2005/08/12

به هر حال اين دوره هم می‌گذره.

بعضی مواقع نمی‌تونی جلو حس‌ها و فکرهات رو بگيری. بعضی مواقع ترس‌هات اون‌قدر هميق هستن که هميشه مثل صدای برگ‌های درخت پشت پنجره، يا چکه‌ی آب اون شير خراب تو پس‌زمينه‌ی ذهنت باشن. نمی‌شنوی‌شون ولی ذهنت رو آشفته می‌کنن.

نگران ذهن بيچاره‌ام بودم که تو اداره فسيل نشه. خوش‌بختانه با وجود پروژه‌ی عزيز و اين کار ديگه‌ای که برای خودم تراشيدم اين نگرانيم هم حل شد. فقط میگم که کاش به فکر جيب بيچاره‌ام بودم! :))

اين دوره‌ی "سياه‌بينی" من هم ظاهرن تمامی نداره. اين که قسمتی از ذهنت مرتب پوچی همه‌چيز رو به‌ت يادآوری کنه.

Bocelli گوش می‌کنم. راحت‌ترين راه گريز از واقعيت...

No comments: