-ای آقا چه تبریکی؟ چه جشنی؟ هیچ حس خاصی نسبت به عید ندارم. از این عادتهای جمعی بیمحتوا خوشم نمیآید. به خاستگاه نوروز و چهارشنبهسوری و مانند آن کاری ندارم، اما وقتی چیزی تبدیل به عادت شد و از درون خالی، به نظر من رنجآور میشود و بیثمر. به هر حال من به بهانههایی مثل این برای شاد بودن نیاز ندارم.
-و این نشان دادن عملی محبت هم دردسریست. راستش این بوس و کنار! در مناسبتهای مختلف را دوست ندارم. اصلن دوست ندارم. از زمانی که حافظه ضعیف و(به روایتی!) نیمسوزم جواب میدهد، همیشه بوسههای رسمی برایم کار سخت و به شکل بیمارکنندهای ناخوشایند بوده. در حقیقت تا حالا فقط یک نفر بوده که بوسیدهاماش و حس ترس و میل به فرار نداشتهام. و البته بوسههایمان هم بوسهی رسمی نبوده! بگذریم.
و قسمت بدتر قضیه این که ما جماعت ایرانی همهچیز را تهدید و توهینی نسبت به خود در نظر میگیریم. حالا بیا و توضیح بده که من تحمل بوسه و آغوش ندارم. از نزدیک شدن به دیگران خوشم نمیآید. میترسم. همین! نمیشود! محبت زورکی!(در حاشیه: گمانم این ترس از نزدیکی نشانه نوعی بیماری باشد، نه؟)
-و این تبریکهای گروهی یک-به-خیلی! که جدیدن باب شده و از طریق سایتهایی مثل ارکات میفرستند از نظر من یعنی: دوست عزیز! ارزش چیزی حدود ۳۰ ثانیه از وقتم را نداشتی که برایت تبریک جداگانه بفرستم. همین!
- الان دوباره این چند خط بالا که نوشته بودم را خواندم. گمانم اگر کسی برای بار اینجا را بخواند، من در نظرش موجود خودخواه خودبزرگبین متکبر فراری-از-اجتماعی بیایم. از آن شخصیتهای منفی سریالها و فیلمهای درجه ۳ تلویزیون. Mad doctor insanooooo :)))
- به سبیل عالیجناب کورویتاش قسم این پورت سریال اعصابم را به هم ریخت! GMail هم مشکل دارد! چه زندگی معرکهای!
No comments:
Post a Comment