-اعصابم خرده. با من حرف نزنيد. خطر مرگ دارد(در حقيقت دارم)
-سه شنبه ارائه دادم اون پاورپوينته رو بالاخره. ساعت ۲ بعد از ظهر بايد ارائه می دادمش. ساعت ۱۱ صبح تربيت بدنی داشتم. ساعت ۸ شب قبلش کل پاورپوينت قبلی رو گذاشتم کنار و رفتم سراغ يکی ديگه. کلاً ۳ ساعت روش کار کردم. سه شنبه صبح بعد از تربيت بدنی اومدم خونه. زير کتری رو روشن کردم. ۲ تا دونه کيک با يه بسته کافی ميکس و يه ليوان گذاشتم کنار کتری و رفتم سراغ ارائه هه. ۲ بار برای خودم ارائه دادم، در اين دو بار محض رضای خدا يک دونه از کلماتی که گفتم هم مشترک نبود. ديگه بی خيال شدم و لباس پوشيدم که برم. در ضمن برای قشنمگ تر شدن ماجرا تا سر حد مرگ خشته بودم بابت تربيت بدنی. و همچنان در راستای اعمال نورانی ای که اون روز از من منتشر می شد، موقع رفتن ديدم کتری سوخته و کيک ها خشک شدنو در ضمن يادم اومد که از تشنگی رو به موت می باشم. خلاصه به بدبختی اومدم دانشگاه و لپ تاپ گروه رو گرفتيم و نشتسيم منتظر ارائه. اما بر خلاف روال اون روز، ارائه هه خيلی خوب شد. فقط ۴-۳ تا اسلايد بود که موقع ارائه برام به کلی نا آشنا بود! من هم گفتم به علت کمبود وقت اين ها رو توضيح نمی دم. بعدش ۵ دقيقه آخرش وقت اضافه آوردم!!! اما دات نت فريم ورک ارائه دادم، ارائه دادنی!!
-اگر يه واحد باشه که از معادلات ديفرانسيلی که توسط صابری تدريس بشه و معارف دويی که توسط نجف زاده تدريس بشه(اين ترم دارم) بدتر باشه، همانا تربيت بدنی يک می باشد( محوه الله از ارض و سماوات و اينا).
-عزيزم. داری من رو تکه تکه می کنی. و اونقدر خاطرت برام عزيزه که نمی تونم به خاطر اين کار سرزنشت کنم. پس تا می تونی لذت ببر.
-به قول شاعر دلسوخته
There's no need to dismay
Just close your eyes and drift away
-و شنبه ميان ترم گرافيک دارم. و همانا هيچی نخوانده ام. و امشب نيز کلاس زبان دارم. و کل قضيه می ماند برای فردا. و بر همه واضح و مبرهن است که خوشحال نيز می باشم. در ضمن شايستی امشب اگر سلمان پايه باشه برم کرنر برای جشن گرفتن امتحان شنبه.
-اين کانال ها هی کدشون عوض می شه. ما هم داريم تبديل می شيم به هکر حرفه ای!! به جون خودم اگر وقت داشتم الان شده بودم يه هکر خفن! اين کنجکاوی ارضا ناپذير بشری هم دردسريه ها!!
-بعد از مدت ها يه متن زيبا خوندم که واقعاً چسبيد و چرخ های مغزم رو راه انداخت. "آهستگی" ميلان کوندرا رو خوندم. بد جوری به دلم نشست.
-به نظر شما وقتی می دونيد که نمی تونيد به يه دوست که دوستش داريد و اتفاق بدی براش افتاده دلداری و ارامش بديد، چه کار می کنيد؟ ناپديد می شيد تا با نبود شما راحت تر باشه؟ عذاب وجدان و اشتياق به بازگشت تون رو چه می کنيد؟
-و من اصولاً انسان احمقی نيز می باشم.
زيرا آگاهانه ، دوست داشته ترين عزيزانم را، در کار ويران کردنم می بينم و لبخند می زنم و خاموش نگاه می کنم.
و اين غير از حماقت بی دليل و شديد چيست؟؟!
و اين پاراگراف ديگه الان خيلی خفن شد. و شما سه روز در بحر تفکر غرقه شويد در بارهء اين الفاظی که از من صادر شد!!
Ciao
-از طريق يه دوست اينترنتی يه Invitation ديگه برای GMail گرفتم. نه به اون موقع، نه به الانش!!
-بابت تبريک های تولد هم ممنون از همه. جای گيلاس خالیه ... خيلی |:
-آخرين ورژن ياهو مسنجر هم خيلی زيباست. اين اتفاق فرخنده با به عموم کافی نت داران و کافی نت روندگان و چت کنندگان و غيره تبريک و تهنيت عرض و حتی طول می نمايم!!
2004/04/29
2004/04/27
تولد اينجا بوده امروز انگار.
يک سال پيش در چنين روزی شروع کردم به نوشتن.
گرچه که جشن گرفتن و توی سر و کلهء ملت زدن نداره.
يک سال پيش در چنين روزی شروع کردم به نوشتن.
گرچه که جشن گرفتن و توی سر و کلهء ملت زدن نداره.
شب شده
شب خوبه ... شب راحته ... شب آرومه
می تونه کش بيای و خودت رو يه جوری انگار نازک کنی.
شب خوبه، می شه Calvicula Nox رو از Therion گوش کرد يا Moon Over Burbon Street رو از Sting و از تنهايی لذت برد.
شب شده ... می شه بدون اون حس مزاحم مزاحمت، فکر کرد و روی صندلی لم داد(جای سيگارش خالی).
شب شده ... می شه خيال پردازی کرد. می شه رفت خونهء کسانی که دوست شون داری، کسانی که فکرشون با توئه.
يا می شه از پشت پنجره نگاه کرد به اون مردی که توی بلوار خالی و خلوت نارنجی با آسفالت های براقش و درخت هايی که از باد شديد اين روزها خش خش می کنن، راه می ره.
شب شده.
من شب رو دوست دارم.
شب خوبه ... شب راحته ... شب آرومه
می تونه کش بيای و خودت رو يه جوری انگار نازک کنی.
شب خوبه، می شه Calvicula Nox رو از Therion گوش کرد يا Moon Over Burbon Street رو از Sting و از تنهايی لذت برد.
شب شده ... می شه بدون اون حس مزاحم مزاحمت، فکر کرد و روی صندلی لم داد(جای سيگارش خالی).
شب شده ... می شه خيال پردازی کرد. می شه رفت خونهء کسانی که دوست شون داری، کسانی که فکرشون با توئه.
يا می شه از پشت پنجره نگاه کرد به اون مردی که توی بلوار خالی و خلوت نارنجی با آسفالت های براقش و درخت هايی که از باد شديد اين روزها خش خش می کنن، راه می ره.
شب شده.
من شب رو دوست دارم.
2004/04/26
فرهاد گوش می کنيم
و Bob Dylan
و روی پاورپوينت .NEt Framework کار می کنيم.
جای سيگارش خالی!
و Bob Dylan
و روی پاورپوينت .NEt Framework کار می کنيم.
جای سيگارش خالی!
سلام
خوبيد؟ همه چيز مرتبه؟ آهنگه خوب بود؟ دوستش داشتيد؟ چرا نظر نداديد؟ دو روز اکانت نداشتم. خب کانکت هم نشدم ديگه. امتحان 4شنبه هم افتاد يکشنبه. برای فردا هم کلی کار دارم. کلی هم وبلاگ نخوندم. ديشب هم بد خوابيدم. آز ديجيتال رو هم دودر کردم. عصر هم کلاس زبان دارم. جو ستريانی هم گوش می کنم. از بوی هوگو دارک بلو هم خوشم ميآد. کانال های سويس رو هم باز کردم.اگر کسی آهنگه رو گوش کرد، نظر بده اينجا ديگه! حال و حوصله هم ندارم در ضمن. شايد هاپو هم باشم يه خرده. حالا شايستی بيشتر از خرده.
همين!
خوبيد؟ همه چيز مرتبه؟ آهنگه خوب بود؟ دوستش داشتيد؟ چرا نظر نداديد؟ دو روز اکانت نداشتم. خب کانکت هم نشدم ديگه. امتحان 4شنبه هم افتاد يکشنبه. برای فردا هم کلی کار دارم. کلی هم وبلاگ نخوندم. ديشب هم بد خوابيدم. آز ديجيتال رو هم دودر کردم. عصر هم کلاس زبان دارم. جو ستريانی هم گوش می کنم. از بوی هوگو دارک بلو هم خوشم ميآد. کانال های سويس رو هم باز کردم.اگر کسی آهنگه رو گوش کرد، نظر بده اينجا ديگه! حال و حوصله هم ندارم در ضمن. شايد هاپو هم باشم يه خرده. حالا شايستی بيشتر از خرده.
همين!
2004/04/24
وبلاگ موسيقی ام رو آپديت کردم. حتماً نظرتون رو اينجا بگيد لطفاً.
Ciao
Ciao
حس صبح بيدار شدنم وحشتناکه. وحشتناک وحشتناک.
شايد به خاطر کابوس هايی که تقريباً هر شب می بينم. و چه کابوس هايی! درجهء يک!!
ديشب خواب می ديدم(ببخشيد، کابوس می ديدم!!) از روی بالکن خم شدم پايين و تعادلم رو از دست دادم و دارم می افتم اون پايين وسط بلوار. توی تموم خوابه همينطور آويزون بودم روی لبهء بالکن به حالت تعادل و هی تعادله به هم می خورد و باز بنا به قانون "بقای تعادل در خواب" نيوتن، دوباره برقرار می شد.
صبح که با صدای زنگ ساعت از خواب پريدم حال کسی رو داشتم که در عرض يه لحظه از بالکن افتاده پايين و خرد و خمير شده و بعدش خودش رو جمع کرده و دويده و دوباره اومده بالا توی رختخوابش، اون هم در کمتر از يه ثانيه!
البته دوش صبحگاهی يه خرده بهترش کرد، اما نه اونقدر ها! و البته الان آخرين مطلب" آدم نصفه نيمه" بهتر ترش هم کرد، اما هنوز بده.
و اين برنامهء مزخرف درسی من! ساعت 10-8 گرافيک، ساعت 6-4 سيگنال-سيستم، و 8-6 معارف 2 با اون اقا خفنه!
تازه بايد اون پاورپوينت .NET رو هم کاملش کنم برای 3 شنبه.
تاااااازه ترش هم، 4 شنبه و شنبه 2 تا امتحان ميان ترم دارم، هر کدوم 7 نمره. زندگی از اين بدتر؟؟!
فقط اميدوارم مايهء خوشحالی رو دانشگاه ببينمش. :))
شايد به خاطر کابوس هايی که تقريباً هر شب می بينم. و چه کابوس هايی! درجهء يک!!
ديشب خواب می ديدم(ببخشيد، کابوس می ديدم!!) از روی بالکن خم شدم پايين و تعادلم رو از دست دادم و دارم می افتم اون پايين وسط بلوار. توی تموم خوابه همينطور آويزون بودم روی لبهء بالکن به حالت تعادل و هی تعادله به هم می خورد و باز بنا به قانون "بقای تعادل در خواب" نيوتن، دوباره برقرار می شد.
صبح که با صدای زنگ ساعت از خواب پريدم حال کسی رو داشتم که در عرض يه لحظه از بالکن افتاده پايين و خرد و خمير شده و بعدش خودش رو جمع کرده و دويده و دوباره اومده بالا توی رختخوابش، اون هم در کمتر از يه ثانيه!
البته دوش صبحگاهی يه خرده بهترش کرد، اما نه اونقدر ها! و البته الان آخرين مطلب" آدم نصفه نيمه" بهتر ترش هم کرد، اما هنوز بده.
و اين برنامهء مزخرف درسی من! ساعت 10-8 گرافيک، ساعت 6-4 سيگنال-سيستم، و 8-6 معارف 2 با اون اقا خفنه!
تازه بايد اون پاورپوينت .NET رو هم کاملش کنم برای 3 شنبه.
تاااااازه ترش هم، 4 شنبه و شنبه 2 تا امتحان ميان ترم دارم، هر کدوم 7 نمره. زندگی از اين بدتر؟؟!
فقط اميدوارم مايهء خوشحالی رو دانشگاه ببينمش. :))
2004/04/23
اين هم لينک مربوط به GMail برای همهء کاربرهای بلاگر
http://blogger.com/gmail.pyra
اين آدرس رو بريد و Sign in کنيد. بعدش هم که مشخصه کاملاً
اميدوارم اين تب GMail لااقل برای کاربر های بلاگر بخوابه!! :))
http://blogger.com/gmail.pyra
اين آدرس رو بريد و Sign in کنيد. بعدش هم که مشخصه کاملاً
اميدوارم اين تب GMail لااقل برای کاربر های بلاگر بخوابه!! :))
و اما GMail.
برهمه واضح و مبرهن می باشد که اينجانب اکانت GMail ام رو از طريق بلاگر گرفتم. اصلاً GMail سرويس ميل شرکت Google هستش. تا يه مدت قبل گوگل و ياهو با هم همکاری داشتند و موتور جستجوی ياهو در اصل موتور سرچ گوگل بود. بعدش به دلايلی(که لااقل من نمی دونم) ياهو اعلام کرد می خواد از گوگل جدا بشه و از سرچ انجين خودش استفاده کنه. و موضوع رقابت کم کم پيش اومد. اين هم يکی از اون موارده. چون الان سرويس های مطرح پست الکترونيک دنيا، ياهو و هات ميل هستن. هات ميل که عملاً به خاطر پشتوانهء قويش که به مايکروسافت می رسه، زياد توی اين بازی رقابت ها قاطی نشده، اما ياهو به عنوان شرکتی که به خاطر سرويس پست الکترونيکيش و مسنجرش مشهوره، توی اين رقابت از همه بيشتر ضربه می خوره، همونطور که اگر دقت کرده باشيد قيمت سرويس های Premium ياهو کلی پايين اومده، اون هم دقيقاً بعد از اين که خبر سرويس پست الکترونيکی جديد گوگل پخش شد.
سرويس GMail بزرگترين خاصيتش فضای يک گيگا بايتيه که به هر مشترکش اختصاص می ده. که خب به نسبت ياهو يا هات ميل بی نظيره(حدود 250 برابر). البته تا اين جا که من يه خرده باهاش ور رفتم، خاصيت های خيلی خوب ديگه ای هم داره مثلاً سرعت بالاش روی کامپيوتر و قابليت دسته بندی ميل ها و همينطور شخصی کردن فضای ميل باکس شما که به نسبت باقی سرويس ها جديده و من جای ديگه ای نديدم(البته اين سرويس شرکت SpyMac هم هست، اما متاسفانه لينکی که برای کانفرم برای من می فرسته، مشکل داره و نمی تونم اکانتم رو اکتيويت کنم.). به هر حال، اين از "GMail چيه؟".
راجع به مشکل Privacy هم که رويای نيلی نوشته بود، حتماً اکثر ما سيستم آگهی های گوگل رو تو سايت های مختلف ديديم. يه کادر ساده مثل چيزی که بالای صفحه های بلاگر هست. اون سيستم آگهی های گوگل، توی سرويس پست الکترونيکي اش هم هست، اما اينطور که وقتی شما يه ميل دريافت می کنيد، يه ربات متن نامهء شما رو چک می کنه و بر اساس کلمه هايی که توی اون استفاده می کنيد، تبليغ های متناسب با اون کلمه ها رو توی صفحه براتون نمايش می ده. لااقل اين چيزی بود که من توی Privacy Policy شون خوندم(البته خيلی با عجله خوندم و بی دقت). همين ... هيچ دليلی برای نگرانی نيست. مخصوصاً برای مايی که توی ايران زندگی می کنيم و عملاً به سيستم تجارت الکترونيک جهانی دسترسی نداريم و اون آگهی های وسوسه انگيز!!! روی ما بی تاثيره :)). اين هم از تدابير مملکت اسلامی تا ما پول هامون رو بيهوده خرج نکنيم! :))
اين که چطور می شه ID گرفت، GMail هنوز در حال تسته. يعنی يه سری اکانت می ده تا سرويس هاش تست بشن. برای بعضی ها Invitation فرستاده. برای کاربر های باسابقهء Blogger هم اين امکان هست که از اين سرويس استفاده بکنن(البته اين باسابقه رو من مطمئن نيستم، فقط شنيدم. ممکنه پارامتر های ديگه ای داشته باشه برای دعوت برای تست). اگر شما جزو دعوت شده ها باشيد، توی صفحهء اول بلاگر، درست بالای جايی که بايد وبلاگتون رو انتخاب کنيد يه باکس ميآد که تبليغ GMail توی اونه و از اون جا با يکی دو تا لينک می ريد به صفحهء رجيستر. اگر لينک ها کار نکرد مطلب قبليم رو بخونيد لطفاً، ممکنه مشکلش اون باشه. ID هاتون حتماً بايد لااقل 6 حرف باشه، _ قبول نمی کنه، اما در عوض "." قبول می کنه. در شمن اگر 9 ماه اکانت تون بی استفاده باشه، از بين می ره و ID تون آزاد می شه.
ديگه همين ديگه!! اين توضيحات واضحات برای اون کسی بود که ديشب به من گفت اين چيه. من هم مبسوط نوشتم، گرچه که می دونم همه می دونن :)). اطلاعات اوليهء مطلب رو هم از يه مقاله گرفتم که يکی دو ماه پيش ترجمه کردم.
Ciao
برهمه واضح و مبرهن می باشد که اينجانب اکانت GMail ام رو از طريق بلاگر گرفتم. اصلاً GMail سرويس ميل شرکت Google هستش. تا يه مدت قبل گوگل و ياهو با هم همکاری داشتند و موتور جستجوی ياهو در اصل موتور سرچ گوگل بود. بعدش به دلايلی(که لااقل من نمی دونم) ياهو اعلام کرد می خواد از گوگل جدا بشه و از سرچ انجين خودش استفاده کنه. و موضوع رقابت کم کم پيش اومد. اين هم يکی از اون موارده. چون الان سرويس های مطرح پست الکترونيک دنيا، ياهو و هات ميل هستن. هات ميل که عملاً به خاطر پشتوانهء قويش که به مايکروسافت می رسه، زياد توی اين بازی رقابت ها قاطی نشده، اما ياهو به عنوان شرکتی که به خاطر سرويس پست الکترونيکيش و مسنجرش مشهوره، توی اين رقابت از همه بيشتر ضربه می خوره، همونطور که اگر دقت کرده باشيد قيمت سرويس های Premium ياهو کلی پايين اومده، اون هم دقيقاً بعد از اين که خبر سرويس پست الکترونيکی جديد گوگل پخش شد.
سرويس GMail بزرگترين خاصيتش فضای يک گيگا بايتيه که به هر مشترکش اختصاص می ده. که خب به نسبت ياهو يا هات ميل بی نظيره(حدود 250 برابر). البته تا اين جا که من يه خرده باهاش ور رفتم، خاصيت های خيلی خوب ديگه ای هم داره مثلاً سرعت بالاش روی کامپيوتر و قابليت دسته بندی ميل ها و همينطور شخصی کردن فضای ميل باکس شما که به نسبت باقی سرويس ها جديده و من جای ديگه ای نديدم(البته اين سرويس شرکت SpyMac هم هست، اما متاسفانه لينکی که برای کانفرم برای من می فرسته، مشکل داره و نمی تونم اکانتم رو اکتيويت کنم.). به هر حال، اين از "GMail چيه؟".
راجع به مشکل Privacy هم که رويای نيلی نوشته بود، حتماً اکثر ما سيستم آگهی های گوگل رو تو سايت های مختلف ديديم. يه کادر ساده مثل چيزی که بالای صفحه های بلاگر هست. اون سيستم آگهی های گوگل، توی سرويس پست الکترونيکي اش هم هست، اما اينطور که وقتی شما يه ميل دريافت می کنيد، يه ربات متن نامهء شما رو چک می کنه و بر اساس کلمه هايی که توی اون استفاده می کنيد، تبليغ های متناسب با اون کلمه ها رو توی صفحه براتون نمايش می ده. لااقل اين چيزی بود که من توی Privacy Policy شون خوندم(البته خيلی با عجله خوندم و بی دقت). همين ... هيچ دليلی برای نگرانی نيست. مخصوصاً برای مايی که توی ايران زندگی می کنيم و عملاً به سيستم تجارت الکترونيک جهانی دسترسی نداريم و اون آگهی های وسوسه انگيز!!! روی ما بی تاثيره :)). اين هم از تدابير مملکت اسلامی تا ما پول هامون رو بيهوده خرج نکنيم! :))
اين که چطور می شه ID گرفت، GMail هنوز در حال تسته. يعنی يه سری اکانت می ده تا سرويس هاش تست بشن. برای بعضی ها Invitation فرستاده. برای کاربر های باسابقهء Blogger هم اين امکان هست که از اين سرويس استفاده بکنن(البته اين باسابقه رو من مطمئن نيستم، فقط شنيدم. ممکنه پارامتر های ديگه ای داشته باشه برای دعوت برای تست). اگر شما جزو دعوت شده ها باشيد، توی صفحهء اول بلاگر، درست بالای جايی که بايد وبلاگتون رو انتخاب کنيد يه باکس ميآد که تبليغ GMail توی اونه و از اون جا با يکی دو تا لينک می ريد به صفحهء رجيستر. اگر لينک ها کار نکرد مطلب قبليم رو بخونيد لطفاً، ممکنه مشکلش اون باشه. ID هاتون حتماً بايد لااقل 6 حرف باشه، _ قبول نمی کنه، اما در عوض "." قبول می کنه. در شمن اگر 9 ماه اکانت تون بی استفاده باشه، از بين می ره و ID تون آزاد می شه.
ديگه همين ديگه!! اين توضيحات واضحات برای اون کسی بود که ديشب به من گفت اين چيه. من هم مبسوط نوشتم، گرچه که می دونم همه می دونن :)). اطلاعات اوليهء مطلب رو هم از يه مقاله گرفتم که يکی دو ماه پيش ترجمه کردم.
Ciao
2004/04/22
-ديشب کلی با اين جناب سام Eternity کامنت پرانی کرديم که اين اکانت GMail رو از بلاگر بگيريم، اما نشد. من هم از لج گوگل رفتم برای SpyMac رجيستر کردم. بعدش امروز صبح نامهء Confirmation از SpyMac رسيد. هنوز بازش نکرده بودم که ديدم توی صفحهء اول بلاگرم يه تبليغ برای GMail گذاشته و خلاصه ما هم GMail دار شديم. فقط يه چيزی. ببينيد من توی پروفايل اوليه ام، اسمم رو يونيکد داده بودم، يعنی فارسی داده بودم، بعد وقتی روی اون لينک GMail کليک می کردم، گوگل خطا می داد. رفتم توی قسمت Edit Profile هر چيزی که به يونيکد بود رو تبديل کردم به انگليسی تا درست شد. اين رو هم گفتم اگر کسی مشکل اينطوری داره. خلاصه از اين به بعد با Saam82@GMail.com آمادهء پذيرايی از شما عزيزان می باشيم!! در ضمن يه بار ديگه برای کمکت ممنون سام عزيز.
سايت BBC Persian ، سه تا مقاله راجع به اسدالله علم نوشته، خيلی جالبه. من که خوشم اومد. احتمالاً می رم کتاب نوشته هاش رو می خرم. ظاهراً آدم جالبی بوده(البته اينطور که BBC نوشته بود). در هر حال، جالبه.
-روزنامهء وقايع اتفاقيه را هم گرفتيم، کمی خوشمان آمد. بعد از اين که شرق رفع توقيف شد، 4-3 شمارهء ديگه ازش خريدم اما ديگه مثل اون موقع ها لذت نمی برم از خوندنش. شرق دست به عصا مزه نمی ده! واقعاً حيف شرق. پس بازهم از خدای بزرگ می خوايم هرچه سريع تر يه بلايی سر مدير نمونهء کشور و همپالکی هاش بياره. آمين!!
-امشب تولد اميره. همين ...
-وقتی خوشحالی، وقتی چشم هات می خندن، کلی به من انرژی مثبت می دی ... خيلی زياد.
-آقا جان من اون آهنگ Civil War رو برای کسی گفتم که اهل آهنگ گوش کردن باشه، همراه با گوش کردن آهنگ Lyric ش رو هم بخونه، و از شنيدن سبک های مختلف موسيقی نترسه. نه برای جناب عالی که آخر لات بازيت WestLife و BSB هستش. و نه برای تو که هميشه من رو برای گوش کردن توامان شجريان و باخ و Therion سرزنش می کنی(نه در يک روز ها! منظور در يه برههء زمانی کوتاهه، مثلاً يک روز). حالا هم که گوش دادی اينقدر سر من غر نزن.
-و هنوز همون دغدغه ها برای همون آدم هست، اما بهتره حرفی نزنم. اين توصيه ايه که دکترم کرده !!!!
سايت BBC Persian ، سه تا مقاله راجع به اسدالله علم نوشته، خيلی جالبه. من که خوشم اومد. احتمالاً می رم کتاب نوشته هاش رو می خرم. ظاهراً آدم جالبی بوده(البته اينطور که BBC نوشته بود). در هر حال، جالبه.
-روزنامهء وقايع اتفاقيه را هم گرفتيم، کمی خوشمان آمد. بعد از اين که شرق رفع توقيف شد، 4-3 شمارهء ديگه ازش خريدم اما ديگه مثل اون موقع ها لذت نمی برم از خوندنش. شرق دست به عصا مزه نمی ده! واقعاً حيف شرق. پس بازهم از خدای بزرگ می خوايم هرچه سريع تر يه بلايی سر مدير نمونهء کشور و همپالکی هاش بياره. آمين!!
-امشب تولد اميره. همين ...
-وقتی خوشحالی، وقتی چشم هات می خندن، کلی به من انرژی مثبت می دی ... خيلی زياد.
-آقا جان من اون آهنگ Civil War رو برای کسی گفتم که اهل آهنگ گوش کردن باشه، همراه با گوش کردن آهنگ Lyric ش رو هم بخونه، و از شنيدن سبک های مختلف موسيقی نترسه. نه برای جناب عالی که آخر لات بازيت WestLife و BSB هستش. و نه برای تو که هميشه من رو برای گوش کردن توامان شجريان و باخ و Therion سرزنش می کنی(نه در يک روز ها! منظور در يه برههء زمانی کوتاهه، مثلاً يک روز). حالا هم که گوش دادی اينقدر سر من غر نزن.
-و هنوز همون دغدغه ها برای همون آدم هست، اما بهتره حرفی نزنم. اين توصيه ايه که دکترم کرده !!!!
2004/04/21
-همه چيز عجيبه!!
-برای درس شيوهء ارائهء مطالب فنی بايد يه مطلب رو با پاور پوينت توی مدت 20 دقيقه به کلاس ارائه بديم. من NET Framework. رو انتخاب کردم. يه اسلايد پاورپوينت از خود سايت مايکروسافت گرفتم، فکر کنم کار خود بيل گيتسه. بسی زيبا و شيکه. اما بعضی از فريم هاش خيلی تخصصيه، متاسفانه اطلاعات درستی راجع به اون پيدا نکردم ... خلاصه اين که مجبور شدم توی حدوداً 50 درصد فريم هاش دست ببرم. به اين می گن اعتماد به نفس، نه؟ تا ببينيم ارائه اش چطور می شه.
-بدشانس که می گن نمونهء مجسمش من می باشم. باور نمی کنيد بگيد تا بگم چرا و به حال من گريه کنيد.
-همين ... در ضمن تموم اين ها رو بدون حس لبخند نوشتم.
-برای درس شيوهء ارائهء مطالب فنی بايد يه مطلب رو با پاور پوينت توی مدت 20 دقيقه به کلاس ارائه بديم. من NET Framework. رو انتخاب کردم. يه اسلايد پاورپوينت از خود سايت مايکروسافت گرفتم، فکر کنم کار خود بيل گيتسه. بسی زيبا و شيکه. اما بعضی از فريم هاش خيلی تخصصيه، متاسفانه اطلاعات درستی راجع به اون پيدا نکردم ... خلاصه اين که مجبور شدم توی حدوداً 50 درصد فريم هاش دست ببرم. به اين می گن اعتماد به نفس، نه؟ تا ببينيم ارائه اش چطور می شه.
-بدشانس که می گن نمونهء مجسمش من می باشم. باور نمی کنيد بگيد تا بگم چرا و به حال من گريه کنيد.
-همين ... در ضمن تموم اين ها رو بدون حس لبخند نوشتم.
2004/04/20
يه دوستی ازم پرسيد چطور می شه فهميد از چه آدرس هايی به مثلاً يه سايت يا وبلاگ يا هرچی لينک دادن.
ديدم بد نيست اين جا هم بنويسم. مخصوصاً برای زندگی وبلاگی که لينک و لينک بازی جزو اساسی شه.
يه سايتی هست به نام Technorati.
وارد که می شيد اون بالای صفحه يه اينپوت باکس هست. آدرس تون رو اون جا می زنيد و نمام. صفحه ای که ميآره ليست تمام آدرس هاييه که بهتون لينک دادن.
يه توصيهء ديگه. مايکروسافت اون لينک ويندوز آپديت رو الکی نذاشته توی Start Menu ی ويندوز ها!!
اگر هر از چند گاهی بريد و اون ويندوز فلک زده رو آپديت کنيد خيلی از مشکلات حل می شه.مخصوصاً باگ های امنيتی ويندوز.
آهنگ دستتونه بذاريد زمين بريد Civil War از گروه Guns N'Roses رو گوش بديد.
آهنگ خدا، Lyric خدا، اون تکهء اولش هم که گيتار کلاسيکه و سوت می زنه که ديگه عشق منه!!
حتماً آهنگش رو آپلود می کنم(اگر حس و حالش بود البته!! هيچ چيز در مورد من قطعی نيست!!)
و حتی يه چيز ديگه!!
اگر جناب عالی پاک و مقدسی، بنده هم مادر ترزا تشريف دارم!!!
ديدم بد نيست اين جا هم بنويسم. مخصوصاً برای زندگی وبلاگی که لينک و لينک بازی جزو اساسی شه.
يه سايتی هست به نام Technorati.
وارد که می شيد اون بالای صفحه يه اينپوت باکس هست. آدرس تون رو اون جا می زنيد و نمام. صفحه ای که ميآره ليست تمام آدرس هاييه که بهتون لينک دادن.
يه توصيهء ديگه. مايکروسافت اون لينک ويندوز آپديت رو الکی نذاشته توی Start Menu ی ويندوز ها!!
اگر هر از چند گاهی بريد و اون ويندوز فلک زده رو آپديت کنيد خيلی از مشکلات حل می شه.مخصوصاً باگ های امنيتی ويندوز.
آهنگ دستتونه بذاريد زمين بريد Civil War از گروه Guns N'Roses رو گوش بديد.
آهنگ خدا، Lyric خدا، اون تکهء اولش هم که گيتار کلاسيکه و سوت می زنه که ديگه عشق منه!!
حتماً آهنگش رو آپلود می کنم(اگر حس و حالش بود البته!! هيچ چيز در مورد من قطعی نيست!!)
و حتی يه چيز ديگه!!
اگر جناب عالی پاک و مقدسی، بنده هم مادر ترزا تشريف دارم!!!
آقا اصلاً همهء اين قضايا تقصير خود جور به جور شده ام می باشد!!
:))
:))
و در ادامه همچنان بايد به عرض برسونم
چون جور من به شدت ناجوره، يا جورش پيدا نیم شه، يا اگر بشه با من جور نمی شه :))
گرچه که اون قدر جور های من کم بوده که نمی شه با اطمينان نظر داد
باز هم تکرار می کنم:
روزگار غريبی ست، نازنين ...
در ضمن در راستای کامنت مهستا خانم برای "روزگار غريبی ست، نازنين" قبلی، بايد بگم نازنين مورد نظر ايز نات اين د نت ورک.
چون جور من به شدت ناجوره، يا جورش پيدا نیم شه، يا اگر بشه با من جور نمی شه :))
گرچه که اون قدر جور های من کم بوده که نمی شه با اطمينان نظر داد
باز هم تکرار می کنم:
روزگار غريبی ست، نازنين ...
در ضمن در راستای کامنت مهستا خانم برای "روزگار غريبی ست، نازنين" قبلی، بايد بگم نازنين مورد نظر ايز نات اين د نت ورک.
در راستای توضيح، عرض کنم که
همگی يه جورايی هستيم
اما ديگران با اين که همه يه جوری جدا از جور بقيه هستند، اما يه جورايی با هم جورند
و من با اينکه يه جوريم، اما جور اون ها نيستم، در حالی که اون ها در عين ناجوری، با هم جورند.
حالا اشکال از جور منه يا جور بقيه؟
همگی يه جورايی هستيم
اما ديگران با اين که همه يه جوری جدا از جور بقيه هستند، اما يه جورايی با هم جورند
و من با اينکه يه جوريم، اما جور اون ها نيستم، در حالی که اون ها در عين ناجوری، با هم جورند.
حالا اشکال از جور منه يا جور بقيه؟
همه چرا اين جوری هستن؟
يا
من يه جوری هستم؟
يا
من يه جوری هستم؟
2004/04/19
من نمي فهمم تو چرا نمي فهمي!!
اما واقعاً آرزو دارم که بفهمي.
فقط يه مشکلي هست، اون هم اين که حتي اگر بفهمي، من نمي فهمم که فهميدي.
فهميدي؟
اما واقعاً آرزو دارم که بفهمي.
فقط يه مشکلي هست، اون هم اين که حتي اگر بفهمي، من نمي فهمم که فهميدي.
فهميدي؟
2004/04/18
از ته دل و با تموم وجود، با گوشت و خون:
روزگار غريبی ست نازنين
اگر حال و حوصله داشتم، به قول دوپونتش رو هم می گفتم.
روزگار غريبی ست نازنين
اگر حال و حوصله داشتم، به قول دوپونتش رو هم می گفتم.
2004/04/17
ساعت 5 صبح شنبه
تموم شب رو بيدار بودم. چرا؟ نمي دونم.
حس مي کنم يه چيزي، مثل يه وزنهء سنگين روي سينه امه.
2 ساعت تموم خودم رو گلوله کرده بودم زير پتو و به ديوار خيره شده بودم.
هزار فکر از سرم گذشت، فکر هزار نفر.
يه چيزي کمه.
يه چيزي توي زندگيم کمه.
خدا؟ عشق؟ هدف؟ اصلاً اين ها به هم مربوطند يا جدا از هم؟
نمي دونم. اما ديگه از حد تحملم خارج شده.
ترکي برداشتم که مرتب داره وسيع تر و عميق تر مي شه.
فقط گوش هام رو تيز کردم ببينم کي صداي شکستن مي شنوم.
سرم رو گرفتم بين دست هام و زل زدم به کي برد که با نور سفيد مونيتور روشن شده.
و آرزو دارم، بي فايده هر چند، که يه مدت سرم رو از هر فکري خالي کنم.
تموم شب رو بيدار بودم. چرا؟ نمي دونم.
حس مي کنم يه چيزي، مثل يه وزنهء سنگين روي سينه امه.
2 ساعت تموم خودم رو گلوله کرده بودم زير پتو و به ديوار خيره شده بودم.
هزار فکر از سرم گذشت، فکر هزار نفر.
يه چيزي کمه.
يه چيزي توي زندگيم کمه.
خدا؟ عشق؟ هدف؟ اصلاً اين ها به هم مربوطند يا جدا از هم؟
نمي دونم. اما ديگه از حد تحملم خارج شده.
ترکي برداشتم که مرتب داره وسيع تر و عميق تر مي شه.
فقط گوش هام رو تيز کردم ببينم کي صداي شکستن مي شنوم.
سرم رو گرفتم بين دست هام و زل زدم به کي برد که با نور سفيد مونيتور روشن شده.
و آرزو دارم، بي فايده هر چند، که يه مدت سرم رو از هر فکري خالي کنم.
2004/04/15
مردم تا اين شعر يادم اومد.
دو شبه توی کله ام می چرخه و نمی آد رو!
تا امشب ...
خيلی دوستش دارم.
باور نمی کند دل من مرگ خويش را
نه نه من اين يقين را باور نمی کنم
تا همدم من است نفس های زندگی
من با خيال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گُل خَس وخاشاک می شود
آخر چگونه اين همه رويای نونهال
نگشوده پَر هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خاک می شود
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعايند به روز و شب
اينها چه می شوند
آخر چگونه اين همه عشاق بی شمار
آواره از ديار
يك روز بی صدا
در كوره راه ها
همه خاموش می شوند
باور كنيد كه
دختركان سفيد بخت
بی نسل و نامراد
بالای بامها و كنار دريچه ها
چشم انتظار يار
سيه پوش می شوند
باور كنم كه عشق نهان می شود به گور؟
بی آنكه سركشد گل عصيانی اش زخاك ؟
باور كنم كه دل ، روزی نمی تپد ؟
نفرين براين دروغ !!
دروغ هراسناك
پل می كشد به ساحل آينده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر كنند
پيغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز می كند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتی
يك ره نظر كنند
در كاوش پياپی لبها و دستهاست
كاين نقشِ آدمی
بر لوحه زمان
جاويد می شود
اين ذره ذره گرمی خاموش وارِ ما
يك روز بی گمان
سر می زند به جايی و خورشيد می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم می چكد زمهر
تا هست در زمانه يكی جانِ دوستدار
كِی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار
بسيار گل كه از كف من برده است باد
اما منِ غمين گلهای ياد كس را پرپر نمی كنم
من مرگ هيچ عزيزی را باور نمی كنم
می ريزد عاقبت يك روز برگ من
يكروز چشم من هم در خواب می شود
زين خواب چشم هيچكسی را گزير نيست
اما درون باغ
همواره عطر باورمن در هوا پر است .
دو شبه توی کله ام می چرخه و نمی آد رو!
تا امشب ...
خيلی دوستش دارم.
باور نمی کند دل من مرگ خويش را
نه نه من اين يقين را باور نمی کنم
تا همدم من است نفس های زندگی
من با خيال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گُل خَس وخاشاک می شود
آخر چگونه اين همه رويای نونهال
نگشوده پَر هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خاک می شود
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعايند به روز و شب
اينها چه می شوند
آخر چگونه اين همه عشاق بی شمار
آواره از ديار
يك روز بی صدا
در كوره راه ها
همه خاموش می شوند
باور كنيد كه
دختركان سفيد بخت
بی نسل و نامراد
بالای بامها و كنار دريچه ها
چشم انتظار يار
سيه پوش می شوند
باور كنم كه عشق نهان می شود به گور؟
بی آنكه سركشد گل عصيانی اش زخاك ؟
باور كنم كه دل ، روزی نمی تپد ؟
نفرين براين دروغ !!
دروغ هراسناك
پل می كشد به ساحل آينده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر كنند
پيغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز می كند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتی
يك ره نظر كنند
در كاوش پياپی لبها و دستهاست
كاين نقشِ آدمی
بر لوحه زمان
جاويد می شود
اين ذره ذره گرمی خاموش وارِ ما
يك روز بی گمان
سر می زند به جايی و خورشيد می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم می چكد زمهر
تا هست در زمانه يكی جانِ دوستدار
كِی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار
بسيار گل كه از كف من برده است باد
اما منِ غمين گلهای ياد كس را پرپر نمی كنم
من مرگ هيچ عزيزی را باور نمی كنم
می ريزد عاقبت يك روز برگ من
يكروز چشم من هم در خواب می شود
زين خواب چشم هيچكسی را گزير نيست
اما درون باغ
همواره عطر باورمن در هوا پر است .
2004/04/14
-بايد يه کاري انجام بدم اما نمي تونم ... نمي شه ... خيلي سخته
-از ديشب دارم با خودم کلنجار مي رم که بهت زنگ بزنم يا نه. دليل براي زنگ نزدن زياد دارم. اينکه ممکنه گوشيت دست خودت نباشه و نمي خوام مشکل ديگه اي برات ايجاد کنم.
اما در عين حال اين فکر داره من رو مي خوره که با زنگ زدنم شايد بيشتر ناراحتت کنم. شايد حوصله اش رو نداشته باشي. هزار تا شايد ديگه.
اما اگر مي دونستم برات مشکلي ايجاد نمي شه حتماً باهات تماس مي گرفتم.
دلم مي خواد صدات رو بشنوم.
-خيلي هنر مي خواد جلو فيلم لزلي نيلسن بشيني و نخندي.
حدود 50 دقيقه از فيلم گذشته بود که فهميدم هيچ چيز از فيلم نفهميدم.
ترجيح دادم توي رختخوابم بيدار باشم تا جلو تلويزيون با اون نور اعصاب خرد کنش که تا توي مغزت نفوذ مي کنه.
-صبح براي اولين بار با يه استاد تقريباً تند حرف زدم.
صبح بعد از مدتها با يه نفر که از خودم بزرگ تره، بد حرف زدم.
حالا هم پشيمونم، هرچند که تموم حرف هايي که بهش گفتم حقيقت محض بود.
شخصيتش رو من قبول ندارم، اما راجع به اونش نمي تونم اظهار نظر کنم. بار علميش هم کمه، بماند. اما به هر حال همين که توي دانشگاه اسمش استاده احترامش واجبه.
اما امروز ديگه صبرم تموم شد. اينقدر آدم سودجو؟ اينقدر بي تفاوت؟
اگر قراره همهء کارهات رو بر اساس منافع شخصي خودت انجام بدي و روي حساب و حساب گري که اسمت استاد نيست! چرا اصلاً اومدي استاد شدي؟
ديگه خدارو شکر توي جامعهء ما علم و مقام و منسب علمي ارزشي نداره که اومدي اينجا و به ما ضرر مي رسوني.
اما باز هم پشيمونم. اينکه باهاش اونطوري حرف زدم. و بيشتر براي اينکه حرف هام درست بود و به جايي رسوندم که جواب نداشت و خجالت کشيد و مجبور شد شلوغ کاري کنه.
اما باز هم آخرش اون ژست پدرانه و دلسوزانه رو گرفت که مي خواستم خرخره اش رو بجوم. آدم اينقدر پر رو؟
اصلاً VLSI رو حذف مي کنم. طاقت سر و کله زدن با اين يه نفر آدم رو ندارم.
با خودم فکر مي کنم من که اينجا اينقدر ناراحتم واي به حال تو!
دلم مي خواست مي تونستم يه جوري بارت رو سبک تر کنم.
کاش مي شد. هر کاري لازم بود مي کردم.
حرف هاي من چه دردي از تو دوا مي کنه؟ هيچ!
حرف هاي من چقدر تو رو سبک مي کنه؟ هيچ!
ناراحتي من چه سودي به حال تو داره؟ هيچ!
چه کار مي تونم برات بکنم؟ هيچ!
دلم خيلي چيزها مي خواد.
براي تو ... براي شما.
دلم اينجا نيست.
من اينجا نيستم.
من هزار کيلومتر دور تر از اينجام.
بهاي خوب شدن تو چقدره؟
من مي تونم بدم؟ از من بر مي آد؟
بهتره برم. اين پراکنده گويي ها تا خود صبح هم ادامه پيدا کنه به جايي نخواهد رسيد.
اميدوارم شب با تو مهربون باشه.
-از ديشب دارم با خودم کلنجار مي رم که بهت زنگ بزنم يا نه. دليل براي زنگ نزدن زياد دارم. اينکه ممکنه گوشيت دست خودت نباشه و نمي خوام مشکل ديگه اي برات ايجاد کنم.
اما در عين حال اين فکر داره من رو مي خوره که با زنگ زدنم شايد بيشتر ناراحتت کنم. شايد حوصله اش رو نداشته باشي. هزار تا شايد ديگه.
اما اگر مي دونستم برات مشکلي ايجاد نمي شه حتماً باهات تماس مي گرفتم.
دلم مي خواد صدات رو بشنوم.
-خيلي هنر مي خواد جلو فيلم لزلي نيلسن بشيني و نخندي.
حدود 50 دقيقه از فيلم گذشته بود که فهميدم هيچ چيز از فيلم نفهميدم.
ترجيح دادم توي رختخوابم بيدار باشم تا جلو تلويزيون با اون نور اعصاب خرد کنش که تا توي مغزت نفوذ مي کنه.
-صبح براي اولين بار با يه استاد تقريباً تند حرف زدم.
صبح بعد از مدتها با يه نفر که از خودم بزرگ تره، بد حرف زدم.
حالا هم پشيمونم، هرچند که تموم حرف هايي که بهش گفتم حقيقت محض بود.
شخصيتش رو من قبول ندارم، اما راجع به اونش نمي تونم اظهار نظر کنم. بار علميش هم کمه، بماند. اما به هر حال همين که توي دانشگاه اسمش استاده احترامش واجبه.
اما امروز ديگه صبرم تموم شد. اينقدر آدم سودجو؟ اينقدر بي تفاوت؟
اگر قراره همهء کارهات رو بر اساس منافع شخصي خودت انجام بدي و روي حساب و حساب گري که اسمت استاد نيست! چرا اصلاً اومدي استاد شدي؟
ديگه خدارو شکر توي جامعهء ما علم و مقام و منسب علمي ارزشي نداره که اومدي اينجا و به ما ضرر مي رسوني.
اما باز هم پشيمونم. اينکه باهاش اونطوري حرف زدم. و بيشتر براي اينکه حرف هام درست بود و به جايي رسوندم که جواب نداشت و خجالت کشيد و مجبور شد شلوغ کاري کنه.
اما باز هم آخرش اون ژست پدرانه و دلسوزانه رو گرفت که مي خواستم خرخره اش رو بجوم. آدم اينقدر پر رو؟
اصلاً VLSI رو حذف مي کنم. طاقت سر و کله زدن با اين يه نفر آدم رو ندارم.
با خودم فکر مي کنم من که اينجا اينقدر ناراحتم واي به حال تو!
دلم مي خواست مي تونستم يه جوري بارت رو سبک تر کنم.
کاش مي شد. هر کاري لازم بود مي کردم.
حرف هاي من چه دردي از تو دوا مي کنه؟ هيچ!
حرف هاي من چقدر تو رو سبک مي کنه؟ هيچ!
ناراحتي من چه سودي به حال تو داره؟ هيچ!
چه کار مي تونم برات بکنم؟ هيچ!
دلم خيلي چيزها مي خواد.
براي تو ... براي شما.
دلم اينجا نيست.
من اينجا نيستم.
من هزار کيلومتر دور تر از اينجام.
بهاي خوب شدن تو چقدره؟
من مي تونم بدم؟ از من بر مي آد؟
بهتره برم. اين پراکنده گويي ها تا خود صبح هم ادامه پيدا کنه به جايي نخواهد رسيد.
اميدوارم شب با تو مهربون باشه.
2004/04/13
نگرانم
می ترسم
هيچ وقت اين قدر آرزوی اين که کاش می تونستم کاری بکنم عميق نبوده
جوجو نمی دونم چی بگم ...
بی نهايت متاسفم
همين
می ترسم
هيچ وقت اين قدر آرزوی اين که کاش می تونستم کاری بکنم عميق نبوده
جوجو نمی دونم چی بگم ...
بی نهايت متاسفم
همين
2004/04/11
آقا من يه پيشنهاد دارم.
يه وبلاگ گروهي! چطوره؟
موضوعش رو نمي دونم، اسمش رو نمي دونم، هيچي نمي دونم.
اما از همهء کساني که توي ليست دوستهاي من هستند(و البته 4 ديواري) هر کس که آماده است و پيشنهاد يا ايده اي داره حتماً برام نظر بده اينجا تا ببينيم چه مي کنيم.
خوبه ها! يه جا که بشه فکر ها و ايده ها رو کنار هم مقايسه کرد.
راجع به اين وبلاگ فقط اين توي نظرم هست که مطالبي که اشخاص مي نويسن به هم مربوط باشه نه جدا از هم و بي ربط.
هيچ ايدهء ديگه اي ندارم.
يه چيز ديگه!
کسي مي دونه گيلاس کجا رفته؟ چي شده؟
هرکس مي دونه زود به من بگه لطفاً
همين.
Ciao
-يه چيز ديگه! بابا اين آهنگه رو اگر گرفتيد يه کامنتي چيزي اينجا بذاريد ديگه!
يه وبلاگ گروهي! چطوره؟
موضوعش رو نمي دونم، اسمش رو نمي دونم، هيچي نمي دونم.
اما از همهء کساني که توي ليست دوستهاي من هستند(و البته 4 ديواري) هر کس که آماده است و پيشنهاد يا ايده اي داره حتماً برام نظر بده اينجا تا ببينيم چه مي کنيم.
خوبه ها! يه جا که بشه فکر ها و ايده ها رو کنار هم مقايسه کرد.
راجع به اين وبلاگ فقط اين توي نظرم هست که مطالبي که اشخاص مي نويسن به هم مربوط باشه نه جدا از هم و بي ربط.
هيچ ايدهء ديگه اي ندارم.
يه چيز ديگه!
کسي مي دونه گيلاس کجا رفته؟ چي شده؟
هرکس مي دونه زود به من بگه لطفاً
همين.
Ciao
-يه چيز ديگه! بابا اين آهنگه رو اگر گرفتيد يه کامنتي چيزي اينجا بذاريد ديگه!
2004/04/09
آبجي کوچولوهه سريال هاي خانوادهء تلويزيون رو مي بينه و من رو براي کارتون هاش صدا مي کنه!!
نمي دونم فقط توي ايران اينجوريه يا کار تموم دنيا برعکسه!!
يکي از مجري ريشو هاي تلويزيون با همون حالت اخمو و تريپ مخصوص مجري هاي تلويزيون که لطف مي کنن به بيننده ها و باهاشون حرف مي زنن:
خب قسمت هزار و دويست و نهم سريال "خيانت بي شرمانه و جنايت خون آلود" رو ديديد. بسيار سريال جالبي بود. صحنه هاي خون بارش واقعاً ديدني بود. (با حالت هيجان زده) ديديد اون خون ها که از سقف مي چکيد چقدر واقعي بود؟ تازه ديديد طرف چطور 6 بار به زنش خيانت کرد؟ ديديد چطور دارش زدن؟ خيلي سريال باحالي بود.
خب خوشبختانه هنوز ششصد و هشتاد و چهار قسمت ديگه مونده.
خب کوچولوها. حالا بلند شيد بريد سر درس و مشقتون و بزرگتر هاي مهربون رو صدا کنيد مي خوايم براشون کارتون اسپيرو و فانتازيو بذاريم با کارآگاه گجت.
ديلينگ ديلينگ رينگ!!
من نمي فهمم! طرف Limp bizkit مي باشد. سبکش خفن بوده است. از اون هايي که نمي شه تحمل شون کرد. بعدش يه آهنگ خونده اينقدر زيباست که باور نکردنيه کار اين ها باشه. لينکش رو گذاشتم توي وبلاگ موسيقي با ليريکش. داونلودش کنيد و نظرتون رو به من بگيد حتماً
خدا بگم چکار کنه اين آقاي شکراللهي رو. يه بار توي خوابگرد نوشت بايد تا حد امکان موقع نوشتن تکه هاي کلمه ها رو به هم نچسبوند. مثلاً اين ها درسته نه اينها. بعدش من مجبورم ده بار کلمه هايي که تايپ مي کنم رو پاک کنم و دوباره تايپ کنم.
وسواس توي نوشتن هم بد چيزيه ها!!
آقا بدجوري از اين eternity خوشمان آمد!!
به فهرست لينک ها اضافه گرديده گرديد.
من نمي دونم اما به نظرم زندگي اي که ما اين همه جدي مي گيريمش بايد يه جور بازي باشه که خدا براي ما طراحي کرده. و اون بالا نشسته و ما رو تماشا مي کنه که چطور خودمون رو به در و ديوار مي زنيم تا اينکه (مي خواستم بنويسم مي ميريم ديدم زياد قشنگ نيست .. به جاش چي بنويسم؟ ... همممم ... آها يآدم اومد:) رحلت جانگداز و اينا بکنيم!
خداي شوخ هم جالبه ها!
البته شوخي هاش فقط براي خودش خنده داره.
آقا اين اسکناس دوهزار توماني را ديده ايد؟
آقا(ره) را بسيار خشن و تريپ جان پکين پا روي اسکناس تصوير کرده اند.
يه کلاه کابويي مي ذاشتن سرش و يه سيگار برگ هاوانا هم گوشهء لبش مي شد عين جان وين مرحوم مغفور(نبقبوبآجمن).
توضيح: نبقبوبآجمن= نور به قبرش ببارد و با آخوند جماعت محشور نگردد.
هنوز به فکر اون ده روزم.
ده روز که زنده بودم.
اما بهتره بهش فکر نکنم. داره تحليلم مي بره.
به خودم قول داده بودم براي تو اينجا ديگه چيزي ننويسم. اما نمي شه. اين رو بايد بگم.
اميدوارم يه روز بفهمي که صبايي که تو از ميون من بيرون کشيدي از از همهء صبا هاي ديگه بهتره و باارزش تر.
انصاف نبود همينطور ولش کني و بري. چون فقط براي تو بود و نه کس ديگه اي.
همين ...
کامنت براي آهنگه يادتون نره هااااا!!!
کامنت هاتون رو براي همين پست بذاريد.
Ciao
نمي دونم فقط توي ايران اينجوريه يا کار تموم دنيا برعکسه!!
يکي از مجري ريشو هاي تلويزيون با همون حالت اخمو و تريپ مخصوص مجري هاي تلويزيون که لطف مي کنن به بيننده ها و باهاشون حرف مي زنن:
خب قسمت هزار و دويست و نهم سريال "خيانت بي شرمانه و جنايت خون آلود" رو ديديد. بسيار سريال جالبي بود. صحنه هاي خون بارش واقعاً ديدني بود. (با حالت هيجان زده) ديديد اون خون ها که از سقف مي چکيد چقدر واقعي بود؟ تازه ديديد طرف چطور 6 بار به زنش خيانت کرد؟ ديديد چطور دارش زدن؟ خيلي سريال باحالي بود.
خب خوشبختانه هنوز ششصد و هشتاد و چهار قسمت ديگه مونده.
خب کوچولوها. حالا بلند شيد بريد سر درس و مشقتون و بزرگتر هاي مهربون رو صدا کنيد مي خوايم براشون کارتون اسپيرو و فانتازيو بذاريم با کارآگاه گجت.
ديلينگ ديلينگ رينگ!!
من نمي فهمم! طرف Limp bizkit مي باشد. سبکش خفن بوده است. از اون هايي که نمي شه تحمل شون کرد. بعدش يه آهنگ خونده اينقدر زيباست که باور نکردنيه کار اين ها باشه. لينکش رو گذاشتم توي وبلاگ موسيقي با ليريکش. داونلودش کنيد و نظرتون رو به من بگيد حتماً
خدا بگم چکار کنه اين آقاي شکراللهي رو. يه بار توي خوابگرد نوشت بايد تا حد امکان موقع نوشتن تکه هاي کلمه ها رو به هم نچسبوند. مثلاً اين ها درسته نه اينها. بعدش من مجبورم ده بار کلمه هايي که تايپ مي کنم رو پاک کنم و دوباره تايپ کنم.
وسواس توي نوشتن هم بد چيزيه ها!!
آقا بدجوري از اين eternity خوشمان آمد!!
به فهرست لينک ها اضافه گرديده گرديد.
من نمي دونم اما به نظرم زندگي اي که ما اين همه جدي مي گيريمش بايد يه جور بازي باشه که خدا براي ما طراحي کرده. و اون بالا نشسته و ما رو تماشا مي کنه که چطور خودمون رو به در و ديوار مي زنيم تا اينکه (مي خواستم بنويسم مي ميريم ديدم زياد قشنگ نيست .. به جاش چي بنويسم؟ ... همممم ... آها يآدم اومد:) رحلت جانگداز و اينا بکنيم!
خداي شوخ هم جالبه ها!
البته شوخي هاش فقط براي خودش خنده داره.
آقا اين اسکناس دوهزار توماني را ديده ايد؟
آقا(ره) را بسيار خشن و تريپ جان پکين پا روي اسکناس تصوير کرده اند.
يه کلاه کابويي مي ذاشتن سرش و يه سيگار برگ هاوانا هم گوشهء لبش مي شد عين جان وين مرحوم مغفور(نبقبوبآجمن).
توضيح: نبقبوبآجمن= نور به قبرش ببارد و با آخوند جماعت محشور نگردد.
هنوز به فکر اون ده روزم.
ده روز که زنده بودم.
اما بهتره بهش فکر نکنم. داره تحليلم مي بره.
به خودم قول داده بودم براي تو اينجا ديگه چيزي ننويسم. اما نمي شه. اين رو بايد بگم.
اميدوارم يه روز بفهمي که صبايي که تو از ميون من بيرون کشيدي از از همهء صبا هاي ديگه بهتره و باارزش تر.
انصاف نبود همينطور ولش کني و بري. چون فقط براي تو بود و نه کس ديگه اي.
همين ...
کامنت براي آهنگه يادتون نره هااااا!!!
کامنت هاتون رو براي همين پست بذاريد.
Ciao
2004/04/04
اين نوشتهء نبوی اينقدر عالی بود که دلم نيومد اينجا نيارمش.
اصلش رو می تونيد توی سايت گويا پيدا کنيد.
.......
سایت بازتاب: شخصیت های انگلیسی زیادی تاکنون به اسلام گرویده اند.
خبر مهم: ملکه انگلیس به تازگی ترتیبی داده است تا به کارمندان مسلمان کاخ باکینگهام مرخصی داده شود تا بتوانند در نماز جمعه شرکت کنند.
با توجه به اینکه موج اسلام گرایی در انگلیس رو به افزایش است و جاناتان برت پسر شاهزاده برت و اما کلارک نوه دختری نخست وزیر پیشین انگلیس به اسلام گرویده اند و در راستای اینکه یکی از پایگاههای اساسی و مهم اسلام در آینده لندن خواهد بود، ضمن پیش بینی تغییر حکومت بریتانیا در آینده به حکومت مشروطه سلطنتی بریتانیای کبیر برخی از اتفاقاتی که در آینده در انگلیس خواهد افتاد، به شرح زیر پیش بینی می شود:
برگزاری نماز جمعه: مردم مسلمان و حزب الله لندن هر هفته در مراسم نماز جمعه ام القرای اسلام که با حضور برادر چارلز( پرنس چارلز سابق) و خواهر الیزابت( ملکه الیزابت سابق) برگزار می شود، شرکت خواهند کرد و بعد از خواندن نمازجمعه شعارهای زیر را خواهند داد:
- اسلام پیروز است، ایرلند نابود است
- با مشت محکم می زند این ملت، بر دهن دشمنان سلطنت
- مادر ملت ما، الیزابت حزب الله
- خدایا خدایا تا انقلاب مهدی( عج) الیزابت رو نگه دار
هر ماه یکبار لرد مصباح یزدی( استاد مصباح یزدی سابق) سخنران خارجی پیش از خطبه ها خواهد بود.
برگزاری اجتماع در بیت پرنس چارلز( باکینگهام سابق): امت همیشه درصحنه لندن هر هفته سه روز در بیت پرنس چارلز اجتماع کرده و در حالی که به سخنان وی گوش فرامی دهند به دادن شعارهای اسلامی و دشمن شکن می پردازند. جمعیت با مشاهده پرنس چارلز به دادن شعارهای زیر خواهند پرداخت:
- ما همه سرباز توایم پرنس چارلز، گوش به فرمان توایم پرنس چارلز
- روح منی پرنس چارلز، بت شکنی پرنس چارلز
- پرنس چارلز پیروز است، دایانا نابود است
- باکینگهام باکینگهام، مرکز حفظ اسلام
- اسلام پیروز است، ایرلند نابود است
- ما اهل کوفه نیستیم، چارلز تنها بماند
در مقابل کاخ باکینگهام( بیت پرنس چارلز) پلاکاردهایی نصب شده که بر آن شعار زیرنوشته شده است:
- راه کربلا از دوبلین می گذرد
تغییرات بنیادین: درپی اسلامی شدن بریتانیا، اتفاقات زیر در این کشور خواهد افتاد
1) بی بی سی با شبکه الجزیره و المنار ادغام شده و تبدیل به صدا و سیمای جهان اسلام می شود.
2) به جای ساعت بیگ بن یک مناره بلند ساخته می شود و اذان به وقت گرینویچ گفته می شود.
3) اسم رودخانه تیمز به رود فرات تغییر می کند.
4) روابط انگلیس و جمهوری اسلامی به همین شکل که هست ادامه می یابد.
5) اسم مجلس از مجلس عوام به مجلس خبرگان عوام تبدیل می شود.
5) نام میدان ترافالگار طی مراسمی به میدان شهید عبدالمجید خویی تغییر می کند.
6) طی یک برنامه ریزی دقیق کاملا انگلیسی حوزه علمیه قم، واحد آکسفورد افتتاح می شود.
7) انگلیس از اتحادیه اروپا خارج شده و عضو کنفرانس کشورهای اسلامی می شود.
8) علی و جواد لاریجانی طی مراسمی به لقب سر مفتخر می شوند.
9) سلمان رشدی و علیرضا نوری زاده دستگیر، اولی تحویل انصارالاسلام و دومی تحویل جمهوری اسلامی داده می شود.
10) نام میدان پیکادلی تغییر یافته و به نام مجاهد کارگزار شهید برادر سر وینستون چرچیل نامگذاری می شود.
اصلش رو می تونيد توی سايت گويا پيدا کنيد.
.......
سایت بازتاب: شخصیت های انگلیسی زیادی تاکنون به اسلام گرویده اند.
خبر مهم: ملکه انگلیس به تازگی ترتیبی داده است تا به کارمندان مسلمان کاخ باکینگهام مرخصی داده شود تا بتوانند در نماز جمعه شرکت کنند.
با توجه به اینکه موج اسلام گرایی در انگلیس رو به افزایش است و جاناتان برت پسر شاهزاده برت و اما کلارک نوه دختری نخست وزیر پیشین انگلیس به اسلام گرویده اند و در راستای اینکه یکی از پایگاههای اساسی و مهم اسلام در آینده لندن خواهد بود، ضمن پیش بینی تغییر حکومت بریتانیا در آینده به حکومت مشروطه سلطنتی بریتانیای کبیر برخی از اتفاقاتی که در آینده در انگلیس خواهد افتاد، به شرح زیر پیش بینی می شود:
برگزاری نماز جمعه: مردم مسلمان و حزب الله لندن هر هفته در مراسم نماز جمعه ام القرای اسلام که با حضور برادر چارلز( پرنس چارلز سابق) و خواهر الیزابت( ملکه الیزابت سابق) برگزار می شود، شرکت خواهند کرد و بعد از خواندن نمازجمعه شعارهای زیر را خواهند داد:
- اسلام پیروز است، ایرلند نابود است
- با مشت محکم می زند این ملت، بر دهن دشمنان سلطنت
- مادر ملت ما، الیزابت حزب الله
- خدایا خدایا تا انقلاب مهدی( عج) الیزابت رو نگه دار
هر ماه یکبار لرد مصباح یزدی( استاد مصباح یزدی سابق) سخنران خارجی پیش از خطبه ها خواهد بود.
برگزاری اجتماع در بیت پرنس چارلز( باکینگهام سابق): امت همیشه درصحنه لندن هر هفته سه روز در بیت پرنس چارلز اجتماع کرده و در حالی که به سخنان وی گوش فرامی دهند به دادن شعارهای اسلامی و دشمن شکن می پردازند. جمعیت با مشاهده پرنس چارلز به دادن شعارهای زیر خواهند پرداخت:
- ما همه سرباز توایم پرنس چارلز، گوش به فرمان توایم پرنس چارلز
- روح منی پرنس چارلز، بت شکنی پرنس چارلز
- پرنس چارلز پیروز است، دایانا نابود است
- باکینگهام باکینگهام، مرکز حفظ اسلام
- اسلام پیروز است، ایرلند نابود است
- ما اهل کوفه نیستیم، چارلز تنها بماند
در مقابل کاخ باکینگهام( بیت پرنس چارلز) پلاکاردهایی نصب شده که بر آن شعار زیرنوشته شده است:
- راه کربلا از دوبلین می گذرد
تغییرات بنیادین: درپی اسلامی شدن بریتانیا، اتفاقات زیر در این کشور خواهد افتاد
1) بی بی سی با شبکه الجزیره و المنار ادغام شده و تبدیل به صدا و سیمای جهان اسلام می شود.
2) به جای ساعت بیگ بن یک مناره بلند ساخته می شود و اذان به وقت گرینویچ گفته می شود.
3) اسم رودخانه تیمز به رود فرات تغییر می کند.
4) روابط انگلیس و جمهوری اسلامی به همین شکل که هست ادامه می یابد.
5) اسم مجلس از مجلس عوام به مجلس خبرگان عوام تبدیل می شود.
5) نام میدان ترافالگار طی مراسمی به میدان شهید عبدالمجید خویی تغییر می کند.
6) طی یک برنامه ریزی دقیق کاملا انگلیسی حوزه علمیه قم، واحد آکسفورد افتتاح می شود.
7) انگلیس از اتحادیه اروپا خارج شده و عضو کنفرانس کشورهای اسلامی می شود.
8) علی و جواد لاریجانی طی مراسمی به لقب سر مفتخر می شوند.
9) سلمان رشدی و علیرضا نوری زاده دستگیر، اولی تحویل انصارالاسلام و دومی تحویل جمهوری اسلامی داده می شود.
10) نام میدان پیکادلی تغییر یافته و به نام مجاهد کارگزار شهید برادر سر وینستون چرچیل نامگذاری می شود.
وسط حرف ها، يه دفعه دچار خود اکانت تمام شدگي شدم. اين دو روز هم اکانت نداشتم. :(
طرف با کمال پر رويي برگشته مي گه با پيشرفت تمدن، زندگي انسان خيلي راحت تر شده و انسان متمدن خيلي خوشبخت تر از انسان نامتمدنه.
حيف که 4-3 نفر دست و پام رو گرفتن وگرنه مي خواستم به شيوهء انسان هاي نامتمدن ناخوشبخت، حساب خودش و اون لحن فيلسوفانه اش رو برسم!!!
خوشبخت تر!! خوشبخت تر!! به قول کاپيتان هادوک، خيار دريايي نمي فهمه خوشبختي چيه!!
(ازم ترسيديد؟ راست راستکي از خشانت و ايناي من ترسيديد؟ آخ جون!! :)) )
خواب يه اتاق تاريک با پرده هاي قرمز تيرهء ضخيم ديدم که توش پر از صندلي هاي قديمي عتيقه است.
و يه بخاري برقي خيلي بزرگ نارنجي کنار ديوار. از اونها که دو تا المنت داره و وقتي مي زني به برق المنت هاش نارنجي مي شن.
و من کنار اون بخاري نشسته بودم و با يه مجسمهء مسي رنگ حرف مي زدم. يه مجسمهء بلند قد به شکل يه آدم که صورت نداشت.
يادمه توي خواب يه مدت خيلي زيادي با مجسمه هه حرف مي زدم. بحث خوبي بود. اونطور که يادم ميآد مجسمهء بافکر و خوش صحبتي بود!!
حرفم رو نمي فهمي.
حرفم رو نمي فهمي.
حرفم رو نمي فهمي.
مي توني براي من همه چيز باشي، اما نمي خواي براي من هيچ چيز باشي.
جالبه، نه؟
هيچکس حرف من رو نمي فهمه.
اين جديد ترين کشفمه.
من اصولاً کاشف به دنيا اومدم.
اسم مغازه هه توي بابلسر بود خورشيد خليج.
بعدش به انگليسي اسمش رو نوشته بود:
Sun of the beach
آي خنديدم آي خنديدم. دلم درد گرفته بود کتار خيابون. هنوز هم که يادم مي افته کلي مي خندم.
آذم ها مثل ليوان هاي خالي مي مونن. به همون سکون و بي حرکتي، و بي حاصلي، و با همون صداي مبهم زنگ دار وقتي که بهشون تلنگر مي زني.
يه حسي دارم تو مايه هاي انفجار.
تا وقتي که من هستم، دريا با هيچ خانم دکتري روي هم نمي ريزه و اون رو با خودش نمي بره!
دلت بسوزه!!!!
حس عجيبي دارم، مثل يه کوچهء خاکي خلوت وسط هيچ کجا. که ذره هاي غبار روش پرواز مي کنن و برق مي زنن.
همون آرامش تو خالي رو دارم، و همون ابهام، و همون رخوت رو.
طرف با کمال پر رويي برگشته مي گه با پيشرفت تمدن، زندگي انسان خيلي راحت تر شده و انسان متمدن خيلي خوشبخت تر از انسان نامتمدنه.
حيف که 4-3 نفر دست و پام رو گرفتن وگرنه مي خواستم به شيوهء انسان هاي نامتمدن ناخوشبخت، حساب خودش و اون لحن فيلسوفانه اش رو برسم!!!
خوشبخت تر!! خوشبخت تر!! به قول کاپيتان هادوک، خيار دريايي نمي فهمه خوشبختي چيه!!
(ازم ترسيديد؟ راست راستکي از خشانت و ايناي من ترسيديد؟ آخ جون!! :)) )
خواب يه اتاق تاريک با پرده هاي قرمز تيرهء ضخيم ديدم که توش پر از صندلي هاي قديمي عتيقه است.
و يه بخاري برقي خيلي بزرگ نارنجي کنار ديوار. از اونها که دو تا المنت داره و وقتي مي زني به برق المنت هاش نارنجي مي شن.
و من کنار اون بخاري نشسته بودم و با يه مجسمهء مسي رنگ حرف مي زدم. يه مجسمهء بلند قد به شکل يه آدم که صورت نداشت.
يادمه توي خواب يه مدت خيلي زيادي با مجسمه هه حرف مي زدم. بحث خوبي بود. اونطور که يادم ميآد مجسمهء بافکر و خوش صحبتي بود!!
حرفم رو نمي فهمي.
حرفم رو نمي فهمي.
حرفم رو نمي فهمي.
مي توني براي من همه چيز باشي، اما نمي خواي براي من هيچ چيز باشي.
جالبه، نه؟
هيچکس حرف من رو نمي فهمه.
اين جديد ترين کشفمه.
من اصولاً کاشف به دنيا اومدم.
اسم مغازه هه توي بابلسر بود خورشيد خليج.
بعدش به انگليسي اسمش رو نوشته بود:
Sun of the beach
آي خنديدم آي خنديدم. دلم درد گرفته بود کتار خيابون. هنوز هم که يادم مي افته کلي مي خندم.
آذم ها مثل ليوان هاي خالي مي مونن. به همون سکون و بي حرکتي، و بي حاصلي، و با همون صداي مبهم زنگ دار وقتي که بهشون تلنگر مي زني.
يه حسي دارم تو مايه هاي انفجار.
تا وقتي که من هستم، دريا با هيچ خانم دکتري روي هم نمي ريزه و اون رو با خودش نمي بره!
دلت بسوزه!!!!
حس عجيبي دارم، مثل يه کوچهء خاکي خلوت وسط هيچ کجا. که ذره هاي غبار روش پرواز مي کنن و برق مي زنن.
همون آرامش تو خالي رو دارم، و همون ابهام، و همون رخوت رو.
2004/04/02
بدجور به احساس-بادنمايي مبتلا شدم.
حالا چي هست؟؟
خب حس نوشتن برا من يه هويي مثل بارون مي آد و همون لحظه بايد بنويسم. بهترين نوشته هام زماني بوده که پاي کامپيوترم يه هو حس نوشتن دست داده.
الان بدجور حس نوشتن داشتم اما اين آهنگه يه حس ناشناخته ايجاد کرده که نه مي تونم باهاش بنويسم نه مي تونم ولش کنم.
خب احساس-بادنمايي يعني همين ديگه! يعني سه سوت تغيير مي کنه حست.
بالاخره برگشتم از مسافرت.8ساعت مثل خرس قطبي که در حال خواب زمستاني باشد، به شکل بسيار نازي خواب زمستاني کردم.
و حالا دوباره مي نويسم.
چرا هيچ چيز عوض نمي شه؟
فکر دوباره شروع کردن کل اين جريانات تنم رو مي لرزونه.
و البته فردا صبح ساعت 8 مي رم سر کلاس گرافيک.
يا اينکه چون به احتمال 90 درصد دودره خواهد شد، مي مونم خونه تا ساعت 2.
به هر حال اصل قضيه همونه.
مي خوام اعتراف کنم.
هيچ گونه برداشت خاصي نکنيد. هيچ گونه قضاوت و پيش داوري.
اگر نمي تونيد اين کار رو بکنيد(يا درست تر بگم، نکنيد) اصلاً اين قسمت رو نخونيد.
براي دومين بار در عرض يک ماه اخير تصميم گرفتم برم.
اما باز هم به دليل مزخرفي، نرفتم.
بار اول با قرص بود، اين سري با دريا.
اما هنوز دليل براي نمردن زياده.
علت اين دوتا تلاش براي رفتن هم نبود دليل براي زندگي بود.
اما حالا از اينکه تصميم گرفتم هيچ وقت ديگه تصميم نگيرم برم پشيمونم.
چون تصميم من فرقي در کل قضيه ايجاد نکرده.
دزيره خانم با تو هم بيدم ها!!
ببين پرسش به شدت ساده است.
وقتي اين همه آدم يه سري کار رو هي انجام مي دن
چه دليلي داره من هم اون کارها رو هي تکرار کنم؟
هان؟
اين همه ملت شور و شوق عيد دارن که چي آخه؟
آخرش چي؟
مثلاً صداي اون اقا توپه که درش مي کنن خيلي گوش نوازه يا برنامه هاي آقاي لاريجاني؟
حساب کنيد نهايتاً عيد، 15 روز تعطيليه ... همين!
غير از اين چه استفاده اي ازش کرديم؟ چه بلاي ديگه اي به سرمون اومد؟
من به عموم وبلاگ نويسان پيشنهاد مي کنم در اسرع وقت دخترعمويشان را به امر خطير وبلاگ نويسي معتاد سازند.
کار سازنده اي خواهد بود!!!
همين ديگه!
برگشتم. دلم هم براي همه تنگ شده بود. الان بايد 4 ساعت بشينم وبلاگ بخونم. البته شايد هم اصلاً نخونم!!
Ciao
-پ.ن:اصولاً دکترها، به خصوص دکترهايي که قراره من 10 سال ديگه برم پيششون نبايد ناراحت باشن.
حالا از من گفتن بود.
-2پ.ن: فال عيدم رو الان مي گيرم، با اون حافظ خوشگله.
حالا چي هست؟؟
خب حس نوشتن برا من يه هويي مثل بارون مي آد و همون لحظه بايد بنويسم. بهترين نوشته هام زماني بوده که پاي کامپيوترم يه هو حس نوشتن دست داده.
الان بدجور حس نوشتن داشتم اما اين آهنگه يه حس ناشناخته ايجاد کرده که نه مي تونم باهاش بنويسم نه مي تونم ولش کنم.
خب احساس-بادنمايي يعني همين ديگه! يعني سه سوت تغيير مي کنه حست.
بالاخره برگشتم از مسافرت.8ساعت مثل خرس قطبي که در حال خواب زمستاني باشد، به شکل بسيار نازي خواب زمستاني کردم.
و حالا دوباره مي نويسم.
چرا هيچ چيز عوض نمي شه؟
فکر دوباره شروع کردن کل اين جريانات تنم رو مي لرزونه.
و البته فردا صبح ساعت 8 مي رم سر کلاس گرافيک.
يا اينکه چون به احتمال 90 درصد دودره خواهد شد، مي مونم خونه تا ساعت 2.
به هر حال اصل قضيه همونه.
مي خوام اعتراف کنم.
هيچ گونه برداشت خاصي نکنيد. هيچ گونه قضاوت و پيش داوري.
اگر نمي تونيد اين کار رو بکنيد(يا درست تر بگم، نکنيد) اصلاً اين قسمت رو نخونيد.
براي دومين بار در عرض يک ماه اخير تصميم گرفتم برم.
اما باز هم به دليل مزخرفي، نرفتم.
بار اول با قرص بود، اين سري با دريا.
اما هنوز دليل براي نمردن زياده.
علت اين دوتا تلاش براي رفتن هم نبود دليل براي زندگي بود.
اما حالا از اينکه تصميم گرفتم هيچ وقت ديگه تصميم نگيرم برم پشيمونم.
چون تصميم من فرقي در کل قضيه ايجاد نکرده.
دزيره خانم با تو هم بيدم ها!!
ببين پرسش به شدت ساده است.
وقتي اين همه آدم يه سري کار رو هي انجام مي دن
چه دليلي داره من هم اون کارها رو هي تکرار کنم؟
هان؟
اين همه ملت شور و شوق عيد دارن که چي آخه؟
آخرش چي؟
مثلاً صداي اون اقا توپه که درش مي کنن خيلي گوش نوازه يا برنامه هاي آقاي لاريجاني؟
حساب کنيد نهايتاً عيد، 15 روز تعطيليه ... همين!
غير از اين چه استفاده اي ازش کرديم؟ چه بلاي ديگه اي به سرمون اومد؟
من به عموم وبلاگ نويسان پيشنهاد مي کنم در اسرع وقت دخترعمويشان را به امر خطير وبلاگ نويسي معتاد سازند.
کار سازنده اي خواهد بود!!!
همين ديگه!
برگشتم. دلم هم براي همه تنگ شده بود. الان بايد 4 ساعت بشينم وبلاگ بخونم. البته شايد هم اصلاً نخونم!!
Ciao
-پ.ن:اصولاً دکترها، به خصوص دکترهايي که قراره من 10 سال ديگه برم پيششون نبايد ناراحت باشن.
حالا از من گفتن بود.
-2پ.ن: فال عيدم رو الان مي گيرم، با اون حافظ خوشگله.
Subscribe to:
Posts (Atom)