2004/04/29

-اعصابم خرده. با من حرف نزنيد. خطر مرگ دارد(در حقيقت دارم)

-سه شنبه ارائه دادم اون پاورپوينته رو بالاخره. ساعت ۲ بعد از ظهر بايد ارائه می دادمش. ساعت ۱۱ صبح تربيت بدنی داشتم. ساعت ۸ شب قبلش کل پاورپوينت قبلی رو گذاشتم کنار و رفتم سراغ يکی ديگه. کلاً ۳ ساعت روش کار کردم. سه شنبه صبح بعد از تربيت بدنی اومدم خونه. زير کتری رو روشن کردم. ۲ تا دونه کيک با يه بسته کافی ميکس و يه ليوان گذاشتم کنار کتری و رفتم سراغ ارائه هه. ۲ بار برای خودم ارائه دادم، در اين دو بار محض رضای خدا يک دونه از کلماتی که گفتم هم مشترک نبود. ديگه بی خيال شدم و لباس پوشيدم که برم. در ضمن برای قشنمگ تر شدن ماجرا تا سر حد مرگ خشته بودم بابت تربيت بدنی. و همچنان در راستای اعمال نورانی ای که اون روز از من منتشر می شد، موقع رفتن ديدم کتری سوخته و کيک ها خشک شدنو در ضمن يادم اومد که از تشنگی رو به موت می باشم. خلاصه به بدبختی اومدم دانشگاه و لپ تاپ گروه رو گرفتيم و نشتسيم منتظر ارائه. اما بر خلاف روال اون روز، ارائه هه خيلی خوب شد. فقط ۴-۳ تا اسلايد بود که موقع ارائه برام به کلی نا آشنا بود! من هم گفتم به علت کمبود وقت اين ها رو توضيح نمی دم. بعدش ۵ دقيقه آخرش وقت اضافه آوردم!!! اما دات نت فريم ورک ارائه دادم، ارائه دادنی!!

-اگر يه واحد باشه که از معادلات ديفرانسيلی که توسط صابری تدريس بشه و معارف دويی که توسط نجف زاده تدريس بشه(اين ترم دارم) بدتر باشه، همانا تربيت بدنی يک می باشد( محوه الله از ارض و سماوات و اينا).

-عزيزم. داری من رو تکه تکه می کنی. و اونقدر خاطرت برام عزيزه که نمی تونم به خاطر اين کار سرزنشت کنم. پس تا می تونی لذت ببر.

-به قول شاعر دلسوخته
There's no need to dismay
Just close your eyes and drift away

-و شنبه ميان ترم گرافيک دارم. و همانا هيچی نخوانده ام. و امشب نيز کلاس زبان دارم. و کل قضيه می ماند برای فردا. و بر همه واضح و مبرهن است که خوشحال نيز می باشم. در ضمن شايستی امشب اگر سلمان پايه باشه برم کرنر برای جشن گرفتن امتحان شنبه.

-اين کانال ها هی کدشون عوض می شه. ما هم داريم تبديل می شيم به هکر حرفه ای!! به جون خودم اگر وقت داشتم الان شده بودم يه هکر خفن! اين کنجکاوی ارضا ناپذير بشری هم دردسريه ها!!

-بعد از مدت ها يه متن زيبا خوندم که واقعاً چسبيد و چرخ های مغزم رو راه انداخت. "آهستگی" ميلان کوندرا رو خوندم. بد جوری به دلم نشست.

-به نظر شما وقتی می دونيد که نمی تونيد به يه دوست که دوستش داريد و اتفاق بدی براش افتاده دلداری و ارامش بديد، چه کار می کنيد؟ ناپديد می شيد تا با نبود شما راحت تر باشه؟ عذاب وجدان و اشتياق به بازگشت تون رو چه می کنيد؟

-و من اصولاً انسان احمقی نيز می باشم.
زيرا آگاهانه ، دوست داشته ترين عزيزانم را، در کار ويران کردنم می بينم و لبخند می زنم و خاموش نگاه می کنم.
و اين غير از حماقت بی دليل و شديد چيست؟؟!
و اين پاراگراف ديگه الان خيلی خفن شد. و شما سه روز در بحر تفکر غرقه شويد در بارهء اين الفاظی که از من صادر شد!!

Ciao

-از طريق يه دوست اينترنتی يه Invitation ديگه برای GMail گرفتم. نه به اون موقع، نه به الانش!!

-بابت تبريک های تولد هم ممنون از همه. جای گيلاس خالیه ... خيلی |:

-آخرين ورژن ياهو مسنجر هم خيلی زيباست. اين اتفاق فرخنده با به عموم کافی نت داران و کافی نت روندگان و چت کنندگان و غيره تبريک و تهنيت عرض و حتی طول می نمايم!!

No comments: