2004/02/21

تا شقايق نيست؟؟!!

خيلي دلم مي خواد زندانيم کنن
بعد از اين لباس هاي راه راه سفيد سياه بپوشم
بعدش از تو سلولم يه نقب بزنم به بيرون
و فرار کنم
مثل دالتون ها
و به سمت غروب خورشيد برم
براي لوک هم يه اسکاچ با سودا مي گيرم با هم رفيق مي شيم
شايد هم جايزه بگير بشم، مثل کلينت ايستوود تو خوب، بد، زشت
اما خب فعلاً مهم فرار کردن از زندانه
زنده باد دالتون ها!!


:D



-توضيح تيتر نوشته: يه دوستي دارم ازدواج کرده. اسم همسرش شقايقه. من شقايق رو مي شناسم، دختر خيلي خوبيه. اين دو نفر هم عاشق هم هستن(حدوداً 6 ساله که ازدواج کردن). فقط شقايق روي دوستهاي اين دوست من خيلي حساسه. نمي ذاره دوستم با دوستهاش بره بيرون آخه راستش يه کمي مي ترسه. حق هم داره، چون اين دوست من در زمان مجردي، چه وقتي که مشهد بود، چه وقتي تهران بود، چه زماني که رفت تورنتو(همونجا با شقايق آشنا شد و ازدواج کرد) با نصف بيشتر دخترهاي اونجا دوست بود و همه هم خيال مي کردن فقط خودشون دوست اين دوستم هستند و دوستم با هيچ کس ديگه اي دوست نيست. و همهء کارهاش رو هم به صورت گروهي با بر و بچز انجام مي داد. در نتيجه سخت گيري شقايق خانم تا اندازه اي طبيعي بود :))
خلاصه اون روز داشتم باهاش چت مي کردم مي گفت مي خوام با بچه ها برم کمپينگ. مي گفت مي خوان برن شکار يه جور حيوون مثل روباه(اسمش يادم رفت). سرپرست گروه شکارشون هم يه سياهپوسته از اون سياه پوست براق ها!!
بهش گفتم شقايق کجاست؟ گفت اومده ايران ديدن مادرش اينها تا 2 هفته هم بر نمي گرده.
بهش گفتم دلت براش تنگ نشده؟
گفت دارم از دوريش مي ميرم اما ...!
تا شقايق نيست، زندگي بايد کرد!
اين هم يه جورشه :))

No comments: