2004/08/18

-سرم به طرز عجيبی درد می‌کنه. تا حالا نشده بود اين‌طور سردرد بگيرم. طرف راست سرم و چشم راستم در حال انفجارن.احساس می‌کنم يه نفر انگشتش رو گذاشته پشت چشم راستم و فشار می‌ده. ۴-۳ روزه دردش از بين نرفته. گاهی آروم می‌شه اما قطع نمی‌شه. فکر کنم بايد برم دکتر. به نظرم دارم می‌ميرم :))

-اين sms هم که ديگه آخرشه. ۶۰۰ تا می‌فرستی يه دونه می‌رسه. بايد بريم مخابرات تظاهرات: مخابرات ايران، آسفالت بايد گردد! تازه اين sms های مهمی که من می‌فرستم و می‌گيرم(درحقيقت نمی‌گيرم!)

-احساس می‌کنم بوی خون توی بينيم می‌پيچه و چشم‌هام پر اشک می‌شه. به جون خودم دراکولا نيستم ها! گمونم بابت اين سردرد عجيبه.

-قضيه خيلی ساده است ديگه:
۱.توی مسابقات المپيک تموم کشورهای غير اسلامی کافر و بی‌دين و -در-آتش-خواهند-سوخته-شده، تيم‌های زنان‌شون رو با مايو فرستادن و هيچ‌کس هم توی تماشاچی‌ها نه حرکت زشتی کرد نه چيز رکيکی نوشت روی پرچم‌ها نه حتی بد نگاه کرد. همه يک‌صدا تشويق می‌کردن قهرمان‌های کشورشون رو، و حتی کشورهای ديگه رو(که رقيب کشور خودشون نبودن البته!). نمی‌گم اصلاً اين‌ مسائل نيست، که هست! اما وقتی به جمعيت نگاه می‌کردی فقط تشويق می‌ديدی و يه عده آدم نرمال.
۲.کشورهای اسلامی همه خانم‌ها رو توی گونی پيچيده بودن و آوردن.
۳.خانم گونی-پيچ ايرانی حتی دور و برش رو نگاه نکرد. ظاهراً کوکش کرده بودن، مثل اون پنگوئن کوکيه که من بچگی‌هام داشتم راه رفت تا ناپديد شد. به نظرم عزت و افتخار دينی و ملی‌مون رو به طور کامل حفظ کرد.
نتيجه‌گيری اخلاقی:
۱.مسيحی‌ها و يهودی‌ها و کافرها و همهء غير مسلمون‌ها، انسان‌های نرمال و عاديی هستند که در کنار انسان‌های معمول‌شون، خب يه عده انسان منحرف هم دارن.
۲. مسلمون‌ها يه عده آدم بی عقلن که از نظر فيزيولوژيکی قسمت پايين بدن‌شون بر قسمت بالا حکومت می‌کنه و به دو دسته تقسيم می‌شن: مردها که يه عده موجود خطرناک هرزه‌ هستن که فقط به سکس فکر می‌کنن؛ کار و سکس، استراحت و سکس، ورزش و سکس، اينترنت و سکس، شوخی و سکس ... . زن‌ها هم تنها و تنها به عنوان موجوداتی برای ارضا کردن غرايز مردها به وجود اومدن که بايد برای محافظت از مردهای هيولا صفت کردشون تو کيسه.
۳. ما از همهء مسلمون‌ها مسلمون‌تريم(با توجه به شروط بالا البته!)

-هرچی بگم دلم آروم نمی‌گيره. يادمه جايی خوندم توی انجيل اومده که زمانی زنی رو در حال زنا گرفتن و آوردن پيش عيسی که مجازاتش کن. عيسی يه مدت صبر میکنه تا اين‌که خيلی بهش اصرار می‌کنن. مجازات اون زن هم سنگسار بوده. عيسی می‌گه هرکسی فکر می‌کنه گناهانش از اين زن کم‌تره اولين سنگ رو بندازه. همه به وجدان‌شون رجوع می‌کنن و می‌رن و هيچ‌کس باقی‌ نمی‌مونه. عيسی هم به اون زن می‌گه "برو و گناه مکن". يا چيزی مثل اين. به نظرم‌ توی انجيل اومده باشه. حالا اين کجا و اخلاق اسلامی کجا!

-با خودم هم درگيرم اين روزها. کاش اون فيلم لعنتی‌ رو نمی‌ديدم. "شب‌های روشن" رو می‌گم. کلی به هم ريختم. خيلی بده که ندونی رفتارت باعث شادی يه نفره يا زنجيره به گردنش. نمی‌دونم. شايد هم اشتباه‌ می‌کنم. شايد ...

-هممممم ... بوی خون می‌آد ... . حرف پاراگراف سوم رو پس می‌گيرم. شايد واقعاً تبديل به کنت دراکولا شده باشم. يوهااااااااا ... بی‌زحمت از من بترسيد. من خيلی خطرناکم.

-آها ... و اما کابوس! مدل جديدش خيلی جالبه. چند شبه‌ تو خواب يه نفر سرم داد می‌کشه و من از صدای فريادش از خواب بيدار می‌شم. يه جور انگار من رو سرزنش می‌کنه يا اين‌که کمک می‌خواد. اما وحشتناکه هرچی که هست. رنگ خواب‌هام هم زرشکی تيره شده.

-فکرکنم خوابم می‌آد. اينقدر خسته‌ام که ديگه نمی‌دونم حتی چه حسی دارم. اين ۴-۳ روزه نهايت مدت خوابيدنم شب‌ها ۴ ساعت بوده. سردرد وحشتناک هم به کابوس‌هام اضافه شده. شبها با يه جور حس تلخ از خواب بيدار می‌شم. بعضی وقت‌ها دنبال يه نفر می‌گردم که نيست. واقعاً می‌گردم ها! دور و برم رو نگاه می‌کنم و فکرمی‌کنم بايد همين دور و برها خوابيده باشه و آروم نفس بکشه و يه دستش افتاده باشه روی سينهء من. و بعد ... تاريک‌ترين لحظه ها. و شکنجهء درد هم که اضافه شده. واقعاً دارم از زندگی لذت می‌برم!!

-دارم‌ می‌ميرم از خستگی ها! اما اين رو نگم نمی‌شه. يه خواننده پيدا کردم David Gray. خودم تا حالا اسمش رو نشنيده بوده. آهنگ Dead in the water ش بی‌نظيره. همين!

-اين نوشته هم شده مثل گزارش‌های مستقيم. هی رفتم و اومدم و نوشتم. به نظرم باز هم جای نوشتن داشتم، اما بايد چشم‌هام رو ببندم. سردرد خفه‌ام کرده. ظاهراً اين چشم و بازبودنش و "ديدن" هيچ‌وقت مايهء آرامش نيست.

Ciao

No comments: