امتحان ها تموم شد
فعلاً همين
فردا می نويسم
اما امشب در حال مرحوم گرديدن می باشم.
2004/06/30
2004/06/27
-و من يک استراتژيک دارم به اون سيگنال که ای سيگنال! دستت درد نکنه که پاس! وگرنه من بيچاره!
-و ما بسی درس خوانديم، و سيگنال، پاس و معارف۲ خراب کرديم، و تنظيم خانواده نيز خواهيم بيفتادن از غيرت و حميت که در ماست.
و آنگاه که تنظيم خانواده بيفتيم، نام خود، "غيرت الله" يا "هيبت الله" يا "پيلتن" خواهيم نهاد.
-و ما بسی درس خوانديم، و سيگنال، پاس و معارف۲ خراب کرديم، و تنظيم خانواده نيز خواهيم بيفتادن از غيرت و حميت که در ماست.
و آنگاه که تنظيم خانواده بيفتيم، نام خود، "غيرت الله" يا "هيبت الله" يا "پيلتن" خواهيم نهاد.
2004/06/26
-و هيچوقت حماقتهای مرا مرتکب نشويد. اگر نشويد ضمانت میکنم که رستگار شويد. اصلاً عمراً کسی بخواهد شما را رستگار نکند.
-"خردورزی برای آنان که ايمان نياوردهاند، میتواند زمينهای مناسب برای رويش جوانههای ايمان باشد" و برای انسان باايمان به مانند يک سمپاشی اساسی رفتار خواهد کرد و ۳ سوت ترتيب جوانههای ايمان را خواهد داد.
-معارف۲ میخوانيم. جو ستريانی گوش میکنيم. امتحان عمومی خراب میکنيم.(اين ۳ جمله را بر وزن <آب حوض خالی میکنيم> بخوانيد!)
-سياه .....................
-"خردورزی برای آنان که ايمان نياوردهاند، میتواند زمينهای مناسب برای رويش جوانههای ايمان باشد" و برای انسان باايمان به مانند يک سمپاشی اساسی رفتار خواهد کرد و ۳ سوت ترتيب جوانههای ايمان را خواهد داد.
-معارف۲ میخوانيم. جو ستريانی گوش میکنيم. امتحان عمومی خراب میکنيم.(اين ۳ جمله را بر وزن <آب حوض خالی میکنيم> بخوانيد!)
-سياه .....................
چون نرفتيد و نخونديد، خودم اينجا آوردمش. باشد که بخوانيد و رستگار نشويد!!
گفتوگوي اختصاصي وقايع اتفاقيه با ريچارد رورتي
اولويت هنر و ادبيات بر فلسفه
ريچارد رورتي نه فيلسوف تحليلي است و نه پست مدرن، اما همزمان هم فيلسوف پستمدرن است است و هم تحليلي. او هم از اين دو چشمه سيراب شده است و هم نقدهاي جدي به هر دو فلسفه دارد. رورتي امروز يكي از بلندترين صداهايي است كه مستقل از اين دو گرايش فلسفي شنيده ميشود، صدايي منحصر به فرد و يگانه كه بار ديگر فلسفه عملگراي آمريكايي را بعد از مدتي سكوت و سكون بر سر زبانها انداخته است.
با ريچارد رورتي يك روز پس از سخنرانياش در تهران گفتوگو كرديم، درباره آنچه در تهران مطرح كرده بود؛ در حالي كه خسته و بيحوصله به نظر ميرسيد، البته نه آنقدر كه پرسشي از ما بيجواب بماند. فيلسوف 76 ساله آمريكايي، براي هر پرسش ما پاسخي ميداد، حتي اگر به نظر ما پاسخي كامل نبود.
در اين گفتوگو آرمن نرسيسان و مجتبي ويسي نيز حضور داشتند، هم به عنوان مترجم و هم گفتوگوكننده.
شما معتقديد كه فلسفه نقش مهمي در روشنكردن راهي براي تأسيس نهادهاي دموكراتيك در غرب ايفا كرده است چون به سكولارشدن غرب كمك كرده است، اما در حال حاضر دموكراسي ارتباط چنداني با حيات فلسفي در قارههاي اروپا و آمريكا ندارد. آيا اين بدان معني است كه اكنون راه دموكراسي از سكولاريسم نميگذرد يا اينكه براي سكولار شدن به فلسفه نيازي نيست؟
به عقيده من انديشه در باب دموكراسي، بدون توجه به سكولاريسم كار چندان سادهاي نيست. در طول تاريخ، هم حكومتها با گذشتن از اين مسير توانستهاند به سوي دموكراتيكشدن پيش بروند. تا وقتي گفته شود قوانين بشري بايد در محدوده خاصي باقي بماند و در مورد استقرار اين قوانين خاص به مقامات حكومتي حكم تلاش شود فكركردن به دموكراسي، اگرنه غيرممكن كه امري بسيار دشوار است. انسان در چنين شرايطي به اين باور ميرسد كه قدرت آراي عمومي شهروندان در جوامعي از اين دست، مرزهاي مشخصي دارد. علاوه بر آن، در هر پروژه دموكراتيك، اين ايده كه اقتداري فراتر از اقتدار آراي عمومي و دموكراتيك نبايد وجود داشته باشد چنان شاخص و برجسته است كه تصوري غير از آن، بسيار دشوار مينمايد.
آگوست كنت، فيلسوف قرن نوزدهمي فرانسوي، زماني گفته است كه زندگي بشر از سه مرحله تشكيل شده است.
در ابتدا نگرشي مذهبي وجود دارد، بعد انديشه متافيزيكي و سرانجام در مرحله سوم، تفكر ايجابي و اثباتي. به نظر من او به نكته درستي اشاره كرده است چون با شروع سكولاريسم، ضرورت وجود بينش متافيزيكي احساس ميشود تا بتواند جاي نگرش مذهبي را بگيرد. اما در نهايت بينش متافيزيكي هم به همان راه مذهب ميرود. متافيزيك و مذهب، هر دو به صورت منابعي براي تعابير شخصي افراد و شيوههاي معنابخشيدن به زندگي آنان حفظ ميشوند، اما آنگاه كه پاي تفكر درباره سامان و نظام اجتماع به ميان كشيده ميشود، كاربرد خود را از دست ميدهند و نشاني از آنها نميتوان يافت. آنچه را كه «كنت»، مرحله تفكر ايجابي مينامد به عقيده من بايد مرحله عملي به حساب آورد كه در جريان آن، فرد ديگر بخش اعظمي از تفكر نظري را كنار گذاشته و فقط با مسائل اجتماعي و سياسي، در لحظه وقوع آنها سروكار دارد. در اين موارد انسان بر اين باور است كه هر راهكاري براي يك معضل، خود زمينهساز معضلات جديدي ميشود كه بايد آنها را از سر راه برداشت.
در عوض نيازي نميبيند كه به مقوله ماهيت بشر در اجتماع و يا تاريخ بپردازد و يا آن را فرمولبندي كند چون در اينگونه تفكر، نحوه مقابله با مشكلات جديد از قبل براي انسان تعيين ميشود.
راه رسيدن به دموكراسي در برخي كشورها تفاوتهايي با غرب دارد و لزوماً از همان مسير نميگذرد، يكي از اين تفاوتها در رابطه دين و دموكراسي است. اين رابطه بايد به نوعي تنظيم شود. نظر شما درباره تجربههايي مثل قرائتهاي دموكراتيك از دين يا دموكراسيهاي ديني چيست؟
من از دموكراسي ديني سر در نميآورم. در ايالات متحده آمريكا مقامات كليساهاي كاتوليك و پروتستان مدتها با مقوله دموكراسي كلنجار رفتند و براي آنكه خود را با نهادهاي دموكراتيك وفق دهند، به تدريج به تدوين اصولي قانوني پرداختند. اما نتيجه آن اساساً، تشكيل گرايشها و مذاهب مختلف و متعدد و جدايي آنها از هم بود. در اين فرآيند، دينها و رهبران مختلف مذهبي، كه از مذهب خود با جديت تمام سخن ميگفتند، پا به ميدان گذاشتند. اما عاقبت چنين شرايطي منجر به آن شد كه فرد در هنگام صحبت درباره مباحث سياسي نگرش مذهبي خود را دخالت ندهد و اعمال نكند. بدين ترتيب، بحث دموكراسي ديني از نظر من، كه در آن نظام و سنت بار آمدهام، فقط در همين قالب ميگنجد و دين فقط يك موضوع شخصي به حساب ميآيد.
شما معتقديد كه نقش فلسفه و بحثهاي معرفتشناسانه امروز بسيار كمرنگ است و در رابطه با دموكراسي به آن نيازي نيست، در حالي كه به نظر ميرسد كه براي جوامع مختلف اين حكم، صدق نكند. مثلاً در برخي جوامع كه دين نقش مهمي در زندگي مردم ايفا ميكند، دفاع از مفاهيمي مثل سكولاريسم يا دموكراسي نياز به بحثهاي معرفتشناسانه دارد و جز با اين بحثهاي نظري و فلسفي تغييري حاصل نميشود؟
من اين بحث را در حوزه معرفتشناختي قرار نميدهم، بلكه آن را راهي براي تفكر درباره حقيقتي ميدانم كه از طريق آراي مشترك و عمومي به دست ميآيد. به نظر من عامل اصلي در اين ميان، آراي مشترك است. به طور قطع ميتوان گفت كه دسترسي به چنين نظامي جز به كمك يك فرهنگ عقلمدار ممكن نميشود؛ آن هم فرهنگي كه ادبيات و هنر در آن با سياست درهم تنيده شده باشند. شايد فلسفه هم با سياست آميخته شده باشد اما به عقيده من نقش فلسفه روز به روز كمرنگتر ميشود در حالي كه ادبيات و هنر مدام اهميت بيشتري پيدا ميكنند، چون در جامعهاي كه حقيقت در آن، عاملي دانسته ميشود كه به شكلي دموكراتيك ميتوان بر سر آن به توافق رسيد، اجزا و بخشهاي مهم فرهنگي در دايره مباحث مختلف فلسفي از قبيل ماهيت حقيقت، ماهيت واقعيت و ماهيت دانش نميگنجد. اين بخشها حاوي پيشنهادهايي براي آينده بشريت هستند و در آنها پروژههاي ممكن و عملي براي بهبود زندگي انسان بررسي ميشود.
اين مباحث به بهترين شكل در ادبيات و هنر طرح شده است تا فلسفه و به همين دليل تصور من اين است كه فلسفه در فرآيند استقرار سكولاريسم عاملي سودمند است، اما زماني كه سكولاريسم مستقر شود، فيلسوفان رفتهرفته جاي خود را به هنرمندان و روشنفكران عرصه ادب و هنر ميدهند.
شما دموكراسي را صرفاً انتخاب صاحبمنصبان با انتخابات آزاد نميدانيد و معتقديد كه دموكراسي در معني گستردهترش يك آرمان اجتماعي است كه تساوي فرصتها و برابري در برخورداري از امكانات را فراهم ميكند و درواقع دموكراسي را نوعي مساواتطلبي (egalitarianism) ميدانيد. با توجه به تفاوتهايي كه در برداشت از اين مفاهيم وجود دارد همچنين به خاطر تضاد منافعي كه بين گروهها و جمعهاي مختلف هر جامعه وجود دارد، آيا ميتوان درباره چنين دموكراسي به توافق عمومي دست پيدا كرد؟ يا اين دموكراسي صرفاً رؤيايي جستوجو كردني است نه به چنگ آوردني؟ چه پيشنهادي براي عملياتي شدن چنين دموكراسي داريد؟
شايد نمونه آرماني چنين دموكراسي را در برخي كشورهاي كوچك اروپايي بتوان سراغ گرفت؛ كشورهايي كوچك و ثروتمند نظير هلند، ايرلند، نروژ و... در اين كشورها ميانگين خانوادههاي مرفه و ثروتمند و همچنين سطح سواد بسيار بالاست و وضعيت برابري اجتماعي در آنها بسيار چشمگير و قابل توجه است. هر جا كه حكومتي قانونمند و دموكراتيك وجود داشته باشد خواهناخواه تقاضا و فشار براي برابري اجتماعي در آن بيشتر است چون افراد فقير و تنگدست در چنين جامعهاي براي بهبود شرايط خود، براي تحصيل و بالا بردن سطح سواد و همچنين كسب سهم بيشتري از محصولات اجتماعي و مواردي ديگر از اين دست، به نهادهاي سياسي رأي ميدهند. سرانجام اين رشته تحولات در حيطه دموكراسي كه در قالب قانونمداري شكل ميگيرد و به مساواتطلبي منجر ميشود، نوعي از دموكراسي است كه در دولتهاي كنوني كشورهاي اسكانديناوي ميبينيم. درحالي كه وضعيت كشورهايي نظير انگليس و آمريكا چنين نيست و ميزان برابري اجتماعي و همچنين مشاركت عمومي و امور سياسي در اين مورد در آنها بسيار كمتر از منطقه اسكانديناوي است.
شما فكر ميكنيد مدلي كه در اين كشورها وجود دارد براي بقيه كشورها هم ممكن است؟
البته نميتوان با قاطعيت اعلام كرد كه مدل مساواتطلبي دولتهاي اسكانديناوي در ساير نقاط جهان هم كارايي دارد يا نه. شايد تحقق آن فقط درحد يك آرزو و رؤيا باشد. شايد اصلاً منابع اقتصادي لازم براي ايجاد چنين سطحي از ثروت و سواد در نقاط مختلف جهان وجود نداشته باشد. افرادي كه انجام هر كاري را در حد توان دنياي سرمايهداري ميدانند، بر اين باورند كه اقتصاد سرمايهداري، دير يا زود، ثروت و رفاه لازم را در هر نقطه از جهان فراهم ميآورد، چنان كه ميتوان شاهد استقرار فرهنگ بورژوايي (مربوط به طبقه متوسط در نظام دموكراسي كنوني غرب) در كشورهايي نظير چين، ايران، نيجريه و... بود. اين موضوعي است كه شايد هنوز كسي از صحت و سقم آن باخبر نباشد اما بدون ترديد بسياري به آن دل بستهاند. البته شايد هم اوضاع به گونهاي پيش برود كه هزينه كافي براي ايجاد دموكراسي در كشورهاي مختلف فراهم نشود. در مجموع بايد بگويم كه در اينباره نميتوانم با قطعيت نظر بدهم.
شما با آوردن مصداقهايي به اين نتيجه ميرسيد كه بين فلسفه يا دين با مسائل سياسي و ازجمله دموكراسي ارتباطي وجود ندارد. در مصداقهايي كه ذكر ميكنيد اغلب بحث را از اين سو و از بيرون جامعه دينداران پي ميگيريد. اگر از درون جامعه ديني بخواهيد به اين موضوع بپردازيد بحث متفاوت ميشود. به فرض اگر در جامعهاي ديني مخالفت با يك امر سياسي، امري ديني تلقي شود، باز هم ميتوان بر بيارتباطي اينها اصرار كرد؟
به نظر من نظام دموكراسي ايدهآل، نظامي است كه اين دو، نقشي در آن نداشته باشند و مباحث كلي در نظر گرفته نشود. در چنين نظامي همواره مباحثي از اين قبيل مطرح ميشود: «اگر اين قوانين را تصويب كنيم چه اتفاقي خواهد افتاد؟ اكنون وقت آن رسيده كه تأثيرات مربوط به تشكيل اين نهاد را بررسي كنيم؛ اين قانون را بايد به اين شكل تغيير دهيم و...» در اين نظام دموكراسي، مسائل و مشكلات سياسي به صورت اموري در ميآيند كه بايد هر روز، در همان زمان بروز آنها، نسبت به رفع و رجوع آنها اقدام كرد و صاحبمنصبان چنين مشكلاتي را در چارچوبهاي بسيار بزرگ فلسفي و يا ديني قرار نميدهند. همانطور كه قبلاً اشاره كردم فلسفه و دين در اين موارد، جزئي از زندگي شخصي و خصوصي افراد ميشوند.
آقاي رورتي اين بحثي كه ميفرماييد، يك بحث از بيرون است. بهطور مثال عراق را اگر درنظر بگيريم. كسي مثل مقتدي صدر كه پيرواني هم دارد، ميتواند به آنان حكم بدهد كه بريزند خيابان و اسلحه بهدست بگيرند و پيروان او هم اين را يك حكم ديني تلقي ميكنند. بهنظر ميرسد اين پديده در برخي از كشورها هم رابطه بين دين و دموكراسي را در بحثهاي شما متأثر ميكند و هم حساب فلسفه را از دين جدا ميكند.
نوعي دينداري وجود دارد كه در آن، خدا فقط خواستار سعادت بشر است و تصميم درباره سعادت و شادي را به خود بشر واگذار كرده است. مثل مسيحيتي كه در طول 150 سال اخير، بيشتر يا كمتر، شكل گرفته است و پيامد جنگهاي مذهبي در اروپا است كه از قرن هفدهم آغاز شد. در آن زمان مقامات كليساهاي اروپايي عليه يكديگر اعلام جهاد كردند كه در نتيجه آن تقريباً تمامي قاره اروپا ويران شد. بعد افراد بانفوذ و قدرتمند به اين نتيجه رسيدند كه ادامه جنگهاي مذهبي، ديگر ممكن نيست و همه بايد در كنار هم زندگي مسالمتآميزي داشته باشند. بنابراين تصميم گرفته شد كه چنين جنگهايي را كنار بگذارند و به فكر راهكارهايي سياسي و عملي براي جلوگيري از تخاصم و درگيري باشند. بدينترتيب آن فقط يك تصميم جمعي بود چون بشر ديگر از عهده لطمات و خرابيهاي جهاد بر نميآمد و اين جنگها مردم را به فلاكت ميانداخت. اين اقدام نقطه آغازي بود براي حركت به سوي دموكراسي.
شما براي اثبات برتري حكومتهاي دموكرات بر حكومتهاي غيردموكرات براي تاريخ نقشي يگانه قائليد و معتقديد اگر تاريخ نتواند مدافعان حكومت كليسا و پادشاهي را بهنادرستي ديدگاه هايشان متقاعد كند، هيچ چيز ديگري هم نخواهد توانست.
در جوامعي كه هنوز دموكراسي در آنجا فراگير نشده است، واگذاري چنين قضاوتي به تاريخ مستلزم داشتن اين پيشفرض است كه رخدادهايي در جوامع مختلف از يك جنساند و تاريخ تكرار ميشود. همچنين مفاهيمي مثل دموكراسي شكل واحدي دارد و جهانشمول است. آيا چنين ديدگاهي با فلسفه بنيان ستيز (anti foundationalist) كه شما به آن معتقديد قابل تبيين و توجيه است.
من به اين عقيده ندارم كه تاريخ تكرار ميشود. به باور من، اگر بشر خواستار تغيير شرايط موجود و دستيابي به آيندهاي بهتر از لحاظ سياسي، اجتماعي و فرهنگي است، تاريخ بهترين راهنما و آموزگار است. نه به اين دليل كه ميتوان روي تكرار رويدادهاي تاريخي حساب كرد بلكه از آن رو كه تاريخ، مصالح و جزئيات عيني و ملموس را در مورد رويدادهاي بعدي دراختيار بشر ميگذارد. رويدادها هيچگاه به شيوه قبلي تكرار نميشوند و انسان هرقدر هم كه تاريخ را مطالعه كرده باشد، باز ممكن است مرتكب اشتباه شود. بحث برسر آن است كه مطالعه موارد عيني تاريخي درباره تغييرات پيشين اجتماعي بيش از مطالعه موارد انتزاعي و كلي درباره عدالت، قانون و امثال آن، بهكار بشر ميآيد. تاريخ نميتواند در تمامي زمينهها انسان را بهطور كامل راهنمايي كند بلكه فقط باتوجه به بضاعت ما، آموزههايي را دراختيار ما ميگذارد.
2004/06/23
پی نوشت بعد از نوشت!: اين رو حتماً بخونيد. واقعاً از خوندنش لذت بردم.
-حوبه. از اين به بعد به امير بيزنس میگيم سربازصفر امير بيزنس. احتمالاً کوروش هم به جای امير سلطان بايد بگه جناب ارتشبد!
جدی نگيريد اين رو فقط فک و فاميلها میفهمن.
-خوبه: يه هفته نبودم هيچ آفلاينی نداشتم. فقط يه دوست قديمی، البته خيلی بيشتر از دوست، يه اتفاق عجيب، برام ميل زده بود. ای بابا چقدررررررر طرفدار دارم ها!
-خوبه: سيگنال پاس میشه. بعضی از درسها هم مثل عنوان رشتهء ما از منطق صفر و يک طبعيت میکنن. وقتی داشتم سيگنال رو بر میداشتم فکر میکردم نتيجهء درس دو حالت داره: يا ۷۵/۹ يا ۱۰. ظاهراً در اثر يک کلاک پالس منطق يک خواهد شد. البته احتمالاً
-خوبه: جداً خوبه. بايد بشينم يه نصفه روز برا تنظيم حانواده و جمعيت بخونم! آخه آدم به کی بگه؟!!
-خوبه: امروز يه ادکلن خوف هديه گرفتم.
-خوبه: دارم فکر میکنم همهء دانشکده و چه بسا دانشگاه خيلی راحت از طريق ارکات میتونن وبلاگ من رو بخونن. اما تا زمانی که به روم نياوردن اصلاً برام مهم نيست.
-خوبه: اينجا بدجوری داره مبتذل میشه. اصطلاحات روزمره، حرفهای بیربط. اما خب ... حالا حس نوشتنم اينجوريه ديگه!
-خوبه: دارم دانشمند میشم. تعميم قانون مرفی: هر اتفاقی در زمان رخ دادن به گونهای رخ خواهد داد که شخص مورد اتفاق واقع شده! به بهترين وجه ممکن در موقعيت کمدی و هجوآميز قرار بگيرد.
-خوبه: بلاخره يه جک يادم موند. به يه آقای لر میگن شما شخصيت معروف و اينا هم داشتيد؟ میگه آره: سوفيا لورن، هيتلر( بخونيد Hitlor)، لورل ... . اصلاً از اين جکهای قومی و طايفهای خوشم نمیاد. اما اين خيلی جالب بود، مخصوصاً هيتلرش.
-خوبه: ياهو هم سرويسش رو کرد ۱۰۰ مگ. میگم که چيزه. بيايد شايعه کنيم که گوگل قراره به وبلاگنويسهای ايرانی به هر نفر هر ماه ۱۰۰۰۰ دلار بده. از کجا میدونيد، شايد ياهو سر چشم و همچشمی(يا اينکه مثلاً فکر کنن حتماً يه سود اقتصادی داشته که گوگل اين کار رو کرده) به هر کدوممون هر ماه ۱۰۰۰ دلار داد. بد نيست ها! روش فکر کنيد.
-اصلاً خوب نيست: جداً اين راهنمايی رانندگی بايد بابت قانون جديد اضافه شدن جريمهها به عابران پياده تضمين جانی بده. صبح پليس يه آقايی رو که پشت چراغ قرمز رو خط عابر پياده ايستاده بود جريمه کرد، وقتی چراغ سبز شد طرف از حرص آنچنان با سرعت راه افتاد که نزديک بود من رو له کنه. اگر زده بود مثل پلنگ صورتی میچسبيدم به زمين، اونوقت بايد لولهام میکردن میبردن سر جلسه سيگنال امتحان بدم! اين عروسک گردان شوخی که توی اسمونهاست ديگه گاهی اوقات بدجور زيادهروی میکنه. از جون من چی میخوای؟(Final destinatin ... he..he..he)
-خوب نيست: دلم جوجو میخواد ... هوممممممم.
-ديگه همين. و شيخنا سلمان همی گويد که خوبی امتحان اينه که فکر آدم رو مشغول میکنه. دقيقاً درسته. اين يه هفتهای با اينکه خب سخت گذشت(و تا هفتهء آينده همچنان خواهد گذشت) اما خب از دست يه سری فکر خلاص شدم، البته عجالتاً. راه مسخرهايه برای حل مشکل، در حقيقت يه جور دور زدن مشکل. اما خب ... توفيق اجباريه ديگه! چه میشه کرد.
-پ.ن: فکر کن نصفه شبی يه دفعه دلت بخواد با اين خانم آلمانیِ نيلیِ تازگيها-بی-آرشيو ۳ ساعت حرف بزنی.
پ.ن۲: به اون فرد ناشناسی که آناتما میخواد:اولاً اسمت رو بگو. دوم بايد چهارشنبهء هفتهء آينده بيای دانشکده. تا حالا طرفهای فردوسی اومدی؟
-حوبه. از اين به بعد به امير بيزنس میگيم سربازصفر امير بيزنس. احتمالاً کوروش هم به جای امير سلطان بايد بگه جناب ارتشبد!
جدی نگيريد اين رو فقط فک و فاميلها میفهمن.
-خوبه: يه هفته نبودم هيچ آفلاينی نداشتم. فقط يه دوست قديمی، البته خيلی بيشتر از دوست، يه اتفاق عجيب، برام ميل زده بود. ای بابا چقدررررررر طرفدار دارم ها!
-خوبه: سيگنال پاس میشه. بعضی از درسها هم مثل عنوان رشتهء ما از منطق صفر و يک طبعيت میکنن. وقتی داشتم سيگنال رو بر میداشتم فکر میکردم نتيجهء درس دو حالت داره: يا ۷۵/۹ يا ۱۰. ظاهراً در اثر يک کلاک پالس منطق يک خواهد شد. البته احتمالاً
-خوبه: جداً خوبه. بايد بشينم يه نصفه روز برا تنظيم حانواده و جمعيت بخونم! آخه آدم به کی بگه؟!!
-خوبه: امروز يه ادکلن خوف هديه گرفتم.
-خوبه: دارم فکر میکنم همهء دانشکده و چه بسا دانشگاه خيلی راحت از طريق ارکات میتونن وبلاگ من رو بخونن. اما تا زمانی که به روم نياوردن اصلاً برام مهم نيست.
-خوبه: اينجا بدجوری داره مبتذل میشه. اصطلاحات روزمره، حرفهای بیربط. اما خب ... حالا حس نوشتنم اينجوريه ديگه!
-خوبه: دارم دانشمند میشم. تعميم قانون مرفی: هر اتفاقی در زمان رخ دادن به گونهای رخ خواهد داد که شخص مورد اتفاق واقع شده! به بهترين وجه ممکن در موقعيت کمدی و هجوآميز قرار بگيرد.
-خوبه: بلاخره يه جک يادم موند. به يه آقای لر میگن شما شخصيت معروف و اينا هم داشتيد؟ میگه آره: سوفيا لورن، هيتلر( بخونيد Hitlor)، لورل ... . اصلاً از اين جکهای قومی و طايفهای خوشم نمیاد. اما اين خيلی جالب بود، مخصوصاً هيتلرش.
-خوبه: ياهو هم سرويسش رو کرد ۱۰۰ مگ. میگم که چيزه. بيايد شايعه کنيم که گوگل قراره به وبلاگنويسهای ايرانی به هر نفر هر ماه ۱۰۰۰۰ دلار بده. از کجا میدونيد، شايد ياهو سر چشم و همچشمی(يا اينکه مثلاً فکر کنن حتماً يه سود اقتصادی داشته که گوگل اين کار رو کرده) به هر کدوممون هر ماه ۱۰۰۰ دلار داد. بد نيست ها! روش فکر کنيد.
-اصلاً خوب نيست: جداً اين راهنمايی رانندگی بايد بابت قانون جديد اضافه شدن جريمهها به عابران پياده تضمين جانی بده. صبح پليس يه آقايی رو که پشت چراغ قرمز رو خط عابر پياده ايستاده بود جريمه کرد، وقتی چراغ سبز شد طرف از حرص آنچنان با سرعت راه افتاد که نزديک بود من رو له کنه. اگر زده بود مثل پلنگ صورتی میچسبيدم به زمين، اونوقت بايد لولهام میکردن میبردن سر جلسه سيگنال امتحان بدم! اين عروسک گردان شوخی که توی اسمونهاست ديگه گاهی اوقات بدجور زيادهروی میکنه. از جون من چی میخوای؟(Final destinatin ... he..he..he)
-خوب نيست: دلم جوجو میخواد ... هوممممممم.
-ديگه همين. و شيخنا سلمان همی گويد که خوبی امتحان اينه که فکر آدم رو مشغول میکنه. دقيقاً درسته. اين يه هفتهای با اينکه خب سخت گذشت(و تا هفتهء آينده همچنان خواهد گذشت) اما خب از دست يه سری فکر خلاص شدم، البته عجالتاً. راه مسخرهايه برای حل مشکل، در حقيقت يه جور دور زدن مشکل. اما خب ... توفيق اجباريه ديگه! چه میشه کرد.
-پ.ن: فکر کن نصفه شبی يه دفعه دلت بخواد با اين خانم آلمانیِ نيلیِ تازگيها-بی-آرشيو ۳ ساعت حرف بزنی.
پ.ن۲: به اون فرد ناشناسی که آناتما میخواد:اولاً اسمت رو بگو. دوم بايد چهارشنبهء هفتهء آينده بيای دانشکده. تا حالا طرفهای فردوسی اومدی؟
2004/06/18
دانشکدهء مهندسی در دود!
-عکس با يک فقره دوربين مزخرف گرفته شده است.
-عکس کاملاً به صورت سردستی و با عجله گرفته شده است.
فقط به نظرم فضاش جالب اومئ. متاسفانه دوربينه رو نمی شه تنظيم کرد وگرنه می رفتم از زاويهء بهتری عکس بهتری می گرفتم، اما با اين ارزش نداره.
اما بايد اون جا می بوديد و می ديديد.
-عکس با يک فقره دوربين مزخرف گرفته شده است.
-عکس کاملاً به صورت سردستی و با عجله گرفته شده است.
فقط به نظرم فضاش جالب اومئ. متاسفانه دوربينه رو نمی شه تنظيم کرد وگرنه می رفتم از زاويهء بهتری عکس بهتری می گرفتم، اما با اين ارزش نداره.
اما بايد اون جا می بوديد و می ديديد.
همهچيز در حال غرق شدنه.
انگار يه جاروی بزرگ همه زندگيت رو جارو کنه.
انگار يه جاروی بزرگ همه زندگيت رو جارو کنه.
2004/06/17
احمقها خوشبختند، چون هيچوقت متوجه حماقتهای خودشون و ديگران نمی شن.
کورها خوشبختند، چون هيچوقت بدیها و کمبودهای خودشون و ديگران رو نمیبينن.
کورها خوشبختند، چون هيچوقت بدیها و کمبودهای خودشون و ديگران رو نمیبينن.
2004/06/16
-قانون بقای دوش داروين يا اصل تکرار دوش در هنگام امتحان
اين اصل که به تازگی توسط دانشمندان خارجی! کشف شده است و به گفتهء آگاهان سابقهء آن تا اسناد به دست آمده از داروين رديابی شده است، بيان میدارد که فشار وارد آمده به انسان در اثر فعاليت ذهنی با ميزان دوش گرفتن او رابطهء مستقيم و در برخی موارد نمايی دارد. به اين ترتيب که که تعداد دفعات دوش گرفتن يک انسان که امتحان دارد در طول يک دورهء زمانی به صورت حاصل جمع هارمونيکهای مختلط بيان میشود که با سختی درس افزايش میيابد.
مثال: دانشجوی کامپيوتری در حال خواندن سيگنال میباشد. از صبح تا حالا ۵ بار دوش گرفته است، احتمالاً يکی دو بار ديگر نيز دوش خواهد گرفت. اصل به روشنی اثبات میگردد.(برای اطلاعات بيشتر به نمودار ۲۳-۹ مراجعه کنيد)
اين اصل که به تازگی توسط دانشمندان خارجی! کشف شده است و به گفتهء آگاهان سابقهء آن تا اسناد به دست آمده از داروين رديابی شده است، بيان میدارد که فشار وارد آمده به انسان در اثر فعاليت ذهنی با ميزان دوش گرفتن او رابطهء مستقيم و در برخی موارد نمايی دارد. به اين ترتيب که که تعداد دفعات دوش گرفتن يک انسان که امتحان دارد در طول يک دورهء زمانی به صورت حاصل جمع هارمونيکهای مختلط بيان میشود که با سختی درس افزايش میيابد.
مثال: دانشجوی کامپيوتری در حال خواندن سيگنال میباشد. از صبح تا حالا ۵ بار دوش گرفته است، احتمالاً يکی دو بار ديگر نيز دوش خواهد گرفت. اصل به روشنی اثبات میگردد.(برای اطلاعات بيشتر به نمودار ۲۳-۹ مراجعه کنيد)
پراکنده گويی
گاهی وقت ها فکر می کنم مشکل خيلی از ما اينه که موقع فکر کردن ذهنمون کاملاً زمخته. يعنی کاملاً قالبی فکر میکنيم، همون دلايل و تشبيهها و راهحلهايی رو استفاده میکنيم که همه قبل از ما استفاده میکردند.
هميشه حس میکنم ذهن بايد يه جوری سيال باشه، يعنی بتونه فکرهای مختلف رو، هرچند ناخوشايند، بپوشونه و اونها رو توی خودش جا بده.
گاهی وقت ها فکر می کنم مشکل خيلی از ما اينه که موقع فکر کردن ذهنمون کاملاً زمخته. يعنی کاملاً قالبی فکر میکنيم، همون دلايل و تشبيهها و راهحلهايی رو استفاده میکنيم که همه قبل از ما استفاده میکردند.
هميشه حس میکنم ذهن بايد يه جوری سيال باشه، يعنی بتونه فکرهای مختلف رو، هرچند ناخوشايند، بپوشونه و اونها رو توی خودش جا بده.
2004/06/15
-يه حس غريبی دارم که يه سری اتفاقهايی داره میافته که من هيچ نقشی نه تو به وجود اومدنشون نه تو ادامه پيداکردنشون ندارم.
انگار که وسط يه جريانی قرار گرفتم که من رو با خودش میبره و هيچ کنترلی هم روش ندارم.
عجيبه ...
انگار که وسط يه جريانی قرار گرفتم که من رو با خودش میبره و هيچ کنترلی هم روش ندارم.
عجيبه ...
2004/06/14
-ديگه خودم رو نمیشناسم.
گاهی به خودم میآم میبينم يه غريبه داره توی سرم فکر میکنه. يه سری فکر و حس و تصميم عجيب و ناشناس.
-اولين سوتی رو تو ارکات دادم. اومدم برای يه نفر Message بفرستم برای يه نفر ديگه اشتباهی فرستادم.
بس که حواس جمعم ديگه! اما جدی اين حافظهء خراب و اين توجه بيش از حدم! داره دردسر میشه. عجيبه!
-به سام: بابت کامنت قبلی ممنون :)
-به قول دوپونها از اون هم بالاتر: همين!
Ciao
گاهی به خودم میآم میبينم يه غريبه داره توی سرم فکر میکنه. يه سری فکر و حس و تصميم عجيب و ناشناس.
-اولين سوتی رو تو ارکات دادم. اومدم برای يه نفر Message بفرستم برای يه نفر ديگه اشتباهی فرستادم.
بس که حواس جمعم ديگه! اما جدی اين حافظهء خراب و اين توجه بيش از حدم! داره دردسر میشه. عجيبه!
-به سام: بابت کامنت قبلی ممنون :)
-به قول دوپونها از اون هم بالاتر: همين!
Ciao
2004/06/13
و امتحان تربيت بدنی نيز افتضاح شد! بارفيکس ۰ تا رفتم :)).
و برای اطلاع شمايان می گويم که من در بدترين شرايط روحی هم کاملاً ممکنه از يه آهنگ اونقدر لذت ببرم که بخوام تجربهاش رو با همهء دوستهام تقسيم کنم، مخصوصاً تو نگار آلمانی!
از فردا بام تا شام ميهمان کتابخانهء مرکزی میباشيم و درس خواهيم خواند.
باز دوباره موقع امتحانها شد و من اين عادت تنتن خوندنم برگشت! دوباره شروع کردم کتابهاش رو خوندن. و هنوز هم شخصيت محبوبم کاپيتان هادوکه(و بعدش البته دوپونها). طبق نظريهء کاپيتان هادوک، استاد تربيت بدنی ما يا صدف کف اقيانوسه يا خيار دريايی!
به شدت نازک شدم. کوچکترين مشکلی مستقيماً اعصابم رو تا سرحد مرگ میکشه.
يه هفتهای هست اکثراً بين راه دو-سه بار تاکسی عوض میکنم. اصلاً طاقت آهنگ جوادیهای توی ماشينها رو ندارم. به طرز عجيبی نسبت به مزخرفاتی که به اسم موسيقی گوش داده میشه حساس شدم.
نمیگم همه برن بوچلی و استينگ و باب ديلن گوش بدن، مشکل منه. اما خيلی جالبه. به رانندههه میگم فلان جا. بعد هنوز يک دقيقه هم نشده تو ماشين نشستم پياده میشم. قيافهء راننده و اخمش و غرغرهای زير لبش ديدنيه.
يکی از بچههای برق فردوسی رو تو ارکات پيدا کردم، تو پروفايلش ديدم جزو طرفدارهای تيم برتون و بوچليه. و اين برای من به اندازهء گذر زهره از جلو خورشيد عجيبه.
همين ديگه
Ciao
و برای اطلاع شمايان می گويم که من در بدترين شرايط روحی هم کاملاً ممکنه از يه آهنگ اونقدر لذت ببرم که بخوام تجربهاش رو با همهء دوستهام تقسيم کنم، مخصوصاً تو نگار آلمانی!
از فردا بام تا شام ميهمان کتابخانهء مرکزی میباشيم و درس خواهيم خواند.
باز دوباره موقع امتحانها شد و من اين عادت تنتن خوندنم برگشت! دوباره شروع کردم کتابهاش رو خوندن. و هنوز هم شخصيت محبوبم کاپيتان هادوکه(و بعدش البته دوپونها). طبق نظريهء کاپيتان هادوک، استاد تربيت بدنی ما يا صدف کف اقيانوسه يا خيار دريايی!
به شدت نازک شدم. کوچکترين مشکلی مستقيماً اعصابم رو تا سرحد مرگ میکشه.
يه هفتهای هست اکثراً بين راه دو-سه بار تاکسی عوض میکنم. اصلاً طاقت آهنگ جوادیهای توی ماشينها رو ندارم. به طرز عجيبی نسبت به مزخرفاتی که به اسم موسيقی گوش داده میشه حساس شدم.
نمیگم همه برن بوچلی و استينگ و باب ديلن گوش بدن، مشکل منه. اما خيلی جالبه. به رانندههه میگم فلان جا. بعد هنوز يک دقيقه هم نشده تو ماشين نشستم پياده میشم. قيافهء راننده و اخمش و غرغرهای زير لبش ديدنيه.
يکی از بچههای برق فردوسی رو تو ارکات پيدا کردم، تو پروفايلش ديدم جزو طرفدارهای تيم برتون و بوچليه. و اين برای من به اندازهء گذر زهره از جلو خورشيد عجيبه.
همين ديگه
Ciao
2004/06/12
آقا جون هرکی دوست داريد بريد اين Anathema آلبوم اخرش رو گوش کنيد
آلبوم های قبليش رو هم گوش کنيد.
اصلاً همه اش رو گوش کنيد.
اصلاً هرکس دسترسی نداره من خودم براش CD می زنم می فرستم.
:))
-امروز از اون روزهای به شدت به شدت به شدت به شدت سگی بود.
نمی تونم ميزان سگيت امروز رو بهتون بگم، خودتون حدش بزنيد.
آلبوم های قبليش رو هم گوش کنيد.
اصلاً همه اش رو گوش کنيد.
اصلاً هرکس دسترسی نداره من خودم براش CD می زنم می فرستم.
:))
-امروز از اون روزهای به شدت به شدت به شدت به شدت سگی بود.
نمی تونم ميزان سگيت امروز رو بهتون بگم، خودتون حدش بزنيد.
2004/06/11
-امشب مثلاً جشن فارغالتحصيلی گرفتيم. ورودی کامپيوتر ۷۹ فردوسی. گرچه خيلیهامون اين ترم فارغ نمیشيم، اما خب به هر حال رسماً اينجا فارغالتحصيل میشيم.
حس بدی دارم. به خاطر ۵-۴ نفر از بچهها میرم، وگرنه ترجيح میدادم بشينم خونه و يه خرده گرافيک بخونم، يا مطالب ارائهام رو جمع و جور کنم، يا ASP بخونم، يا کارتون ببينم، يا هر کار ديگهای به جز رفتن به جايی که "جشن" فارغالتحصيل شدنمه.
اگر اسمش میبود مثلاً آخرين جمع دوستانهء کامپيوتر ۷۹ به نظرم بهتر بود، اما خيلیها اونجا واقعاً میخوان "جشن" بگيرن. چه لغت عجيبی و چه استفادهء عجيبی.
امشب شب دوربينهای فيلمبرداری و نگاههای نوستالژيک و عکسها و خونوادههاييه که اومدن اونجا به بچههاشون "افتخار" کنن.
نمیدونم چرا بيش از حد کل قضيه برام بیمزه و لوس میآد که بخوام حتی اين حس بدم رو خفه کنم.
تنها چيز خوبش ديدن اون چند نفريه که واقعاً از بودن کنارشون لذت میبرم؛ نويد و امير و وحيد و فريد و ۳-۲ تای ديگه.
نمیدونم. اما به نظرم کل قضيه يکی از همون کارهای بیمعنی تکراری زندگی میآد.
اما خب ... به خاطر بچهها هم که شده بايد برم و سعی کنم خوش باشم.
حس بدی دارم. به خاطر ۵-۴ نفر از بچهها میرم، وگرنه ترجيح میدادم بشينم خونه و يه خرده گرافيک بخونم، يا مطالب ارائهام رو جمع و جور کنم، يا ASP بخونم، يا کارتون ببينم، يا هر کار ديگهای به جز رفتن به جايی که "جشن" فارغالتحصيل شدنمه.
اگر اسمش میبود مثلاً آخرين جمع دوستانهء کامپيوتر ۷۹ به نظرم بهتر بود، اما خيلیها اونجا واقعاً میخوان "جشن" بگيرن. چه لغت عجيبی و چه استفادهء عجيبی.
امشب شب دوربينهای فيلمبرداری و نگاههای نوستالژيک و عکسها و خونوادههاييه که اومدن اونجا به بچههاشون "افتخار" کنن.
نمیدونم چرا بيش از حد کل قضيه برام بیمزه و لوس میآد که بخوام حتی اين حس بدم رو خفه کنم.
تنها چيز خوبش ديدن اون چند نفريه که واقعاً از بودن کنارشون لذت میبرم؛ نويد و امير و وحيد و فريد و ۳-۲ تای ديگه.
نمیدونم. اما به نظرم کل قضيه يکی از همون کارهای بیمعنی تکراری زندگی میآد.
اما خب ... به خاطر بچهها هم که شده بايد برم و سعی کنم خوش باشم.
مواد درسی مدارس و مواد امتحانی به روز رسانی می گردد.
انشا امتحان نهايی
موضوع:
يک نامهء الکترونيک خفن برای امام زمان بفرستيد و از او بخواهيد به شما يک حال اساسی بدهد و تريپ ظهور بگذارد.
نکات مهم:
انشا حتماً بايد فينگليش نوشته شود.
-اکانت فرستنده در نمره نقش دارد. به نامه های فرستاده شده توسط GMail نمرهء اضافه داده خواهد شد.
انشا امتحان نهايی
موضوع:
يک نامهء الکترونيک خفن برای امام زمان بفرستيد و از او بخواهيد به شما يک حال اساسی بدهد و تريپ ظهور بگذارد.
نکات مهم:
انشا حتماً بايد فينگليش نوشته شود.
-اکانت فرستنده در نمره نقش دارد. به نامه های فرستاده شده توسط GMail نمرهء اضافه داده خواهد شد.
2004/06/09
تا حالا فکر کردی به جند تا مسالهء مهم و بزرگ ناخوشايند در طول روز فکر نمی کنی تا روزت خوب بگذره؟
تا حالا فکر کردی چشمت رو به روی چه چيزهای مهمی بايد ببندی تا بتونی يه روز رو راحت شب کنی؟
تا حالا فکر کردی به بودن و نبودن چه چيزهايی عادت کردی؟
تا حالا فکر کردی چشمت رو به روی چه چيزهای مهمی بايد ببندی تا بتونی يه روز رو راحت شب کنی؟
تا حالا فکر کردی به بودن و نبودن چه چيزهايی عادت کردی؟
2004/06/08
-عصر دلم میخواست روحم رو بکشم بيرون و يه مدت مرده و بیحس باشم.
هنوز هم دلم میخواد.
حالم خيلی بده ...
اين هم از آثار معجون حقيقت.
-کلمات قصار:
حقيقت تلخه.
سم تلخه.
ديناميت تلخه.
بمب تلخه.
انفجار تلخه.
خراب شدن تلخه.
همهء اينها هم مثل هم و به شدت هم تلخند.
هنوز هم دلم میخواد.
حالم خيلی بده ...
اين هم از آثار معجون حقيقت.
-کلمات قصار:
حقيقت تلخه.
سم تلخه.
ديناميت تلخه.
بمب تلخه.
انفجار تلخه.
خراب شدن تلخه.
همهء اينها هم مثل هم و به شدت هم تلخند.
and it feels like I'm flying above you
dream that I'm dying to find the truth
seems like your trying to bring me down
back down to earth back down to earth
2004/06/07
-اصولاً علاقهء من به افراد و اشياء غيرچسبان و خشک ريشهء تاريخی داره. راجع به همه چيز يه حس خيلی قوی دارم که مثلاً فلان چيز چسبناک هست يا نيست. حالا هر چيز. گاهی يه اتفاق خاص، گاهی يه آدم خاص، گاهی هم مثلاً وضع هوا و منظرهء جلوی روم.
مخصوصاً راجع به آدمها خيلی خيلی حساسم. آدمهای چسبناک رو به طور غيرارادی و با شدت تمام پس میزنم. يکی از دلايلی که مثلاً من با اين بچه-سلمان- دوستم همين عدم چسبناکی شگفتانگيزشه!
و کاش میشد همهء آدمهای چسبناک رو با يه تکون يا مثلاً يه دست کشيدن از خودت جدا کنی. آدمهايی که در طول روز يا در طول يه دوره يا شايد کل زندگی میچسبن بهت و سنگينت میکنن. من از هر چيزی که سنگينم کنه متنفرم. کلاً حس مزخرفيه. اين که يه موجود بیحس و گنگ بهت بچسبه و نذاره نفس بکشی و راه بری و زنده باشه.
قاطی کردم، نه؟ :)
-آقا اين خيييييييلی شاهکاره. شهرداری تهران پيشنهاد داده به خوابهای مردم مومن به عنوان اخطار در مورد وقوع زلزله توجه خاص مبذول بشه. احتمالاً گروه زلزلهء دانشگاه شريف و باقی دانشگاههای قوی کشور کار و زندگیشون رو میذارن کنار و يه سيستم برای استخراج مکان و زمان و شدت زلزله از روی خوابهای امت مسلمان بر اساس شدت مومن بودنشون با استفاده از مثلاً محاسبات فازی و اصل عدم قطعيت هايزنبرگ و اينا طراحی کنن. و البته ملاکهای ضمنی هم در نظر گرفته میشه، مثلاً ميزان غذای مصرف شده در شب گذشته و ميزان قرضهای حاجآقا و روابط زناشويی حاجآقا با ضعيفه. مثلاً اگر ضعيفه يکی از اين حاجخانمهای ۱۵۰ کيلويی باشه طبيعتاً طرف هرچند ريشتر که خواب ديد ازش لگاريتم گرفته میشه! يا مثلاً اگر طرف يکی از اين گروه فشاریها باشه به جای پيشبينی زلزله توی خوابش يه صحنهء مبارزه از نوع مرتال کامبت میبينه يا مثلاً اپيزودهای کشت و کشتار نجات سرباز رايان اسپيلبرگ که اين خوابها برای ستاد کل ارتش ارسال میشه يا در نهايت به عنوان اسپم میره تو بالک ميل آقای شهردار! خوابهای آقای حسنی، امام جمعهء اروميه هم به عنوان فاکتور نگاتيو استفاده میشه. يعنی اگر تو خوابش زمين کشاورزی شدهء بيل خورده ديد حتماً زلزله میآد. خوابهای اسمشرونبر هم مستقيماً به بخش روابط عمومی میره تا اطلاعيه بشه. تبصره هايی هم برای امت مظلوم فلسطين و عربهای مظلوم علاقهمند به سوسمار در نظر گرفته شده که اگر صلاحيتشون احراز بشه خوابشون مورد ارزيابی قرار میگيره. خوابهای آقای رفسنجانی هم چون توش مثل خوابهای اسکروچ مرحوم پر از پول و دلار و ايناست بلافاصله بعد از ديده شدن به عنوان اسرار خانوادگی حفظ میشه.
حوزهء علميه قم هم با توجه به فعاليت طولانی در ساخت سی-دی های انواع نوحهخوانی و قرآن به لهجههای اسپرانتو گرفته تا ميخی و زبان مردم قارهء آتلانتيس که فعاليت علمی عميق و عظيم و حتی عجيبی محسوب میشه، يه دستگاه مومنياب میسازن که با تکنيک تشخيص صدا، افراد مومن رو از غير مومن تشخيص میده. تشخيص هم به اين صورته که پشت تلفن به شخص میگه يه آيه تلاوت! کنه، بعدش با توجه به ارتعاشات صوتی طرف درصد مومن بودنش با فاکتورهای غيرخطی مشخص میشه. شرکت مخابرات هم يه فيلتر درست میکنه که هرگونه فرد اصلاح طلب و آزادیخواه يا کسی که فکر میکنه و احمق نيست(يآ خودش رو به حماقت نزده) و کلاً انسانهای نرمال و بیمشکل وقتی شمارهء شهرداری رو میگيرن، صفحهء فيلتر بياد بالا و يه نفر از پشت تلفن بهشون فحش ناموسی بده.
اسم اون واحد شهرداری هم میشه واحد تعبيرخواب و غيبگويی(با مسئوليت مستقيم پروفسور ترولانی :)) ).
-نمیخواستم اينقدر بنويسم اما افتادم رو دور و نوشتم. آخه موضوع از اين مضحکتر خونده بوديد؟ ياد اون شعر ايرج ميرزا میافتم که: بعد از اين بر وطن و بوم و برش بايد ... .
مخصوصاً راجع به آدمها خيلی خيلی حساسم. آدمهای چسبناک رو به طور غيرارادی و با شدت تمام پس میزنم. يکی از دلايلی که مثلاً من با اين بچه-سلمان- دوستم همين عدم چسبناکی شگفتانگيزشه!
و کاش میشد همهء آدمهای چسبناک رو با يه تکون يا مثلاً يه دست کشيدن از خودت جدا کنی. آدمهايی که در طول روز يا در طول يه دوره يا شايد کل زندگی میچسبن بهت و سنگينت میکنن. من از هر چيزی که سنگينم کنه متنفرم. کلاً حس مزخرفيه. اين که يه موجود بیحس و گنگ بهت بچسبه و نذاره نفس بکشی و راه بری و زنده باشه.
قاطی کردم، نه؟ :)
-آقا اين خيييييييلی شاهکاره. شهرداری تهران پيشنهاد داده به خوابهای مردم مومن به عنوان اخطار در مورد وقوع زلزله توجه خاص مبذول بشه. احتمالاً گروه زلزلهء دانشگاه شريف و باقی دانشگاههای قوی کشور کار و زندگیشون رو میذارن کنار و يه سيستم برای استخراج مکان و زمان و شدت زلزله از روی خوابهای امت مسلمان بر اساس شدت مومن بودنشون با استفاده از مثلاً محاسبات فازی و اصل عدم قطعيت هايزنبرگ و اينا طراحی کنن. و البته ملاکهای ضمنی هم در نظر گرفته میشه، مثلاً ميزان غذای مصرف شده در شب گذشته و ميزان قرضهای حاجآقا و روابط زناشويی حاجآقا با ضعيفه. مثلاً اگر ضعيفه يکی از اين حاجخانمهای ۱۵۰ کيلويی باشه طبيعتاً طرف هرچند ريشتر که خواب ديد ازش لگاريتم گرفته میشه! يا مثلاً اگر طرف يکی از اين گروه فشاریها باشه به جای پيشبينی زلزله توی خوابش يه صحنهء مبارزه از نوع مرتال کامبت میبينه يا مثلاً اپيزودهای کشت و کشتار نجات سرباز رايان اسپيلبرگ که اين خوابها برای ستاد کل ارتش ارسال میشه يا در نهايت به عنوان اسپم میره تو بالک ميل آقای شهردار! خوابهای آقای حسنی، امام جمعهء اروميه هم به عنوان فاکتور نگاتيو استفاده میشه. يعنی اگر تو خوابش زمين کشاورزی شدهء بيل خورده ديد حتماً زلزله میآد. خوابهای اسمشرونبر هم مستقيماً به بخش روابط عمومی میره تا اطلاعيه بشه. تبصره هايی هم برای امت مظلوم فلسطين و عربهای مظلوم علاقهمند به سوسمار در نظر گرفته شده که اگر صلاحيتشون احراز بشه خوابشون مورد ارزيابی قرار میگيره. خوابهای آقای رفسنجانی هم چون توش مثل خوابهای اسکروچ مرحوم پر از پول و دلار و ايناست بلافاصله بعد از ديده شدن به عنوان اسرار خانوادگی حفظ میشه.
حوزهء علميه قم هم با توجه به فعاليت طولانی در ساخت سی-دی های انواع نوحهخوانی و قرآن به لهجههای اسپرانتو گرفته تا ميخی و زبان مردم قارهء آتلانتيس که فعاليت علمی عميق و عظيم و حتی عجيبی محسوب میشه، يه دستگاه مومنياب میسازن که با تکنيک تشخيص صدا، افراد مومن رو از غير مومن تشخيص میده. تشخيص هم به اين صورته که پشت تلفن به شخص میگه يه آيه تلاوت! کنه، بعدش با توجه به ارتعاشات صوتی طرف درصد مومن بودنش با فاکتورهای غيرخطی مشخص میشه. شرکت مخابرات هم يه فيلتر درست میکنه که هرگونه فرد اصلاح طلب و آزادیخواه يا کسی که فکر میکنه و احمق نيست(يآ خودش رو به حماقت نزده) و کلاً انسانهای نرمال و بیمشکل وقتی شمارهء شهرداری رو میگيرن، صفحهء فيلتر بياد بالا و يه نفر از پشت تلفن بهشون فحش ناموسی بده.
اسم اون واحد شهرداری هم میشه واحد تعبيرخواب و غيبگويی(با مسئوليت مستقيم پروفسور ترولانی :)) ).
-نمیخواستم اينقدر بنويسم اما افتادم رو دور و نوشتم. آخه موضوع از اين مضحکتر خونده بوديد؟ ياد اون شعر ايرج ميرزا میافتم که: بعد از اين بر وطن و بوم و برش بايد ... .
2004/06/06
-حالمان به شدت به داخل قوطی سقوط کرده نموده میباشد. ColdPlay هم گوش ميکنيم. کمی سودا زده شدهايم. و ملالی نيست جز دوری شما(نه عزيز من! هر شمايی که شما نيست که!)
-من يه روتين تکراری دارم صبحها که برخلاف عقايد به شدت بدم راجع به عادت کردن و عادت، از اين تکرار صبحگاهی واقعاً لذت می برم. بعد از مسواک زدن، پای کامپيوتر و اينترنت و وبلاگهای آپديت شده و سايتهای خبری. هر روز کمش نيم ساعتی رو اينطور با خوندن خبرها میگذرونم. خوندن وبلاگها هم که به جای خود. معمولاً هم اين مطالعهء صبحگاهی اگر وقتش رو داشته باشم به يک ساعت میکشه که اين بين ۴-۳ تا ليوان چای(يه ليوان بزرگ دارم که فکر کنم يک و سه چهارم ليتر جا داشته باشه!) هم میخورم. امروز صبح ليوان چای کنار موس پد بود. اومدم دستم رو بذارم روی موس اشتباهی گذاشتم رو ليوان و تکونش دادم. نتيجه کاملاً قابل تصوره. موسم به طور کامل لبريز از چای شد و ديگه کار نکرد که نکرد. البته قبلاً هم مشکل داشت، اما خب ايندفعه رسماً به ملکوت اعلا(شايد هم سفلی) پيوست. اين شد که من الان يه مينی موس اپتيکال Genius به قيمت گزافی خريدم و کلی دارم با سرعتش و روونيش کيف میکنم.
فکر کنم فردا صبح ۴ تا ليوان چای برای خودم بريزم بذارم کنار کیبرد. اين هم خوب کار نمیکنه.
-اميرحسين رو پيدا کردم توی Orkut. و خب مسلماً به ليستم اضافهاش کردم. توی ليست امير ۴-۳ نفر از بچههای دانشگاه هم بودن که احتمال داره بيان به پروفايلم سر بزنن و وبلاگم رو هم ببينن. ديشب بعد از اضافه کردن امير، ادرس وبلاگم رو از پروفايلم برداشتم. اما بعدش ديدم يکی ديگه از اون کارهايی که ازشون نفرت دارم رو انجام دادم. پس خودسانسوری رو گذاشتم کنار و بعد از ۱۰ دقيقه آدرس وبلاگم برگشت سر جاش. الان هم ديگه اصلاً برام مهم نيست اگر آشنايی اينجا رو بخونه. به هر حال نوع ارتباطاتم با ديگران به آشناها اجازه نمیده که بخوان اين اطلاعات رو توی رابطهشون با من به کار ببرن.
زاستی آدرسم رو به نبيد هم دادم :)
Ciao
-من يه روتين تکراری دارم صبحها که برخلاف عقايد به شدت بدم راجع به عادت کردن و عادت، از اين تکرار صبحگاهی واقعاً لذت می برم. بعد از مسواک زدن، پای کامپيوتر و اينترنت و وبلاگهای آپديت شده و سايتهای خبری. هر روز کمش نيم ساعتی رو اينطور با خوندن خبرها میگذرونم. خوندن وبلاگها هم که به جای خود. معمولاً هم اين مطالعهء صبحگاهی اگر وقتش رو داشته باشم به يک ساعت میکشه که اين بين ۴-۳ تا ليوان چای(يه ليوان بزرگ دارم که فکر کنم يک و سه چهارم ليتر جا داشته باشه!) هم میخورم. امروز صبح ليوان چای کنار موس پد بود. اومدم دستم رو بذارم روی موس اشتباهی گذاشتم رو ليوان و تکونش دادم. نتيجه کاملاً قابل تصوره. موسم به طور کامل لبريز از چای شد و ديگه کار نکرد که نکرد. البته قبلاً هم مشکل داشت، اما خب ايندفعه رسماً به ملکوت اعلا(شايد هم سفلی) پيوست. اين شد که من الان يه مينی موس اپتيکال Genius به قيمت گزافی خريدم و کلی دارم با سرعتش و روونيش کيف میکنم.
فکر کنم فردا صبح ۴ تا ليوان چای برای خودم بريزم بذارم کنار کیبرد. اين هم خوب کار نمیکنه.
-اميرحسين رو پيدا کردم توی Orkut. و خب مسلماً به ليستم اضافهاش کردم. توی ليست امير ۴-۳ نفر از بچههای دانشگاه هم بودن که احتمال داره بيان به پروفايلم سر بزنن و وبلاگم رو هم ببينن. ديشب بعد از اضافه کردن امير، ادرس وبلاگم رو از پروفايلم برداشتم. اما بعدش ديدم يکی ديگه از اون کارهايی که ازشون نفرت دارم رو انجام دادم. پس خودسانسوری رو گذاشتم کنار و بعد از ۱۰ دقيقه آدرس وبلاگم برگشت سر جاش. الان هم ديگه اصلاً برام مهم نيست اگر آشنايی اينجا رو بخونه. به هر حال نوع ارتباطاتم با ديگران به آشناها اجازه نمیده که بخوان اين اطلاعات رو توی رابطهشون با من به کار ببرن.
زاستی آدرسم رو به نبيد هم دادم :)
Ciao
2004/06/05
-موبايله قطعه! آخ چه حالی داره ها! البته خب اون موارد ضروری که معمولاً در طول روز به موبايل احتياج پيدا میکنی زياد پيش میآد، اما خب همين که گوشيه توجيبت سنگينی نمیکنه و میدونی الان هيچ کس نمیدونه دقيقاً کجايی يه جورايی میچسبه. البته برای مدت محدود! بعدش دوباره میدهيم موبايل را هم متصل بنمايند!
-ارائهء VLSI هم دودر گرديد و افتاد به ۴شنبه.
-مطلب جالبی که من تازه کشف کردم اينه که فردا پايان ترم تربيت بدنيه و بايد احتمالاً برم بدوم! يعنی جداً من فردا بايد برم بدوم؟ میگم حالش نيست ها!
-اين آقای کچل رو هم تو Orkut پيداش کردم. جواب Off های من رو نمیده میره Orkut عضو میشه.
-در تهران ثبت نام برای عمليات استشهادی به عمل میآيد. میگم بيايد همگی بريم عمليات استشهادی. از امتحان دادن که بهتره که! بعدش هم عمليات و استشهاد و اينا رو دودر میکنيم میريم پی عشق و حال. خوبه ها! D:
-حس دامبويی رو دارم که گوشهاش سنگينه!
همين
-ارائهء VLSI هم دودر گرديد و افتاد به ۴شنبه.
-مطلب جالبی که من تازه کشف کردم اينه که فردا پايان ترم تربيت بدنيه و بايد احتمالاً برم بدوم! يعنی جداً من فردا بايد برم بدوم؟ میگم حالش نيست ها!
-اين آقای کچل رو هم تو Orkut پيداش کردم. جواب Off های من رو نمیده میره Orkut عضو میشه.
-در تهران ثبت نام برای عمليات استشهادی به عمل میآيد. میگم بيايد همگی بريم عمليات استشهادی. از امتحان دادن که بهتره که! بعدش هم عمليات و استشهاد و اينا رو دودر میکنيم میريم پی عشق و حال. خوبه ها! D:
-حس دامبويی رو دارم که گوشهاش سنگينه!
همين
2004/06/04
-همهکار شده از روی عادت. فکر کردنهامون، ابراز عقيدههامون، واکنشهامون، تصديق و تکذيبهامون، همه از روی عادته. و بدبختانه حتی نمیتونی خودت تنها اين عادتها رو کنار بذاری، چون باعث لطمهزدن به ديگران میشی. ناراحتی و خوشحالی از روی عادت ديگه واقعاً غير قابل تحمله. يا حتی دوستی؟ يا عشق؟
اعصابم هم به شدت کشيدهشده. کوچکترين چيزی باعث میشه مرتعش بشه، و چه ارتعاش درد آوری. و تمام مدت فکرهايی مثل اين راحتم نمیگذارن.
هميشه فکر میکردم شجاعت تغيير زندگيم رو ندارم. اينکه برم دنبال چيزی که میخوام. اينکه عادت کردم به همين روند زندگی. يه مدتيه دارم فکر میکنم اشتياق من به ترک اين زندگی و حسرت من از گير کردن توی اون بچهگانه اشت. فکر میکنم هرجا و در هر شرايطی میشه اونطور که میخوای و برات باارزشه زندگی کنی. اما نمیشه. اين قيد و بند اطرافيان بدجور دست و پام رو بسته. و کسانی که نمیشه احساساتشون رو جريحهدار کرد.
چاره چيه؟
پ.ن:-میبينم که دل همگی مقادير زيادی از بابت شرک(و ظاهراً بيشتر بابت گيلاس!) سوخت! :))
پ.ن۲: ای بابا اين زلزله نمیخواد دست از سر تهران برداره؟ يه بار که ما رو کلی نگران کرد، حالا هم که بحث پيشبينی باب شده و متاسفانه جنبهء مشترک همهء اين پيشبينیها حتمی بودن وقوع زلزله ست. وضعيتيه ها! اون دفعه که زلزله اومد، شايد ۲ روز داشتم تلاش میکردم يه شماره موبايل و يه شمارهء خونه(خونههه، خونهء اين اميرحسين خان بدجنس بیمعرفت بود) رو بگيرم، مگه میشد؟ موبايل خودم هم که قطعه فعلاً. هی میرفتم تلفن کارتی، به هيچ عنوان راه نمیداد که نمیداد. حالا اگر فقط موبايل بود میگفتم خب طرف بايد گوشی پاناسونيکش رو بندازه دور يه سامسونگ بخره :)). اما با وجود تلفن خونه ... .
اعصابم هم به شدت کشيدهشده. کوچکترين چيزی باعث میشه مرتعش بشه، و چه ارتعاش درد آوری. و تمام مدت فکرهايی مثل اين راحتم نمیگذارن.
هميشه فکر میکردم شجاعت تغيير زندگيم رو ندارم. اينکه برم دنبال چيزی که میخوام. اينکه عادت کردم به همين روند زندگی. يه مدتيه دارم فکر میکنم اشتياق من به ترک اين زندگی و حسرت من از گير کردن توی اون بچهگانه اشت. فکر میکنم هرجا و در هر شرايطی میشه اونطور که میخوای و برات باارزشه زندگی کنی. اما نمیشه. اين قيد و بند اطرافيان بدجور دست و پام رو بسته. و کسانی که نمیشه احساساتشون رو جريحهدار کرد.
چاره چيه؟
پ.ن:-میبينم که دل همگی مقادير زيادی از بابت شرک(و ظاهراً بيشتر بابت گيلاس!) سوخت! :))
پ.ن۲: ای بابا اين زلزله نمیخواد دست از سر تهران برداره؟ يه بار که ما رو کلی نگران کرد، حالا هم که بحث پيشبينی باب شده و متاسفانه جنبهء مشترک همهء اين پيشبينیها حتمی بودن وقوع زلزله ست. وضعيتيه ها! اون دفعه که زلزله اومد، شايد ۲ روز داشتم تلاش میکردم يه شماره موبايل و يه شمارهء خونه(خونههه، خونهء اين اميرحسين خان بدجنس بیمعرفت بود) رو بگيرم، مگه میشد؟ موبايل خودم هم که قطعه فعلاً. هی میرفتم تلفن کارتی، به هيچ عنوان راه نمیداد که نمیداد. حالا اگر فقط موبايل بود میگفتم خب طرف بايد گوشی پاناسونيکش رو بندازه دور يه سامسونگ بخره :)). اما با وجود تلفن خونه ... .
2004/06/03
-اين چند روزه اينترنت نداشتم(آی اس پی مشکل داشت) نتونستم کانکت بشم.
-حس میکنم مغز و فکرم يه راه میرن و زندگيم يه راه ديگه. و اين دوتا با هم مرتب کشمکش دارن و اين وسط من بيچاره موندم چکار کنم.
-درسها هم که واقعاً بیرويه زيادن. صبح تا شب کتابخونه درس میخونم هنوز يه سيگنال رو تموم نکردم، بقيه بماند حالا!
-شرک ۲ رو هم ديدم. چه آهنگهای قشنگی داشت. طبق معمول کلی شوخی داشت با ديزنی و مثل قسمت اولش عالی بود. اما از نظر آهنگ به نظر من خيلی پرتر از قسمت اول بود. خلاصه که کلی مشعوف شديم. يه جا هست فيونا پری دريايی معروف ديزنی رو میاندازه توی دريا و کوسهها میخورنش. ۵ بار اون قسمتش رو ديدم و ۵ بار خنديدم. بايد به دنبال تروی هم بود قبل از اينکه به مناسبت امتحانات قرنطينه بشم.
-گيلاس میخورم و ترجمه میکنم.
همين
-حس میکنم مغز و فکرم يه راه میرن و زندگيم يه راه ديگه. و اين دوتا با هم مرتب کشمکش دارن و اين وسط من بيچاره موندم چکار کنم.
-درسها هم که واقعاً بیرويه زيادن. صبح تا شب کتابخونه درس میخونم هنوز يه سيگنال رو تموم نکردم، بقيه بماند حالا!
-شرک ۲ رو هم ديدم. چه آهنگهای قشنگی داشت. طبق معمول کلی شوخی داشت با ديزنی و مثل قسمت اولش عالی بود. اما از نظر آهنگ به نظر من خيلی پرتر از قسمت اول بود. خلاصه که کلی مشعوف شديم. يه جا هست فيونا پری دريايی معروف ديزنی رو میاندازه توی دريا و کوسهها میخورنش. ۵ بار اون قسمتش رو ديدم و ۵ بار خنديدم. بايد به دنبال تروی هم بود قبل از اينکه به مناسبت امتحانات قرنطينه بشم.
-گيلاس میخورم و ترجمه میکنم.
همين
Subscribe to:
Posts (Atom)