2004/08/10

-و روزها مثل برق و باد می‌گذرن و ... هيچ. نه چيزی که برام مهم باشه به دست می‌آرم نه می‌تونم خودم رو به چيزهايی که به دست می‌آرم راضی کنم. فقط يادگرفتنه که فراموشی می‌آره. يه فايل pdf گرفتم. يه کتابه از انتشارات مايکروسافت دربارهء ADO.NET. فعلاً به خوندن اون سرگرمم و (درحال حاضر) گشتن اينترنت دنبال مطالب مربوط به رشتهء معماری برای دوستم. رشتهء جالبيه ها! مطالب جالبی پيدا کردم. نشستم ديشب تا ساعت ۲ يه مقالهء خيلی جالب راجع به Green Architecture خوندم. يک و ده و صد و صدها طول عمر هم کافی نيست برای يادگرفتن.

-دراکولا که می‌گن منم ديگه! شک نکنيد. شب‌ها خوابم نمی‌بره. از ساعت ۱۱-۱۰ شب تازه فعاليت من شروع می‌شه. اينترنت و برنامه‌نوشتن و کتاب خوندن. دقيقاً برنامهء فعاليتم با اون مرحوم(دراکولا رو می‌گم) يکيه!

-ای کسی که ناشناس کامنت می‌ذاری. لطفاً خودت رو معرفی کن. برام ميل بفرست به آدرسی که اين‌جا هست، و بگو کی هستی. برام مهمه. معمولاً اهميتی برام نداره اگر آشنايی اين‌جا رو بخونه. اما اين دفعه به دلايلی برام مهمه. لطفاً اين کار رو بکن.

-جامعهء ناهنجار! تحملم داره تموم می‌شه. وحشتناکه. از ماشين‌هايی که با اون تکنوهای سنگين‌ يا آهنگ جوادی‌هاشون تو خيابون جلو دخترها مسخره‌بازی می‌کنن تا اون‌هايی که تو ارکات تو کاميونينی فروغ فرخ‌زاد برای پرسپوليس تبليغ می‌کنن، تا اون احمقی که سر چهارراه دستش رو می‌ذاره روی بوق و اين‌قدر نگه می‌داره تا راهش آزاد بشه، تا ... تا ... تا ... . می‌دونم نبايد اين‌طور باشه. معمولاً سعی می‌کنم قسمت خوب آدم‌ها رو ببينم. اما يه مدته خيلی کشيده شدم. نازک شدم. نمی‌تونم. تموم دنيام شده يه دوست و يه دوست و يه کامپيوتر و هفته‌ای ۴۰-۳۰ ساعت اينترنت و کتاب و برنامه‌نوشتن و همه‌اش هم پشت ميزم. گاهی هم که از ديوارهای اتاقم متنفر می‌شم می‌رم تنها قدم می‌زنم. همه‌اش همين. نه تحرکی نه اوج و فرودی. هيچ. تنها رنگ زندگيم فعلاً صورتيه(و فکر نکنيد که از اين جمله چيزی دستگيرتون می‌شه، چون نمی‌شه[دونقطه زبون]).

همين.

پی‌نوشت: باز هم می‌گم. دوست ناشناسم، بگو کی هستی :).

پی‌نوشت ۲: کسی کتاب برای برنامه‌نويسی ديتابيس برای #c و ASP.NET سراغ نداره؟

No comments: