2005/11/27

آهنگ اين هفته
Bob Dylan - Blowin' In The Wind
Download Here










پ.ن: مصاحبه با ژوليت بينوش(هنرپيشه ی به شدت مورد علاقه من)

پ.ن۲: اين مطلب امشاسپندان و کامنت‌هاش رو بخونيد. بحث خيلی جالبيه. من فيلم رو گمونم ۲ سال پيش ديدم. هنوز يادمه چقدر تعجب کرده بودم از اين‌‌که يه فيلم‌ساز هندی(هنوز هم اسم فيلم هندی که می‌‌آد بلافاصله ذهنم می‌ره سراغ باليوود و رقص و حرکات چشم و ابرو!) همچين فيلمی بسازه. مسائلی که مطرح کرده بود خيلی جذاب بود. و با کمی بالا و پايين می‌شه تو اکثر جوامع(از جمله و به‌خصوص جامعه‌ی خودمون) هم ديدش.
دلم می‌خواست يه يادداشت مفصل بنويسم راجع به کل قضيه اما اين رو هم مثل خيلی مسائل ديگه دايورت خواهيم نمود به بعد از کنکور فوق. توصيه‌ می‌کنم اگر مطلب رو خونديد کامنت‌ها رو هم بخونيد جالبه.

-و همچنين وقت بذاريد و داستان نگار رو بخونيد و نظر بديد تا رستگار شويد. داستان جديدش عالی در اومده(جدا از اون مساله‌ی رستگاری هم هست :)) ). داستان نگار منتظر نظرات شماست

2005/11/21

-اول از همه واقعن ممنون بابت تبريک‌هاتون به خاطر تولدم. خودم اصلن تولدم رو دوست ندارم به دلايل زياد. اما واقعن حس خوبی بود. تلفن‌های بچه‌ها و نوشته‌ی نگار تو وب‌لاگش(يه جور گروگان‌گيری شخصيتی :))))) ) و کامنت‌هاتون همه‌اش کلی خوشحالم کرد :)

-از اين به بعد يه برنامه ثابت می‌ذارم پنج‌شنبه هر هفته يه آهنگ آپلود می‌کنم. آهنگ قبلی رو که ظاهرن مشکل داشته يه جای ديگه آپلود کردم. توصيه می‌کنم حتمن از نرم‌افزارهای کمکی برای داونلود کردن فايل‌ها استفاده کنيد(مثل Download Accelerator يا GetRight) چون من آهنگ‌ها رو با کيفيت اصلی‌شون می‌ذارم و حجم‌شون يه خرده بالاست. حالا فعلن لينک آهنگ جديد رو داشته باشيد تا پنج‌شنبه:

Charles Aznavour - La Boheme

-اين کامنت مسعود رو هم بخونيد برای همون آهنگه. مسعود جان کامنتت فاز داد اساسی D:

"دانلود بکردیم و فازش ببردیم ..

خدا عمرت بده، صبا جان ... بازم از این کارا بکن ...

آدم رو یاد زانیتیا میندازه
ایول ؛)"

فعلن همين

2005/11/17

می‌گم که چيزه! شما چقدر استقبال کرديد از اين آهنگه! يکی دوبار ديگه از اين استقبال‌ها بکنيد تموم آهنگ‌های روی هاردم رو پاک می‌کنم و از اون به بعد فقط به موعضه‌های حاج منصور گوش می‌دم(پليتيسين معروف، ملقب به چرچيل حسينيه‌ها).

خداروشکر ديگه هر هفته بيشتر از ۳-۲ بار نمی‌تونم آنلاين بشم(در مقابل زمانی که ساعتی ۳-۲ بار آنلاين بودم!). البته آنلاين هستم صبح تا ظهر سر کار. اما اون‌جا اين‌قدر کار هست که نمی‌رسم به وب‌لاگ خوندن. حتا روزنامه‌ی شرق رو هم گاهی نمی‌رسم بخونم چه برسه به بقيه. جالبيش اين‌جاست بعضی‌ها خب مثل خودم به صورت متعادل و با سرعت معمول می‌نويسن. اما نگار جوری می‌نويسه که من وقتی بعد از يکی دو روز سر می‌زنم به‌ش حس يک فقره انسان نئاندرتال رو دارم که يه عصر زمين‌شناسی تو يخ‌بندان فريز شده بوده و حالا با سشوار آبش کردن و می‌بينه اووووه! چه خبره. میگم که اگر جلو نگار رو نگيريم همه‌ی فضای وب رو می‌نويسه(و البته مشخصه تا زمانی که احساس کنه هنوز ذره‌ای می‌تونه من رو اذيت کنه داستانش رو نمی‌نويسه).

تو وب‌لاگ پرگل يه تست مغزشناسی ديدم که ببينيد راست‌مغزيد يا چپ‌مغز! يعنی با مغزتون تا حالا چپ کرديد يا نه. البته من قبل از اين‌که توی تسته شرکت کنم می‌دونستم که اصولن مغز من به دو قسمت عقب و جلو(اصطلاح شبه پزشکيش می‌شه پيشين و پسين) تقسيم می‌شه و چپ و راست نداره! سوال‌هاش يه جور بود ديدم تو هر سوال ۲ تا گزينه‌اش رو قبول دارم. ۲ بار تست رو با ۲ نوع از گزينه‌ها زدم. بار اول امتيازم شد ۳۱. بار دوم شد ۸! اولی يعنی مغزم متعادله و متمايل به راست. دومی يعنی به شدت چپ‌مغز هستم. گمونم برايندش اين بشه که مغزم به شکل مکعب‌مستطيله، ها؟

البته خودمونيم من اصلن به اين تست‌ها اعتقاد ندارم. آخه چطور می‌شه اين مغز پيچيده رو با اين همه گوشه‌های تاريک و با اين بازده متناقضش به اين راحتی چپ و راست کرد! :))


می‌گم که باز هم چيزه. يعنی اگر کسی تونست بين راد استيوارت و نورا جونز و رد هات چيلی پپرز و انريکو ماسياس و دايراستريتز و سانتانا و بانی-‌ام و تريون وجه تشابهی پيدا کنه اون‌وقت می‌تونه شکل مغز من رو کشف کنه چون همين الان دارم پشت سر هم اين‌ها رو گوش می‌دم.

می‌گم که من هر بار اين برايان می رو می‌بينم به اين حقيقت پی می‌برم که اين بشر تو سال ۱۹۷۱ با مغزش چپ کرده. از اون به بعد قسمت پيشرفت مغزش متوقف شده و هر روز که از خواب بيدار می‌شه خيال می‌کنه هنوز يکی از روزهای همون سال ۱۹۷۱. اگر دقت کرده باشيد نوع لباس پوشيدنش رو دقيقن تو ورژن‌های قديمی کارتون پاپای هم می‌تونيد تن پاپای يا بلوتو ببينيد. بلوز راه‌راه سفيد و صورتی کم‌رنگ و شلوار گشاد بنفش. آخرشه :))

2005/11/15

آقا جان کار و زندگی‌تون رو ول کنيد بريد اين آهنگه رو داونلود کنيد. يه آهنگ قديمی فرانسويه. من، پت پستچی، گوش دادنش رو به شدت توصيه می‌کنم. حتا اگر ذره‌‌ای با نويسنده نزديکی فکری-روحی-حسی-اخلاقی-و غيره داشته باشيد حتمن از آهنگ خوش‌تون می‌آد.

Charles Aznavour - La Boheme

اگر دوست داشتيد چند تا از اين آهنگ‌ها تو آستينم(هاردم يعنی!) دارم که به تدريج می‌ذارم اين‌جا.

پ.ن: پرگل تو حتمن خوشت می‌آد. در ضمن جزو اون ۵۰۰۰۰۰ تا آهنگی که برات رايت کردم نيست :)))

پ.ن ۲: بر شماست که اگر دانلود کرديد و گوش داديد، حتمن برای اين پست کامنت بذاريد. وگرنه باشد که منفجر شويد.

پ.ن ۳: اسباب‌کشی ۲گانه‌ی عمه و مادربزرگ و درس و خرابی اينترنت اداره و کنکور هفته‌ی آينده‌ی کانون که دوره‌ی ۲ ماه قبله باعث شد اين مدت غيب بشم.

2005/11/06

-شايعه: می​گن ۵شنبه تو گينه​ی بيسائو و مالی و يزد عيد فطر بوده!

-موسی که يهويی اعتصاب کنه و رايت​کليک نکنه رو بايد از سيمش آويزون کرد از سقف و به​ش آويزون شد تا دل و روده​اش بريزه بيرون. در مورد اين​ يکی من هيچ ترحمی به خرج نخواهم داد.

-يه نفر لطفن يه راديو اينترنتی خوب به من معرفی کنه. من کانال کلاسيک سايت netradio.com رو گوش می​کنم، منتها اين هر روز يه سری آهنگ خاص رو پخش می​کنه. ديوانه شدم از بس مندلسون و اشتراوس پخش کرد!

2005/11/05

تراژدی

- از خواب بيدار می​شم. برای چند لحظه چشمم هيچ​جا رو نمی​بينه. هنوز از رويا بيرون نيومدم. می​دونم که هنوز يه قسمت از ذهنم درگيره. از رختخواب می​آم بيرون و پرده​ها رو می​زنم کنار. اين روزها پرده​ها رو باز نمی​کنم. صبح​ و شب پشت پارچه​ی ضخيم سورمه​ای می​مونن. فقط گاهی، ديروقت شب، وقتی تنها صدايی که شنيده می​شه صدای خش​خش جاروی رفتگر بيرون کنار بلواره، پرده​ها رو می​زنم کنار و محو نور نارنجی چراغ​ها روی آسفالت می​شم. قدم می​زنم تا ذهنم پاک بشه. با بدخلقی فکر می​کنم کاش می​شد يه​جوری از دست اين​ روياهای قوی و ناخوشايند خلاص شد. sms صبح رو می​فرستم. برام مثل يه جور مراسم دراومده. قبل از اين​که از اتاق بيام بيرون و برم طرف حمام. به تو فکر می​کنم و آروم می​شم.

- بعد از کنکور کانون پياده می​آم خونه. حس می​کنم ذهنم خالی شده. درصدهام بد نشد، اما انگار همه​چيز دور از من اتفاق می​افته. انگار زياد مهم نيست. به محض اين​که به يه جای کم سر و صداتر می​رسم زنگ می​زنم. فکرم مغشوشه. حس​هام رو درک نمی​کنم. هنوز صدای وحشتناک بلوار مزاحمه. قطع می​کنم و احساس می​کنم خالی شدم. حس​هام رو نمی​فهمم.

- خسته​ام. تمام راه احساس می​کردم چيزی غير از خستگی جسمی من رو پايين می​کشه.

- بعد از يه صحبت طولانی حس بهتری دارم. توی اتاق بالا و پايين می​رم و به کارهای باقی​مونده فکر می​کنم. ۴ روزه می​خوام برای نگار ميل بزنم اما نمی​شه. ۳ روزه نتونستم حتا اين​جا رو چک کنم. کلی کار عقب​مونده دارم. و امروز فرصت خوبيه برای تموم کردن​شون.

- هيچ کار نکردم. دراز کشيدم و مجله خوندم و به سقف نگاه کردم. همون​جايی که قراره بالاخره سوراخ بشه! فکر می​کنم به​ت زنگ بزنم اما می​دونم يا کار می​کنی يا خوابيدی. پس دراز کشيدم و به سقف نگاه کردم. دو ساعت ميون خواب و بيداری ...

- عصر و شب رو هم همين​طور گذروندم. بدون حس. بدون حس قابل درک. اين روزها همه​چيز تاريکه.

پ.ن: يه نقطه​ی روشن ميون همه​ی اين اتفاق​ها و اوضاع هست. و اين​طور که مشخصه، شما(که همه​تون بدجنسيد!) نقطه​ی روشن رو بيشتر از من تحويل می​گيريد. واقعن که! اون موقع من ۱۰ تا ۱۰ تا پست می​کردم اين​جا دريغ از يه کامنت. حالا هی برای نوشته​های نقطه​ی روشن کامنت بذاريد.

پ.ن ۲: نگار عجالتن يه چند تا فحش درست حسابی به من بده تا امشب بالاخره ميلی که ۴ روزه شروعش کردم رو برات بفرستم.

پ.ن ۳: اون آقاهه که عکسش رو گذاشتم درويشه. اونی هم که دستشه تبرزينه(يه جور سلاح سرد!). به نگاهش دقت کنيد. "دری ديگر نمی‌داند رهی ديگر نمی‌گيرد" رو می​بينيد.