2004/08/01

برای دومين بار تو اين سه چهار روزه خواب دار زدن خودم رو ديدم.
اين بار با بيشتر جزئياتش يادمه. خواب ديدم ميون يه جايی مثل يه سلول زندان خيلی بزرگ و وسيع با سقف بلند ايستادم، جلو ميله‌های سلول. يه طناب از سقف آويزون کرده بودم که دو تار سرش دستم بود. يه سرش يکی از اين گره‌های مخصوص طناب‌های اعدام زده بودن. يه عده هم يه خرده اون‌طرف‌تر رو زمين نشسته بودن. کلی آدم‌های عجيب و غريب. بعضی‌هاشون جزو خاطرات ۱۵-۱۰ سال پيش‌ بودن که مدت‌ها بود از خاطرم رفته بودن. هم‌کلاس سوم دبستانم، ناظم راهنمايی (که اسمش هم يادم نمی‌آد و فقط يادمه هويج صداش می‌کرديم). همهء اين‌ها نشسته بودن زمين و من رو نگاه می‌کردن. يه آدم کچل چاق که شلوارک پوشيده‌ بود و زيرپوش تنش بود، جلو همه نشسته بود و پاهای پشمالوش رو دراز کرده بود و سيب سبز گاز می‌زد. يادمه طناب رو انداختم دور گردنم و کشيدمش تا گره‌اش سفت شد(و يادمه که زبری طناب و شيارهای روش رو حس می‌کردم). بعد ديدم اون يکی سر طناب دستمه(و خب، اون‌طوری نمی‌تونستم خودم رو حلق‌آويز کنم!). به تماشاچی‌ها گفتم "يکی بياد اين طناب رو بکشه". راننده سرويس راهنماييم گفت ما نمیايم. ما می‌خوايم تشويقت کنيم. همه کارش رو خودت بايد بکنی. بعدش يادم نمی‌آد زياد. آها، صدای هارپ و ابوا هم می‌اومد(حالا چه تناسبی داشت نمی‌دونم!). نورش هم مثل نور مهتابی بود با يه ته‌رنگ زرد و سبز. يه جور نور چسبنده و توخالی. ديوارها هم سفيد براق بودن.
عجيب واقعی بود. صبح که بيدار شدم اصلاً تعجب نمی‌کردم اگر طناب رو دور گردنم می‌ديدم.

No comments: