2004/09/28

حرف نمی‌زنم، نمی‌نويسم، تلفن نمی‌زنم، از خونه هم بيرون نمی‌رم.
نمی‌دونم چرا؟ اين گارد، واکنش در مقابل چيه. اما می‌دونم که يه جای کار ايراد داره.

صبح که از خواب بيدار می‌شم فکر می‌کنم تا زمانی که چای صبحم رو نخورم، ذهنم رو می‌بندم، و می‌بندم. يه جور سکوت ذهنی. دوش می‌گيرم. چای می‌خورم، و از سکوت خونهء خالی لذت می‌برم. تا جايی که بتونم سعی می‌کنم فاصلهء ميون خواب و بيداری رو زيادتر کنم.

روزهام کرخه. سرده. ساکته. نه سردی و سکوت ناراحت کننده. يه جور آرامش ... آرامش مرده.

در طول روز به خيلی‌ها فکر می‌کنم، با دليل و بدون دليل. و با فکر هرکس، اين فکر هم هست که اون شخص خاص توی اون لحظه به چی فکر می‌کنه، من کجای ذهنشم ... . فکر می‌کنم از کنار هم می‌گذريم و اثرمون رو روح هم باقی می‌ذاريم و می‌ريم. و چقدر عجيب می‌شد اگر هر کس می‌فهميد رو زندگی بقيه چه اثری می‌ذاره.

با کسی حرف می‌زدم. می‌گفت دوستی داره که برای فرار از فشار تنهايی دنبال دوست‌دختره. گفتم من نمی‌تونم اجازه بدم کسی به من نزديک بشه. و نمی‌تونم. اون لحظه داشتم آهنگی گوش می‌دادم که يادم نمی‌آد چه آهنگی بود. اما صدای ويلنش يادمه. شايد کاپريس ويلن‌های پاگانينی. يه لحظه ميون حرف‌ها، وقتی يه لحظه از حرف زدن با دوستم و گشتن ميون نتيجه‌های(مثل هيشه بی‌نهايت زياد) گوگل راجع به ديتاگريد به فکرم رسيد چطور کسی می‌تونه بفهمه که من از اين لحظات موسيقی گوش‌دادنم چه لذتی می‌برم. چطور ممکنه کسی بفهمه که می‌خوام لحظه‌های تنهايی و لذت شخصی خودم رو از چيزهای شخصیت خودم داشته باشم، از نوشته‌هام و موسيقی‌ای که خودم گوش می‌کنم و فکرهايی که خودم ازشون لبخند می‌‌زنم. با اين وضعيت نزديک شدن اشتباهه، يه اشتباه بزرگ. اونی هم که می‌فهمه اون‌قدر دور از دسترسه (همه با ارادهء خودش و هم به جبر) که ... . تا وقتی نزديکی به معنی از دست دادن خلوت(و نه تنهايی) باشه، من مطمئناً تنهايی رو ترجيح می‌دم.

و با آرامش مردهء خودم زندگی می‌کنم.

و عجيبه، اما از اين فکر که تموم کردن اين دور باطل دست خودمه، کلی انرژی می‌گيرم.

وکابوس‌‌هام هم به همون حالت يکنواخت سابق‌شون برگشتن. سقوط ميون تاريکی. اون قبلی‌ها رو ترجيح می‌دادم. دست کمش تنوع بود. بايد با مانسترز اينکورپوريشن تماس بگيرم. بو!

گاهی اوقات فکر می‌کنم: " زندگی يه مرده". و لبخند میزنم.

پی نوشت: حالا اين وسط اين جری گارسيا هم هی می خونه Knock knock knocing on heaven's doors.
چه ناکی، چه هونی، برو بابا!

No comments: