2004/02/29

-تلفن خونه يک طرفه شده و حدوداً يک هفته اي طول مي کشه تا درست بشه.
اينها رو مي نويسم که از دانشکده پست کنم.

البته چيز خاصي هم نيست که حتماً لازم باشه به خاطر نجات بشريت و به هم نخوردن جهان بنويسم و به هر ترتيب که شده بفرستم. همون چرنديات هميشگي.

اينجا رو حتماً بخونيد. چند تا داستان کوتاه از چخوف. عاليه. زياد خوندنشون وقت نمي بره اما فوق العاده است.

يکي از خوبي هاي کامپيوتر اينه که خيلي رويا ها رو تبديل مي کنه به واقعيت.
يکيش روياي يه پسر کوچولوئه که عشقش خلبان شدن بود و از زماني که يادش ميآد، اون زماني که درست بلد نبود بخونه يا بنويسه مجله هاي با موضوع هواپيما مي خريد و روياي شب و روزرويا هاش هم اکثراً به خودش ختم مي شد که خلبان يه هواپيما بود و بالاي ابرها زير آفتاب کور کننده پرواز مي کرد.
حالا من پشت کامپيوتر مي شينم و هر وقت بيکار باشم و حوصله داشته باشم مي شم خلبان ميگ 29 فالکروم يا اف-22 و هواپيما و کشتي ها رو با موشک هام منفجر مي کنم و هنوز اون شوق بچگي رو حس مي کنم.
هميشه معتقدم و به همه مي گم که بعضي چيزها توي ذهن و روح انسان هميشه ثابته و عوض نمي شه. اما يه چيزي مثل اين شور و شوق بچگانه ... واقعاً عجيبه که چطور اين همه سال زنده مونده.

و همهء اين ها البته يه قسمتش تقصير مهدي سرحديه که شبيه Simulator رو به من داد:))

سر کلاس معارف دو استاده برگشته مي گه:
آقايون! به خدا اين خدا نعمت خوبيه، قدرش رو بدونيد!!!!!
من ديگه هيچي نمي گم!!

يه استاد دانشگاه تو کانادا داره تلاش مي کنه که دنياي ما همون ماتريکسيه که برادران واچوفسکي تو 3 قسمت فيلمش کردن.
البته مي شه از ديدگاه فلسفي يه جوري اينطوري تصور کرد، اما هرچي که هست مسلماً هنوز کسي ايجنت اسميت رو نديده
(راستي پيش خودمون بمونه. من هم The one هستم. به کسي نگيد ها!! :)) )

اگر کسي مي دونه من چي هستم يا کي به من بگه لطفاً. مرسي :)

Ciao

No comments: