2005/02/28

نمايشگاه کتاب:
شلوغ بود. بی‌نظم بود. کامل نبود. کيفيتش پايين بود. اون مراسم شبيه‌خوانی وسط نمايشگاه اعصاب‌خرد‌کن بود.
۶ تا کتاب گرفتم: "در انتظار گودو"ی ساموئل بکت، "خانه‌ی عروسک" و "اشباح" ايبسن، "نوشتن؛ همين و تمام" مارگريت دوراس، "کتابخانه‌ی بابل و ۲۳ داستان ديگر" بورخس، "مرگ سقراط" رومانو گواردينی و يه کتاب بی‌نهايت جالب به نام "روانکاوی فرهنگ عامه" از بری ريچاردز.
فيلم هم گرفتم. Seven و Thin Red Line و Meet The Fockers و Forrest Gump و Heat و Hide And Seek. ظاهرن قراره خودم رو با کتاب و فيلم خفه کنم. کاش می شد با کتاب و فيلم خفه شد!

سعی می کنم مثل هميشه فکر کنم. مسئله رو بشکنم و تکه هاش رو تحليل کنم تا کل مساله رو حل کنم. می دونم که غيرممکنه، اما من می تونم. قبلن هم اين "غيرممکنه" از ذهنم گذشته و تونستم.

وقتی اتفاقی رو زندگيت تاثير گذاشت و زندگيت رو پايين کشيد، بايد سعی کنی از اون اتفاق بزرگ‌تر بشی. اينجورياست!

سه روزه بدون وقفه آهنگ Windmills Of Your Mind رو گوش‌می‌کنم. ظاهرن نسخه‌های زيادی هست ازش. و اگر اين حافظه‌ی وحشتناک من اشتباه نکنه، يکی از آهنگ‌های فيلم ماجرای توماس کراون هم همين آهنگ بود. به هر حال آهنگ بسيار آرامش‌بخشيه برای روزهای سرگشتگی. اين آهنگی که من گوش می‌کنم رو فرهاد تو آلبوم برف خونده. به شدت توصيه می‌گردد. ترکيب صدای فرهاد و پيانو و متن آهنگ بی‌نظيره.

گاهی حتی صدای شکستن خودت رو هم می‌شنوی.

No comments: