2004/02/03

هر کس در تهران باشد و کنسرت خالهء ما نرود و بعدش براي ما تعريف نکند که نگار چطوري اونجا جيغ و داد مي کرد، از ما نيست و جزو خاسرين و اينا مي باشد!!
5 شنبه و جمعه. ساعت 6. موزهء فرش. خيابان امير آباد.
بريد ديگه، باشه؟ عمو پيشاپيش از همهء شما متشکر و مرسي مي باشد.



-بزرگترين مزيتي که من، به عنوان صبا، پسر 22 سالهء وبلاگ نويس دارم اينه که دوستهاي خيلي خيلي خوبي براي خودم پيدا مي کنم.
گرچه که خيلي ها رو مي رنجونم و نمي تونن با من کنار بيان( مثل يه کسي که خودش مي دونه) اما تو يه چيزي باهاشون مشترکم که باعث مي شه با هم دوست بشيم.
به جرات مي تونم بگم خيلي کم مي شناسم کساني رو که اين همه دوست خوب داشته باشن، اين همه يکدست و با اين طرز فکرهاي عالي و شخصيت هاي جالب.
حالا چه دوست هاي فيزيکي مثل همونهايي که امروز ادرس وبلاگم رو بلاخره بهشون دادم، چه دوستهاي اينترنتيم.
امشب با يه نفر صحبت کردم کلي خوشحال شدم. اصلاً کلي انرژي مثبت گرفتم و کلي مثبت شدم.
خلاصه دلتون بشوزه، شما که از اين دوستها نداريد که!

راستي! مرسي دوست جون براي تحليل 18 قلمي دقيقت، گرچه که از من بهتري!!

تازه شم! يه روان پزشک پيدا کردم که 8 سال ديگه افتتاح مي شه :))

-باب ديلن گوش کرديد؟ نکرديد؟ خب گوش کنيد!!

- به خدا دورهء آخر الزمونه ها!
طرف ميآد تو Linkin Park يه دونه From the inside مي خونه تا دلش مي خواد جيغ مي کشه، بعد ملت از اونطرف گوش مي کنن و غش و ضعف مي کنن! وضعيتيه ها!!

-با استادي امروز بحث کردم که کمترين IQ رو در تموم جهان داره! کلا خلاصه!
خدا کنه نيفتم! البته براي نمره بحث نمي کردم. دوست ندارم براي نمره گرفتن با استاد بحث کنم، اما واقعاً اعصابم رو خرد کرد. يه آدم به تمام معنا خشک و بي انعطاف.
اصلاً حيف وبلاگ که حرومش کنم( اين فيلم هاي قديمي وسترن رو ديديد؟ حيف گوله که حرومت کنم جو!)

-ديشب زنگ زدم بوشهر با بچه ها حرف زدم. براي 10 دقيقه دلتنگيم رو فراموش کردم.براي ده دقيقه با شنيدن صداشون مي تونستم تصورشون کنم پاي تلفن.
بدجوري دلم تنگه. نمي دونم بقيه هم به اندازهء من ناراحتن يا اينکه فقط من اينطوريم، اما واقعاً بعد از 3-2 هفته هنوز که هنوزه همون حسي رو دارم که اون شب داشتم.
شبي که بعد از مدتها اونطور شکستم.
اين اصطلاح شکستن رو خيلي استفاده مي کنم، چون خيلي خوب به آدم تجسم مي ده از اون چيزي که اتفاق افتاده.
براي من شکستن يعني گريه کردن، يعني دلتنگي، افسردگي، تنها شدن، و سخت تر شدن حرکت توي اين مسيري که اسمش زندگيه.

-من به هيچ کس احتياج ندارم. چون نمي تونم به کسي احتياج داشته باشم. نبايد به کسي احتياج داشته باشم.
نبايد وابسته باشم. نبايد ... نبايد ... نبايد ... نبايد ...
( اين ها رو مي گم ها! اما باز کار خودم رو مي کنم. اگر آدم بشو بودم تا حالا شده بودم حضرت آدم!!!)

Ciao

-پي نوشت: اون تکه وسترن رو بايد مثل دوبلور ها بخونيد.مخصوصاً گوله بايد خونده بشه Gulle با تشديد روي ل. مرسي!

No comments: