه چون همين الان دارم پشت سر هم اينها رو گوش میدم.
میگم که من هر بار اين برايان می رو میبينم به اين حقيقت پی میبرم که اين بشر تو سال ۱۹۷۱ با مغزش چپ کرده. از اون به بعد قسمت پيشرفت مغزش متوقف شده و هر روز که از خواب بيدار میشه خيال میکنه هنوز يکی از روزهای همون سال ۱۹۷۱. اگر دقت کرده باشيد نوع لباس پوشيدنش رو دقيقن تو ورژنهای قديمی کارتون پاپای هم میتونيد تن پاپای يا بلوتو ببينيد. بلوز راهراه سفيد و صورتی کمرنگ و شلوار گشاد بنفش. آخرشه :))
خداروشکر ديگه هر هفته بيشتر از ۳-۲ بار نمیتونم آنلاين بشم(در مقابل زمانی که ساعتی ۳-۲ بار آنلاين بودم!). البته آنلاين هستم صبح تا ظهر سر کار. اما اونجا اينقدر کار هست که نمیرسم به وبلاگ خوندن. حتا روزنامهی شرق رو هم گاهی نمیرسم بخونم چه برسه به بقيه. جالبيش اينجاست بعضیها خب مثل خودم به صورت متعادل و با سرعت معمول مینويسن. اما نگار جوری مینويسه که من وقتی بعد از يکی دو روز سر میزنم بهش حس يک فقره انسان نئاندرتال رو دارم که يه عصر زمينشناسی تو يخبندان فريز شده بوده و حالا با سشوار آبش کردن و میبينه اووووه! چه خبره. میگم که اگر جلو نگار رو نگيريم همهی فضای وب رو مینويسه(و البته مشخصه تا زمانی که احساس کنه هنوز ذرهای میتونه من رو اذيت کنه داستانش رو نمینويسه).
تو وبلاگ پرگل يه تست مغزشناسی ديدم که ببينيد راستمغزيد يا چپمغز! يعنی با مغزتون تا حالا چپ کرديد يا نه. البته من قبل از اينکه توی تسته شرکت کنم میدونستم که اصولن مغز من به دو قسمت عقب و جلو(اصطلاح شبه پزشکيش میشه پيشين و پسين) تقسيم میشه و چپ و راست نداره! سوالهاش يه جور بود ديدم تو هر سوال ۲ تا گزينهاش رو قبول دارم. ۲ بار تست رو با ۲ نوع از گزينهها زدم. بار اول امتيازم شد ۳۱. بار دوم شد ۸! اولی يعنی مغزم متعادله و متمايل به راست. دومی يعنی به شدت چپمغز هستم. گمونم برايندش اين بشه که مغزم به شکل مکعبمستطيله، ها؟
البته خودمونيم من اصلن به اين تستها اعتقاد ندارم. آخه چطور میشه اين مغز پيچيده رو با اين همه گوشههای تاريک و با اين بازده متناقضش به اين راحتی چپ و راست کرد! :))
میگم که باز هم چيزه. يعنی اگر کسی تونست بين راد استيوارت و نورا جونز و رد هات چيلی پپرز و انريکو ماسياس و دايراستريتز و سانتانا و بانی-ام و تريون وجه تشابهی پيدا کنه اونوقت میتونه شکل مغز من رو کشف کنه چون همين الان دارم پشت سر هم اينها رو گوش میدم.
میگم که من هر بار اين برايان می رو میبينم به اين حقيقت پی میبرم که اين بشر تو سال ۱۹۷۱ با مغزش چپ کرده. از اون به بعد قسمت پيشرفت مغزش متوقف شده و هر روز که از خواب بيدار میشه خيال میکنه هنوز يکی از روزهای همون سال ۱۹۷۱. اگر دقت کرده باشيد نوع لباس پوشيدنش رو دقيقن تو ورژنهای قديمی کارتون پاپای هم میتونيد تن پاپای يا بلوتو ببينيد. بلوز راهراه سفيد و صورتی کمرنگ و شلوار گشاد بنفش. آخرشه :))
2005/11/15
آقا جان کار و زندگیتون رو ول کنيد بريد اين آهنگه رو داونلود کنيد. يه آهنگ قديمی فرانسويه. من، پت پستچی، گوش دادنش رو به شدت توصيه میکنم. حتا اگر ذرهای با نويسنده نزديکی فکری-روحی-حسی-اخلاقی-و غيره داشته باشيد حتمن از آهنگ خوشتون میآد.
Charles Aznavour - La Boheme
اگر دوست داشتيد چند تا از اين آهنگها تو آستينم(هاردم يعنی!) دارم که به تدريج میذارم اينجا.
پ.ن: پرگل تو حتمن خوشت میآد. در ضمن جزو اون ۵۰۰۰۰۰ تا آهنگی که برات رايت کردم نيست :)))
پ.ن ۲: بر شماست که اگر دانلود کرديد و گوش داديد، حتمن برای اين پست کامنت بذاريد. وگرنه باشد که منفجر شويد.
پ.ن ۳: اسبابکشی ۲گانهی عمه و مادربزرگ و درس و خرابی اينترنت اداره و کنکور هفتهی آيندهی کانون که دورهی ۲ ماه قبله باعث شد اين مدت غيب بشم.
Charles Aznavour - La Boheme
اگر دوست داشتيد چند تا از اين آهنگها تو آستينم(هاردم يعنی!) دارم که به تدريج میذارم اينجا.
پ.ن: پرگل تو حتمن خوشت میآد. در ضمن جزو اون ۵۰۰۰۰۰ تا آهنگی که برات رايت کردم نيست :)))
پ.ن ۲: بر شماست که اگر دانلود کرديد و گوش داديد، حتمن برای اين پست کامنت بذاريد. وگرنه باشد که منفجر شويد.
پ.ن ۳: اسبابکشی ۲گانهی عمه و مادربزرگ و درس و خرابی اينترنت اداره و کنکور هفتهی آيندهی کانون که دورهی ۲ ماه قبله باعث شد اين مدت غيب بشم.
2005/11/06
-شايعه: میگن ۵شنبه تو گينهی بيسائو و مالی و يزد عيد فطر بوده!
-موسی که يهويی اعتصاب کنه و رايتکليک نکنه رو بايد از سيمش آويزون کرد از سقف و بهش آويزون شد تا دل و رودهاش بريزه بيرون. در مورد اين يکی من هيچ ترحمی به خرج نخواهم داد.
-يه نفر لطفن يه راديو اينترنتی خوب به من معرفی کنه. من کانال کلاسيک سايت netradio.com رو گوش میکنم، منتها اين هر روز يه سری آهنگ خاص رو پخش میکنه. ديوانه شدم از بس مندلسون و اشتراوس پخش کرد!
-موسی که يهويی اعتصاب کنه و رايتکليک نکنه رو بايد از سيمش آويزون کرد از سقف و بهش آويزون شد تا دل و رودهاش بريزه بيرون. در مورد اين يکی من هيچ ترحمی به خرج نخواهم داد.
-يه نفر لطفن يه راديو اينترنتی خوب به من معرفی کنه. من کانال کلاسيک سايت netradio.com رو گوش میکنم، منتها اين هر روز يه سری آهنگ خاص رو پخش میکنه. ديوانه شدم از بس مندلسون و اشتراوس پخش کرد!
2005/11/05
تراژدی
- از خواب بيدار میشم. برای چند لحظه چشمم هيچجا رو نمیبينه. هنوز از رويا بيرون نيومدم. میدونم که هنوز يه قسمت از ذهنم درگيره. از رختخواب میآم بيرون و پردهها رو میزنم کنار. اين روزها پردهها رو باز نمیکنم. صبح و شب پشت پارچهی ضخيم سورمهای میمونن. فقط گاهی، ديروقت شب، وقتی تنها صدايی که شنيده میشه صدای خشخش جاروی رفتگر بيرون کنار بلواره، پردهها رو میزنم کنار و محو نور نارنجی چراغها روی آسفالت میشم. قدم میزنم تا ذهنم پاک بشه. با بدخلقی فکر میکنم کاش میشد يهجوری از دست اين روياهای قوی و ناخوشايند خلاص شد. sms صبح رو میفرستم. برام مثل يه جور مراسم دراومده. قبل از اينکه از اتاق بيام بيرون و برم طرف حمام. به تو فکر میکنم و آروم میشم.
- بعد از کنکور کانون پياده میآم خونه. حس میکنم ذهنم خالی شده. درصدهام بد نشد، اما انگار همهچيز دور از من اتفاق میافته. انگار زياد مهم نيست. به محض اينکه به يه جای کم سر و صداتر میرسم زنگ میزنم. فکرم مغشوشه. حسهام رو درک نمیکنم. هنوز صدای وحشتناک بلوار مزاحمه. قطع میکنم و احساس میکنم خالی شدم. حسهام رو نمیفهمم.
- خستهام. تمام راه احساس میکردم چيزی غير از خستگی جسمی من رو پايين میکشه.
- بعد از يه صحبت طولانی حس بهتری دارم. توی اتاق بالا و پايين میرم و به کارهای باقیمونده فکر میکنم. ۴ روزه میخوام برای نگار ميل بزنم اما نمیشه. ۳ روزه نتونستم حتا اينجا رو چک کنم. کلی کار عقبمونده دارم. و امروز فرصت خوبيه برای تموم کردنشون.
- هيچ کار نکردم. دراز کشيدم و مجله خوندم و به سقف نگاه کردم. همونجايی که قراره بالاخره سوراخ بشه! فکر میکنم بهت زنگ بزنم اما میدونم يا کار میکنی يا خوابيدی. پس دراز کشيدم و به سقف نگاه کردم. دو ساعت ميون خواب و بيداری ...
- عصر و شب رو هم همينطور گذروندم. بدون حس. بدون حس قابل درک. اين روزها همهچيز تاريکه.
پ.ن: يه نقطهی روشن ميون همهی اين اتفاقها و اوضاع هست. و اينطور که مشخصه، شما(که همهتون بدجنسيد!) نقطهی روشن رو بيشتر از من تحويل میگيريد. واقعن که! اون موقع من ۱۰ تا ۱۰ تا پست میکردم اينجا دريغ از يه کامنت. حالا هی برای نوشتههای نقطهی روشن کامنت بذاريد.
پ.ن ۲: نگار عجالتن يه چند تا فحش درست حسابی به من بده تا امشب بالاخره ميلی که ۴ روزه شروعش کردم رو برات بفرستم.
پ.ن ۳: اون آقاهه که عکسش رو گذاشتم درويشه. اونی هم که دستشه تبرزينه(يه جور سلاح سرد!). به نگاهش دقت کنيد. "دری ديگر نمیداند رهی ديگر نمیگيرد" رو میبينيد.
- از خواب بيدار میشم. برای چند لحظه چشمم هيچجا رو نمیبينه. هنوز از رويا بيرون نيومدم. میدونم که هنوز يه قسمت از ذهنم درگيره. از رختخواب میآم بيرون و پردهها رو میزنم کنار. اين روزها پردهها رو باز نمیکنم. صبح و شب پشت پارچهی ضخيم سورمهای میمونن. فقط گاهی، ديروقت شب، وقتی تنها صدايی که شنيده میشه صدای خشخش جاروی رفتگر بيرون کنار بلواره، پردهها رو میزنم کنار و محو نور نارنجی چراغها روی آسفالت میشم. قدم میزنم تا ذهنم پاک بشه. با بدخلقی فکر میکنم کاش میشد يهجوری از دست اين روياهای قوی و ناخوشايند خلاص شد. sms صبح رو میفرستم. برام مثل يه جور مراسم دراومده. قبل از اينکه از اتاق بيام بيرون و برم طرف حمام. به تو فکر میکنم و آروم میشم.
- بعد از کنکور کانون پياده میآم خونه. حس میکنم ذهنم خالی شده. درصدهام بد نشد، اما انگار همهچيز دور از من اتفاق میافته. انگار زياد مهم نيست. به محض اينکه به يه جای کم سر و صداتر میرسم زنگ میزنم. فکرم مغشوشه. حسهام رو درک نمیکنم. هنوز صدای وحشتناک بلوار مزاحمه. قطع میکنم و احساس میکنم خالی شدم. حسهام رو نمیفهمم.
- خستهام. تمام راه احساس میکردم چيزی غير از خستگی جسمی من رو پايين میکشه.
- بعد از يه صحبت طولانی حس بهتری دارم. توی اتاق بالا و پايين میرم و به کارهای باقیمونده فکر میکنم. ۴ روزه میخوام برای نگار ميل بزنم اما نمیشه. ۳ روزه نتونستم حتا اينجا رو چک کنم. کلی کار عقبمونده دارم. و امروز فرصت خوبيه برای تموم کردنشون.
- هيچ کار نکردم. دراز کشيدم و مجله خوندم و به سقف نگاه کردم. همونجايی که قراره بالاخره سوراخ بشه! فکر میکنم بهت زنگ بزنم اما میدونم يا کار میکنی يا خوابيدی. پس دراز کشيدم و به سقف نگاه کردم. دو ساعت ميون خواب و بيداری ...
- عصر و شب رو هم همينطور گذروندم. بدون حس. بدون حس قابل درک. اين روزها همهچيز تاريکه.
پ.ن: يه نقطهی روشن ميون همهی اين اتفاقها و اوضاع هست. و اينطور که مشخصه، شما(که همهتون بدجنسيد!) نقطهی روشن رو بيشتر از من تحويل میگيريد. واقعن که! اون موقع من ۱۰ تا ۱۰ تا پست میکردم اينجا دريغ از يه کامنت. حالا هی برای نوشتههای نقطهی روشن کامنت بذاريد.
پ.ن ۲: نگار عجالتن يه چند تا فحش درست حسابی به من بده تا امشب بالاخره ميلی که ۴ روزه شروعش کردم رو برات بفرستم.
پ.ن ۳: اون آقاهه که عکسش رو گذاشتم درويشه. اونی هم که دستشه تبرزينه(يه جور سلاح سرد!). به نگاهش دقت کنيد. "دری ديگر نمیداند رهی ديگر نمیگيرد" رو میبينيد.
Subscribe to:
Posts (Atom)