-از دانشکده برای يه نفر Invitation برای Gmail فرستادم. تازه آنلاين هم بود اما مسنجر تو دانشگاه خوب کار نمیکنه.
-امتحان گرافيک منفجر شد!! يعنی يا نمرهء کامل میگيرم يا اينکه صفر میشم :(.
-من نمیفهمم شماها خجالت نمیکشيد؟ NFS و Age of empires و انواع و اقسام بازی ديگه رو بازی می کنيد فکر نمیکنيد چقدر دشواره نوشتن يه بازی؟ میدونيد همون گرافيکی که اينقدر راحت میگيد کارت گرافيک ۳۲ يا ۶۴ يا حتی بيشتر می خواد، چقدر دردسر داره؟ میدونيد به قيمت نمرهء چند نفر تموم میشه؟ تازه اين گرافيکی که ما میخونيم فقط بحث پايه و خيلی سادهاشه. مثلاً خط و دايره و نمحنی و اينا! و همينها هم ما را داغان پاغان نموده. طرف اسمش برزنهامه. يه الگوريتم برا خط داده که اگر خودش فهميده باشه الگوريتمش چکار می کنه، من اسمم صبا نيست! نمی دونيد ديگه! همينطور میشينيد بازی میکنيد، اون هم مولتی با مودم!! در حقيقت شما يه مشت مرفه بیدرد تشريف داريد که از حال قشر زحمت کش برنامه نويس و اون بيل گيتس بيچاره و بقيهء نيروهای مخلص خبر نداريد.
-يه مسالهء کاملاً عجيب. هروقت به شدت ناراحتم يا گرفته، بوی خوشحالی میدم.
-برای نمايشگاه تهران می رم؟ تهران نمی رم؟ مساله اين هم هست(علاوه بر بودن يا نبودن)!
رفتم تهران کسی رو میبينم؟ منظورم اينه که يه کسی رو میبينم؟ نمیبينم؟ مساله اين هم هست علاوه بر دو تا مسالهء بالا(تهران رفتن من و بودن يا نبودن هملت رحمت الله عليه). و برای من از هر دوتايیشون هم مهمتره. ديگه عمو ويليام خودش میدونه.
-تازه اين سلمان هم مرفه بیدرده. Mp3 Player داره اما من ندارم. اگر قرار باشه همراه من بياد تهران(در صورتی که قرار باشه خودم بيام تهران!) اونوقت دلم میخواد :((.
- گلآقا فوت شده :(. نمیدونم چی بنويسم. فقط کاش جای نخبههايی مثل آقای فومنی پر بشه.
-من خوبم. فکر میکنم خوب باشم. نه مثل ديگران. نه به خوبی ديگران. به خوبی خودم. فقط اين حس تنهايی که گاهی میآد و دستش رو میاندازه دور شونه هام و محکم به خودش فشارم می ده. می دونستيد تنهايی گرمه؟ و زنده؟ نمیدونم حس حميد هامون رو وقتی خونش توی اون شيشه جمع میشد میفهميد يا نه؟ من با تمام وجودم میفهمم. همهء قضيه همينه ... اگر کسی بفهمه.
-من واقعاً الان بايد برم کلاس معارف ۲؟ واقعاً بايد برم؟
No comments:
Post a Comment