What we've got here is ... failure in communicate
اين اکانت شريف ما هم درمواقع اضطراری يههويی تموم میشه.
حرف خاصی نيست. کارآموزی در حال تموم شدنه و کمتر از ۲ هفتهء ديگه میرم تهران که کلی دوستهام رو ببينم. بعدش هم بايد اساساً بشينم پای درسها.
دور و برم هم اتفاق خاصی نمیافته. هنوز همون شکها و ترديدهای قديمی. و همون بیخوابیهای شب. و کابوسها.
تنها هم بيرون میرم. اين تنها بيرون رفتن و شام خوردن يکی از عجيبترين عادتهای منه شايد. اما عادت دارم پنجشنبهشبها شام برم بيرون. اگر از دوستهام کسی باشه با اون، اگر نه خودم تنها. تنها شام خوردن هم لذتی دارد. راحت يه ميز برای خودت داری. يه شرق هم میخری سر ميز میخونی. گاهی هم میمونم خونه و زنگ میزنم برام از بيرون شام میآرن. و شام میخورم و کارتون نگاه میکنم. کلی آرامش بخشه تنها شام خوردن.
کتاب سمفونی مردگانم رو دادم دست امير. دلم براش تنگ شده :(. سال بلوا رو میخوام دوباره شروع کنم. اين عادت دوباره و ده باره خونی کتابها هم خوبه. لااقل تو ايران که محدودهء نشر و ترجمهاش اينقدر محدوده و خيلی زود انتخابهات تموم میشن. البته فقط برای اين نيست. کتابها رو برای اين نمیخونم که چيز تازهای برام دارن. بيشتر برای فضاشون. و اون دنيای خيالی که فقط موقع خوندن اون کتاب به وجود میآد.
و R.E.M گوش میکنم.
و تموم حرفهای قشنگ و فکرهای بزرگ به قول يه نفر به لعنت خدا هم نمیارزه. اين رو تازه کشف کردم(برای هزارمين بار البته).
و البته از صدای گانز هم خوشمان نمیآيد اما اين آهنگ Civil War شون خدااااااست. مخصوصاً اون قسمت do you wear black armband ش.
ساعت ۱۱:۴۰. الان از بيرون اومدم. شام با امير بيرون بودم. همون که سمفونی مردگان دستشه. و البته يه پيادهروی دلچسب، قبل و بعد از شام. و احساس میکنم ذهنم و روحم از شدت فکر و خستگی فرسوده شده. خستگی بیخوابیهای شب و کابوسهايی که تموم اثر خواب رو از بين میبرن و کار و باز فکر.
چرا اينها رو مینويسم؟ نمیدونم ...
No comments:
Post a Comment