2004/09/19

از اون هم بالاتر! من برگشتم.

از "ساعت ۸ پنج‌شنبه شب" دارم در "ساعت ۸ پنج‌شنبه شب" زندگی می‌کنم. ميون همون ۴۵ دقيقه. می‌رم و می‌آم.

و فهميدم که کسی-يک فرد نادان- Behind Blue Eyes رو از رو هاردم پاک کرده. حيف که نمی‌تونم خفه‌اش کنم.

بعضی‌ها برای خودشون هديهء تولد می‌خرن می‌دن من توش بنويسم. بعضی‌ها خيلی خيلی بدجنسن. سری بعد تلافی می‌کنم.

واییییی. يه شکلات گنده هم هديه گرفتم.

و کلی بلاگر ديديم. اميدوارم دفعهء آينده سامش بيشتر باشد.
اما همه يه طرف، دوست نوينده مون يه طرف. کاش می‌شد بيشتر ديدت.

و فکر می‌کرديم که اصحاب کهف در هنگام خواب غلت هم می‌زده‌اند آيا؟

دوستان! عزيزان! منتقدان! هنرمندان! صرف اين‌که فيلم ميهمان مامان دست‌پخت آقای مهرجوييه دليل نمی‌شه الکی براش بميريد. لااقل برای مرگ‌تون يه دليل قانع‌کننده داشته باشيد.

حالا فکرش رو بکن بعد از "ساعت ۸ پنج‌شنبه‌شب" نشستی تو تاکسی و گيج و اينا. بعد آقای راننده شروع می‌کنه تحليل. ۶ ساعت برات حرف می‌زنه که مملکت اينه و شهردارِ خواهر و مادر فلان و فلان می‌خواد لباس تن‌مون کنه و ما هم خواهر و مادرش رو اينا! من هم حرف‌هاش رو نشنيدم به کل. بعدش يه جايی ميون مسير ديدم می‌گه "درست می‌گم آقا؟". گفتم ببخشيد متوجه نشدم چی گفتيد. گفت به! ما رو بگو برا کی روضه خونديم دو ساعته. شما همه‌تون مثل هميد. همينه که به اين‌جا رسيديم ديگه! که آخوندا دارن سه نقطه و سه نقطه می‌کنن و ما هم بيچاره شديم. آخه يکی نيست بگه مردک من اون موقع که انقلاب و اينا شد به دنيا نيومده بودم که!

برای همينه که از اتوبوس به شدت بدم می‌آد. همين‌طور از صندلی جلو تاکسی. از اين همه آدم که همه‌اش شاخک‌هاشون رو طرف هم می‌چرخونن و گير می‌دن به هم خوشم نمی‌آد. يعنی نمی‌تونم تحمل کنم. حالا بيا اين‌ها رو بگو به آقای محمد ميم. که داره موعضه می‌کنه که تو تهران اتوبوس خيلی خوبه و بدون اتوبوس خيلی بده و اين‌جا بايد سوار اتوبوس بشی. حالا هرچی من بگم بابا اون خط ويژه‌اش و اين ترافيک رو ديدم لازم نيست جناب عالی بفرمائيد. کلاً خوشم نمی‌آد از سر و صدا! خيلی بده آدم عقل کل باشه(البته نه خود آدم، اونی که طرف مقابلته).

هاه! اين يه هفته همه اش تو سرم Final Cut پينک فلويد در حا Play بوده. الان دارم گوشش می دم. بالاخره ...

فعلاً ظاهراً همين!

No comments: