من برگشتم!
خب هرکسی انتظار داشت من امشب بتونم درس بخونم سخت در اشتباه بود. و هر کس فکر میکرد من نمیآم اينجا بنويسم سختتر در اشتباه بود، چون اومدم. و میخوام يه پست اتمی بنويسم.
کنکوره هم حسابی رگ و ريشهی ما رو خشک کرد. بايد کلی کتاب بخونم تا از اين حالت درسزدگی دربيام. همهچيز تو ذهنم هست، فقط اميدوارم سر جلسه بتونم پيادهش کنم.
جيپسی کينگز گوش میدم و اعصاب خودم رو خرد میکنم. صداشون اعصابم رو خراش میده. دقيقن همون حسی رو دارم که نسبت به انيگما دارم. پس جيپسی کينگز رو به زبالهدان تاريخ میفرستيم و پلاسيدو دومينگو گوش میدهيم. حيف که يه سری از آهنگها رو نمیتونم اينجا بذارم. چون اولن سروری که پهنای باند مناسب داشته باشه سراغ ندارم.بعد اينکه چون حجم آهنگها زياده شايد خيلیها حوصله نکنن با اين سرعت کند خطهای داخلی فايلها رو بگيرن. اما ۳-۲ هفتهی ديگه میآم تهران هرکس خواست بگه براش يه سیدی بزنم که تا آخر عمرش من رو فراموش نکنه. البته همه به جز يه نفر که همهی هاردم رو براش رايت کردم و کلی هم سیدی خالی بهش دادم :)))))
بعضی از اين انسانهای معلومالحال هم با خودشون دفترچه تلفن نمیآرن و خيلی بدجنس میباشند. خلاصه من افشاگری میکنم در آيندهی نزديک.
۲۵ اسفند میآم تهران. لطفن يک عدد قرار وبلاگی برای من نگه داريد. وگرنه توطئهی رانتخواران دفترچه تلفن را افشا خواهم نمود!
يک مسالهی حياتی اينه که کسی از سام خبر نداره؟ به sms ها جواب نمیده، وبلاگ هم مدتهاست نمینويسه.
اين روزهای عزاداری هم گذشت و باز يه علامت سوال بزرگ باقی گذاشت. اصلن نمیخوام در مورد اعتقادات مذهبی بحث کنم، اما بعضی کارها ديگه افراط در افراطه! طرف رو کاپوت پژو آر-دیاش مینويسه عشق منی حسين! احتمالن قبل از اين پيکان جوانان قرمز داشته و پشت شيشهاش هم تايتانيک نوشته بوده. يا اون آدم نادونی که ساعت ۶:۳۰ با وانت اومده بيخ پنجره دو تا بلندگو هم گذاشته اون پشت و از اون نوحههای بیمعنی پخش میکنه.
نمیدونم اما خيلی دوست دارم از يکی از اين دوآتشههای عزادار بپرسم عزاداریشون برای حسينه يا برای نفس عزاداری؟ اينکه اگر اون کلاهبردای که میآد نوحه میخونه، به جای داستان کربلا مثلن داستان ترور کندی رو بگه با اون لحن سوزناک، عزاداران عزيز تو سر و کلهی خودشون نمیزنن؟ اين که اصلن حسين برای کسی مهمه؟ يا اينکه فقط نفس اون شور و غوغای عزاداريه که مردم رو میگيره؟ بحث اينه که اين شور و غوغای عزاداری برای حسين نيست! میتونه در هر موردی باشه. و در نهايت چه تاثيری روی خط فکری آدمها میذاره؟
ظاهرن تنها چيزی که نبايد تو اين به اصطلاح مذهب باشه، فکره.
و حالم از اين نوحهخونها به هم میخوره. گرچه که اونها هم فرزندان سياستهای دقيق مذهبی ملاها هستن، اما خب بالاتر از اينها هر انسانی عقل داره، و کسی که از فکرش استفاده نکنه، يا ترجيح بده استفادهی منفی بکنه مسئوليتش با خودشه نه با کسانی که بهش ميدون دادن. هميشه منفورترين کار در نظرم نوحهخونی و اينجور عوامفريبیها بوده. بازیکردن با بخشهای تحريکپذير احساسات مردم به پستترين شکل!
تنها برنامهی جالبی که تا حالا در مورد عزاداری ديدم ۲ سال پيش کانال ۴ بود که يه تعزيه گذاشت. يه اجرای کامل، نه از اين بسيجیبازیها! واقعن زيبا بود. (کاش وقت برای تحقيق بود در مورد تعزيهها. به نظرم خيلی ساختيافته و منظم و جالب اومد)
حيف که وقت نيست. وگرنه خوبه بری دنبال تاريخ و ببينی واقعن اين جريان عاشورا(مخصوصن عاشورا چون تو فرهنگ ما جا افتاده) چطور بوده. و اينکه از کی اين رسم عزاداری و بعدها قمهزنی و اينجور انحرافها تو رفتار اجتماعی ما جا باز کرده.
بابا مولتیويژن! بابا تروی! خيلی دلم میخواست اون صحنهی نبرد برد پيت رو با کيفيت خوب ببينم. خلاصه که مولتیويژن هم امروز ظهر کلی شوکزدهمون کرد! ما که داريم مجانی استفاده میکنيم اما اونهايی که پول دادن برای مولتیويژن کلی خوشحال شدن احتمالن :))
شخصيت سينمايی مورد علاقهی من تا اطلاع ثانوی از گريگوری پک ماجرای نيمروز به جک جک اينکرديبل تغيير يافت! :))
کسی باورش میشه غلطهای تايپی اينقدر خاطرهانگيز باشه؟ :))
حالم اصلن خوب نيست. ناراحت و عصبانی و شوکزده و کلی حس ديگه. همه هم تا سر حد مرگ! خوبيش اينه که هميشه بدترين اتفاقها تو بدترين شرايط میافتن.
و اعتماد ... ببينيد تفاوتش خيلی جزئيه! قبلن فکر میکردم اعتماد مهمترين چيزه و فکر میکردم میتونم اعتماد کنم! حالا فکر میکنم اعتماد مهمترين چيزه و ديگه به هيچکس اعتماد نمیکنم.
دو سه تا مطلب جدی نوشته بودم، اما خودم حوصلهشون رو ندارم. ترجيح میدم اينجا در همين حد به ظاهر روزمره بمونه.
و دوباره و با اطمينان به اين نتيجه رسيدم که بدبينی خيلی بهتر از خوشبينيه. با توجه به چيزهايی که ديدم و شنيدم، بدبينی خيلی بیخطرتره! فکر کن به بيشترين حد ممکن روی يه نفر حساب کنی و بعد ... بوم! همه چيز از هم بپاشه.
و در راستای بحث شيرين خوشبينی و بدبينی، بدبين ايدهآليست وجود خارجی داره؟ يا حتی ايدهآليست بدبين؟
ترجيح میدم با کسی حرف نزنم. ترجيح میدم نگم. ترجيح میدم همه چيز رو پيش خودم نگه دارم. اينطور امنتره. الان هم نمیخواستم تلخيم رو به اينجا منتقل کنم، اما نمیشه. بعضی اتفاقها راحت فراموش میشن. بعضی زخمها زود خوب میشن. اما بعضی اتفاقها اثرش هميشه همراهت میمونه. تا آخر زندگيت سايهی يه اتفاق، يه آدم، يه رفتار بالای سرت میمونه. سعی میکنی فراموشش کنی، اما گاه و بيگاه ، انگار دری توی ذهنت باز میشه و تو دوباره تلخی اون اتفاق رو میچشی. و هيچوقت نمیتونی فرار کنی. هميشه زير بال سايههای درونت هستی.
No comments:
Post a Comment