حساب زمان از دستم دررفته بدجور. بش میگم ديروز صبح زود، بعدش تغيير میدم به امروز صبح زود، آخرش میشه امروز بعدازظهر!! هر بار هم با اطمينان کامل از خودم همچين حرف میزدم که طرف به خودش و خاطراتش و حافظهاش و محور زمانی شک کرد!!
سر کار هم هستم!! صبحها میرم يه خرده دور و بر میچرخم و چند تا مشکل معمولی رو حل میکنم و بعدش ... خونه. نه اونقدری که میخواستم، اما خب يه چيزهايی ياد گرفتم خوشبختانه.
سيستم اتوماسيون نصب میکنيم، صورتجلسه امضا میکنيم، برنامهء ديتابيس مینويسيم، جلسههای مهم با معاون و رئيس اداره شرکت میکنيم، حامد AntiMemory عصبانی میکنيم(اين يکی میخواد سر به تن من نباشه)، مودم نصب میکنيم، آب حوض خالی میکنيم، پيرزن خفه میکنيم ... آآآآآآیییی.
در جواب اون دوست ناشناسی که برای نوشتهء قبل کامنت گذاشته: دوست عزيزم. باور کن اين نوشتهها هيچکدومشون اونطوری نيست که حتی کسی بخواد به چاپش يا اقدام جدی فکر هم بکنه. اينها نوشتههای شخصی منه، خيلی شخصی. و راستش هنوز دليل اينکه اينجا مینويسم برای خودم هم واضح نيست. اما ... بيش از حد شخصيه که بشه بش فکر کرد. و مطمئن باش اين فکری که تو راجع به نوشتههای من داری رو خيلیها ندارن. اينها همهاش برمیگرده به مسائل شخصی و درونی ما که خيلی به هم نزديکن. اما خب ... به هر حال با اون کامنتت کلی چاقالو شدم :).
و در جواب اون دوست مشکوکی که گفته بود اسم واقعيم رو بگم، خب دوست عزيزم خودت اسمت رو بگو :)) يا اسم اون دوست مشترکمون رو بگو. بعدش چشم، من چند بار اسمم رو ميون نوشتههام اينجا آوردم، باز هم سوتی میدم. اما دوست دارم ببينم از چه طريق با اينجا آشنا شدی :)
باز هم تاکيد می کنم:حتماً بگی ها! من کلی کنجکاو شدم.
يه خرده دير شد، اما از اين به بعد منظمتر مینويسم.
No comments:
Post a Comment