2004/04/02

بدجور به احساس-بادنمايي مبتلا شدم.
حالا چي هست؟؟
خب حس نوشتن برا من يه هويي مثل بارون مي آد و همون لحظه بايد بنويسم. بهترين نوشته هام زماني بوده که پاي کامپيوترم يه هو حس نوشتن دست داده.
الان بدجور حس نوشتن داشتم اما اين آهنگه يه حس ناشناخته ايجاد کرده که نه مي تونم باهاش بنويسم نه مي تونم ولش کنم.
خب احساس-بادنمايي يعني همين ديگه! يعني سه سوت تغيير مي کنه حست.
بالاخره برگشتم از مسافرت.8ساعت مثل خرس قطبي که در حال خواب زمستاني باشد، به شکل بسيار نازي خواب زمستاني کردم.
و حالا دوباره مي نويسم.

چرا هيچ چيز عوض نمي شه؟
فکر دوباره شروع کردن کل اين جريانات تنم رو مي لرزونه.
و البته فردا صبح ساعت 8 مي رم سر کلاس گرافيک.
يا اينکه چون به احتمال 90 درصد دودره خواهد شد، مي مونم خونه تا ساعت 2.
به هر حال اصل قضيه همونه.

مي خوام اعتراف کنم.
هيچ گونه برداشت خاصي نکنيد. هيچ گونه قضاوت و پيش داوري.
اگر نمي تونيد اين کار رو بکنيد(يا درست تر بگم، نکنيد) اصلاً اين قسمت رو نخونيد.
براي دومين بار در عرض يک ماه اخير تصميم گرفتم برم.
اما باز هم به دليل مزخرفي، نرفتم.
بار اول با قرص بود، اين سري با دريا.
اما هنوز دليل براي نمردن زياده.
علت اين دوتا تلاش براي رفتن هم نبود دليل براي زندگي بود.
اما حالا از اينکه تصميم گرفتم هيچ وقت ديگه تصميم نگيرم برم پشيمونم.
چون تصميم من فرقي در کل قضيه ايجاد نکرده.
دزيره خانم با تو هم بيدم ها!!

ببين پرسش به شدت ساده است.
وقتي اين همه آدم يه سري کار رو هي انجام مي دن
چه دليلي داره من هم اون کارها رو هي تکرار کنم؟
هان؟

اين همه ملت شور و شوق عيد دارن که چي آخه؟
آخرش چي؟
مثلاً صداي اون اقا توپه که درش مي کنن خيلي گوش نوازه يا برنامه هاي آقاي لاريجاني؟
حساب کنيد نهايتاً عيد، 15 روز تعطيليه ... همين!
غير از اين چه استفاده اي ازش کرديم؟ چه بلاي ديگه اي به سرمون اومد؟

من به عموم وبلاگ نويسان پيشنهاد مي کنم در اسرع وقت دخترعمويشان را به امر خطير وبلاگ نويسي معتاد سازند.
کار سازنده اي خواهد بود!!!

همين ديگه!
برگشتم. دلم هم براي همه تنگ شده بود. الان بايد 4 ساعت بشينم وبلاگ بخونم. البته شايد هم اصلاً نخونم!!

Ciao

-پ.ن:اصولاً دکترها، به خصوص دکترهايي که قراره من 10 سال ديگه برم پيششون نبايد ناراحت باشن.
حالا از من گفتن بود.

-2پ.ن: فال عيدم رو الان مي گيرم، با اون حافظ خوشگله.

No comments: