2005/08/07

-جناب آقای فيلترينگ عزيز! فيلتر مبارک ۸ دقيقه من رو از ديدن سايت گويا و ۳-۲ تا وب‌لاگ و البته بلاگ‌رولينگ محروم کرد. به شما تبريک می‌گم. خسته نباشيد.

- با بابا نشسته بوديم تو هال تا شام آماده بشه. يهو زير پامون شروع کرد لرزيدن. اولش آروم بود، بعد شدتش بيشتر شد. بابا يه نگاهی کرد به من. ديد من هم دارم همون‌جوری نگاهش می‌کنم. نيم‌خيز شد از رو صندلی گفت: زلزله‌ست ها! من هم گفتم آره زلزله‌ست. بابا يه خرده نگاهم کرد ديد همون‌طور مثل سيب‌زمينی به وضعيت سابقم لم دادم رو مبل راحتی، اون هم برگشت سر جاش. آخر خون‌سردی :))

- همون‌ چند دقيقه‌ای که با بابا تو هال بوديم، اخبار آقای احمدی‌نژاد رو با بشار اسد نشون می‌داد. آقای اسد يه کت و شلوار تيره‌ی خوش‌دوخت پوشيده بود، و رئيس‌جمهور منتخب.. .اصولن من و بابا هميشه با هم اختلاف نظر داريم. هی‌ من می‌گم اين کت و شلوار باباش رو پوشيده بود که اون‌طور به تنش گريه می‌کرد، بابا می‌گه نه خودش نشسته دوخته کت و شلوارش رو، شده مثل کاردستی‌های دوره‌ی دبستان آبجی کوچولو که با پارچه درست می‌کرد. اصولن من و بابا هميشه با هم اختلاف نظر داريم D:

-زيردريايی روس نجات پيدا کرد. به محض اين‌که خبر رو خوندم ياد جريان غرق شدن زيردريايی کورسک افتادم و حس بدی که اون موقع داشتم. نمی‌دونم چرا، اما اين‌طور به تله افتادن حدود ۱۰۰ نفر آدم زير دريا بد جوری من رو تحت‌تاثير قرار داد. و بعد، مرگ همه‌شون. فکر اين‌که تو يه تابوت فلزی زير ميليون‌ها تن آب منتظر رسيدن مرگت باشی برام خيلی سنگينه. مرگ و فاجعه هميشه هست، اما اين ... عجيبه.

پ.ن: از نگار و ماندانا واقعن ممنونم. اما من اگر نمی‌تونستم از پس فيلترينگ اين‌ها بر بيام که اسمم پت نبود که! بيشتر ناراحتی من به خاطر خود اين عمل فيلتر شدنه، نه به خاطر دست‌رسی نداشتن. من اين‌که يه مشت بی‌سواد منحرف بيان و همين‌طوری الکی هرچيزی دم دست‌شون رسيد رو فيلتر کنن و احساس تقدس هم به‌شون دست بده که من رو به راه راست هدايت کردن برام سنگينه. اين‌که يه مشت آدم بی‌ارزش و پست قدرت محدود کردن من رو دارن اذيتم می‌کنه.

No comments: