پنج سالم که بود فهميدم زنده ام. چشم هايم را باز کردم، از کنار گلدان های ياس گذشتم، قدم هايم را روی سنگفرس های حياط محکمتر کردم و به خودم قول دادم که هميشه همينطور راه بروم. ابر ها شکل می ساختند و بوی خاک می آمد... و من فکر کردم که زندگی بوی خاک می دهد...
هفت سالم که شد، زندگی را با دست هايم نوشتم. همين دست هايی که حالا می بينی همه چيز می نويسند، همه چيز می کشند...
غريب است! مداد سياهی میدهند دستت و می گويند : بنويس.
و تو مینويسی، ز مثل زهرا ، ن مثل نانوا ، د مثل دکتر ، گ مثل گرگ ، ی مثل ... و خط فاصله حتما بايد قرمز باشد، چراکه اينجوری قشنگ تر است و بعدها می فهمی که هيچ فاصله ای قرمز نيست و اصلا همه ی فاصله ها سياهند... سياه، سياه...
و بعد يک صفحه مینويسی : زندگی ، زندگی ، زندگی. گاهی نقطه ها يادت می روند. گاهی خط های فاصله، گاهی هم خط دوم گ ، و فردا معلم می خندد : زندکی !؟؟ زنده من ، زنده تو... خنده من ، گريه تو...
و بعد ها می فهمی که زندگی خيلی چيز ها هست و آخرش هم هيچ چيز نيست، به جز چند حرف که کنار هم می ايستند و تو گاهی يادت میرود نقطه ، فاصله، خط بکشی...
و همه چيز با دست های تو عوض می شود، معنی ديگری می گيرد...
و اصلا چه اهميتی دارد وقتی که زندگی هميشه بوی خاک می دهد !
سپيده آريان
2004/12/31
2004/12/30
مرتب به خودم میگم بايد از اتفاقهای زندگيت بزرگتر باشی
2004/12/29
آب دستتونه بذاريد زمين و يه کليک حروم اين مجلهی SideWalk بکنيد(گمونم من از خود جان وين هم بهتر حرف میزنم،نه؟). به سردبيری سام. کار خيلی خوبی دراومده. نمیشه گفت کاملن حرفهايه اما فکر پشتش عاليه و مطمئنم همين، مطالب شمارههای آيندهش رو بهتر میکنه.
خلاصه که از دستش نديد.
و لينک ...
مردم را با پول نمى شود خريد
ماجراهای موسيو دينبلی و عدد پی!
محافظه كاران در تعليق
داستان سم و سياست
متقلب ها و هالوها
روياى دكارت(حتمن بخونيد)گفت وگويى درباره سيد برت با برادرزاده اش
خلاصه که از دستش نديد.
و لينک ...
مردم را با پول نمى شود خريد
ماجراهای موسيو دينبلی و عدد پی!
محافظه كاران در تعليق
داستان سم و سياست
متقلب ها و هالوها
روياى دكارت(حتمن بخونيد)گفت وگويى درباره سيد برت با برادرزاده اش
2004/12/28
هميشه سقوط از جايی شروع میشه. هميشه از جايی ...
I Can't
I Won't
I Won't
2004/12/27
جوجه تيغی ها، آرتور شوپنهاور، ترجمه: فرهاد سلمانيان
در يك روز سرد زمستاني دسته اي جوجه تيغي گرد هم آمدند تا با گرماي بدن هم، خود را از يخ زدن در سرما حفظ كنند. اما كمي بعد حس كردند تيغ هاي بدنشان به هم مي خورد. طوري كه دوباره آنها را از يكديگر دور مي كند.
هنگامي كه نياز به گرم شدن دوباره آنها را گرد هم آورد، همان حادثه دوباره تكرار شد طوري كه ميان دو وضعيت رنج آور[سرما و فرورفتن تيغ بدنهايشان درتن ديگري] آنقدر جابجا شدند تا به فاصله ي مناسبي از يكديگردست يافتند كه مي توانستند در پرتو آن به نحو احسن وضعيت مذكور را تحمل كنند. درجامعه نياز، نيز به همين ترتيب ازنقصان و يكنواختي درون هر كس ناشي مي شود و آدميان را بسوي يكديگر مي كشاند. اما خصلتهاي زننده ي بسيار و اشتباهات غير قابل تحمل انسانها، آنها را دوباره از يكديگر دور مي كند.فاصله متناسبی كه سرانجام آدميان در ميان خود بدان دست مي يابند ودر پرتوآن همزيستي امکان شكل گیری می یابد، ادب واخلاق نيك است. درانگليس خطاب به كسي كه اين فاصله را با ديگران حفظ نكند، مي گويند:
« 1!Keep your distance»
هرچنددر پرتوحفظ اين فاصله نياز به گرمای متقابل تنها بصورت ناقصي رفع مي شود، اما رنج فرو رفتن تيغ ها در بدن يكديگر نيز در ميان نخواهد بود.
با این وجود آن که گرماي دروني بسيار دارد، ترجيحاً دور از جمع مي ماند تا نه كسي را آزار دهد و نه از كسي آزار ببيند.
لينک گويا
در يك روز سرد زمستاني دسته اي جوجه تيغي گرد هم آمدند تا با گرماي بدن هم، خود را از يخ زدن در سرما حفظ كنند. اما كمي بعد حس كردند تيغ هاي بدنشان به هم مي خورد. طوري كه دوباره آنها را از يكديگر دور مي كند.
هنگامي كه نياز به گرم شدن دوباره آنها را گرد هم آورد، همان حادثه دوباره تكرار شد طوري كه ميان دو وضعيت رنج آور[سرما و فرورفتن تيغ بدنهايشان درتن ديگري] آنقدر جابجا شدند تا به فاصله ي مناسبي از يكديگردست يافتند كه مي توانستند در پرتو آن به نحو احسن وضعيت مذكور را تحمل كنند. درجامعه نياز، نيز به همين ترتيب ازنقصان و يكنواختي درون هر كس ناشي مي شود و آدميان را بسوي يكديگر مي كشاند. اما خصلتهاي زننده ي بسيار و اشتباهات غير قابل تحمل انسانها، آنها را دوباره از يكديگر دور مي كند.فاصله متناسبی كه سرانجام آدميان در ميان خود بدان دست مي يابند ودر پرتوآن همزيستي امکان شكل گیری می یابد، ادب واخلاق نيك است. درانگليس خطاب به كسي كه اين فاصله را با ديگران حفظ نكند، مي گويند:
« 1!Keep your distance»
هرچنددر پرتوحفظ اين فاصله نياز به گرمای متقابل تنها بصورت ناقصي رفع مي شود، اما رنج فرو رفتن تيغ ها در بدن يكديگر نيز در ميان نخواهد بود.
با این وجود آن که گرماي دروني بسيار دارد، ترجيحاً دور از جمع مي ماند تا نه كسي را آزار دهد و نه از كسي آزار ببيند.
لينک گويا
2004/12/26
بدرووووووووووود ای خسيييييييييييييييييس بدروووووووووووووووووود
2004/12/25
من آخرش نفهميدم اين طوفان چه سيستميه! قبلش آرامشه. بعدش آرامشه. وسطش(مرکزش) آرامشه. بديش اينه که همهی اين "آرامش"ها چون وابسته به طوفان به حساب میآن آرامشبخش نيستن. بهتر نيست بگيم سکون؟ سکون قبل از طوفان. سکون بعد از طوفان. سکون در مرکز طوفان. خلاصه که الان در آرامش يا سکون يا هرچی بعد از طوفان به سر می برم!
بحث مشکلات قديميه. مشکلاتی که میمونن و منتظر فرصتن که خودشون رو نشون بدن. و با يه ضربه، يه اتفاق، همهشون آوار میشن رو سرت. يه جريان تکرار شوندهست. مثل يه جور انعکاس از گذشته که هميشه وقتی اتفاقی میافته روی اون اتفاق سوار میشن و خودشون رو به تو تحميل میکنن و تو علاوه بر اتفاقی که افتاده، تموم تلخیهايی رو که قبلن چشيدی رو هم دوباره حس میکنی.
کلن زندگی شده مثل آهنگهای Limp Bizkit. به همون اندازه بیارزش و مزخرف. حتی قسمت با احساس و قابل توجهش(Behind Blue Eyes).
از پنجره که بيرون رو نگاه میکنم راحتترم. مسخرهست که به هر پناهی چنگ میزنيم فقط برای اينکه مستقيم با واقعيت تماس پيدا نکنيم. اما آتش هميشه میسوزونه،
کسی از اقتصاد چيزی سرش میشه؟ لطفن يه نفر به من بگه تو اين بحث بودجه کدوم استدلال درستتره(يا علمیتر)؟
ديدن پشت احساسات و واکنشها(در حقيقت دليل واکنشها) خيلی خوبه. کاملن نيتهای انسانی رو نشون میده. الگوريتمهای پايهی مغز رو.
اين ... چيزی نمیگم. خدا دنيای هرکسی روبه دليلی میسازه. به محض تولد هر انسانی، يه دنيا هم همراهش متولد میشه، با آسمون و درختها و قطار و آدمها و باد و همهء چيزهای ديگهای که میشناسيم. و توانايی برقراری ارتباط ما با هم فقط به اين برمیگرده که نمود خارجی دنياهای ما با هم همگراست. وگرنه هيچوقت برداشت من از درخت يا باد مثل برداشت هيچکس ديگهای نيست. در عمل هرکس نسخهی شخصی خودش رو از هر چيز داره. نگار هم جزو دنيای منه. اين رو از روز اولی که لينکش رو تو وبلاگ ... دوستم ديدم میدونستم. و چيزی بين ماست که هيچوقت هيچکس تجربه نمیکنه. اين نگار تو دنيای من زندهست و نه جای ديگه. پس چيزی نمیگم.
بحث مشکلات قديميه. مشکلاتی که میمونن و منتظر فرصتن که خودشون رو نشون بدن. و با يه ضربه، يه اتفاق، همهشون آوار میشن رو سرت. يه جريان تکرار شوندهست. مثل يه جور انعکاس از گذشته که هميشه وقتی اتفاقی میافته روی اون اتفاق سوار میشن و خودشون رو به تو تحميل میکنن و تو علاوه بر اتفاقی که افتاده، تموم تلخیهايی رو که قبلن چشيدی رو هم دوباره حس میکنی.
کلن زندگی شده مثل آهنگهای Limp Bizkit. به همون اندازه بیارزش و مزخرف. حتی قسمت با احساس و قابل توجهش(Behind Blue Eyes).
از پنجره که بيرون رو نگاه میکنم راحتترم. مسخرهست که به هر پناهی چنگ میزنيم فقط برای اينکه مستقيم با واقعيت تماس پيدا نکنيم. اما آتش هميشه میسوزونه،
کسی از اقتصاد چيزی سرش میشه؟ لطفن يه نفر به من بگه تو اين بحث بودجه کدوم استدلال درستتره(يا علمیتر)؟
ديدن پشت احساسات و واکنشها(در حقيقت دليل واکنشها) خيلی خوبه. کاملن نيتهای انسانی رو نشون میده. الگوريتمهای پايهی مغز رو.
اين ... چيزی نمیگم. خدا دنيای هرکسی روبه دليلی میسازه. به محض تولد هر انسانی، يه دنيا هم همراهش متولد میشه، با آسمون و درختها و قطار و آدمها و باد و همهء چيزهای ديگهای که میشناسيم. و توانايی برقراری ارتباط ما با هم فقط به اين برمیگرده که نمود خارجی دنياهای ما با هم همگراست. وگرنه هيچوقت برداشت من از درخت يا باد مثل برداشت هيچکس ديگهای نيست. در عمل هرکس نسخهی شخصی خودش رو از هر چيز داره. نگار هم جزو دنيای منه. اين رو از روز اولی که لينکش رو تو وبلاگ ... دوستم ديدم میدونستم. و چيزی بين ماست که هيچوقت هيچکس تجربه نمیکنه. اين نگار تو دنيای من زندهست و نه جای ديگه. پس چيزی نمیگم.
2004/12/22
اعصابم کاملاً کشيده شده. با کوچکترين تحريکی به هم میريزه. روزها کسل کننده و خستهکنندهست. درس میخونم، اما بیانگيزه.
سعی میکنم چيزی رو از خودم پنهان کنم، اما نمیتونم. اينکه اشتباه میکردم.و بزرگ تر از اون، اشتباه میکردم که فکر میکردم هيچ وقت اشتباه نمیشه. ولی شد.
وقتی دانشکدهام، به همه فقط نگاه میکنم. پسرهايی که جلو دخترها خودشون رو روشنفکر و مودب و فداکار نشون میدن و تو خلوتشون راجع به بدن همون دخترها خيالپردازی میکنن حالم رو به هم میزنن. و بدتر از اون، دخترهای کسل کننده. و استادهای تاجر. و کارمندهای کاملاً مکانيکی. يه مشت آدم ناخوشايند(برای من). رسماً حالت تحمل کردن رو پيدا کرده. نه میتونم سر و صداشون رو تحمل کنم، نه حرفهاشون، نه نظرهای احمقانهشون رو، نه تيپ روشنفکریشون و کتابهای لاتين ۱۲۰۰ صفحهای که هميشه مواظبن از طرف جلد دست بگيرن مبادا کسی نفهمه که چی دستشونه. نه اونهايی که سيگار کشيدن و بلند بلند مسخرهبازی درآوردن و شعر خوندن و خوندن کتابهای عجيب رو نشانهء روشنفکری میدونن و در نهايت میخوان جلب توجه کنن قابل تحملند، نه اونهايی که غرق در فعاليتهای به اصطلاح اجتماعی و به اصطلاح سياسی و به اصطلاح فرهنگی هستن و خودشون رو مصلحان برحق جامعهء بشری و ناخدای کشتی توفانزده میدونن، نه اون افراد بدبينی که فقط دنبال پول و کارن و مرتب در حال پنهانکاری، نه بچه مسلمونها و ريشوها، نه حتی اون چند تا عرب و تاجيکستانی و غيره!ی مسخرهای که به ترک ديوار هم میخندن و سر کلاس خوراک استادهان برای دستانداختن.
از محيط دانشگاه متنفرم چون تنها چيزی که توش نيست سلامته. همه چيزش بيماره. سيستم آموزشيش، سيستم اداريش، استادهاش، دانشجوهاش، برخوردهای اجتماعيش، همهچيزش. و واقعاً خسته شدم از اينکه فقط توی جمع مورد علاقهء خودم بگردم و حتی پام رو يک قدم اونطرف تر نذارم. اينکه به محض روبرو شدن با هر کسی خارج اين حلقه، بلافاصله يه رفتار نادرست ببينم.
خسته شدم از اينکه کسی نمیفهمه. از آدمهای خودخواه. که حتی به تنهايی آدمها هم رحم نمیکنن. از آدمهای خارداری که خودشون رو قوی میدونن. يه مشت ماسک و صورتک متحرک. احتياج به يه نابينايی طولانی دارم(برای بقيه) تا من رو نبينن. يه جور نامرئی بودن. از اين دور بودن از آدمها لذت میبرم(متاسفانه يا خوشبختانه، بايد بگم به شدت لذت میبرم.)، اما باز هم نمیتونم کاری کنم که فاصلهام با ديگران حفظ بشه. از طرفی نمیتونم با ناراحت کردنشون از خودم برونمشون، چون اعتقادی به غلط بودن کارهاشون ندارم. نمیگم اشتباه میکنن، اما از همهشون متنفرم. هميشه فکر میکنم بزرگترين امتياز تو برخوردهات با افراد اينه که بدونی که حماقت میکنی. که بدونی کی رفتارت احمقانهست. و از احمقهايی که توی آينه به تصوير خودشون لبخند میزنن متنفرم.
و از خودم هم گاهی متنفر میشم. به خاطر اشتباهاتم. نه به خاطر ضعفها، چون میدونم که نسبت به ايدهآل کمبود دارم نه نسبت به واقعيت. اما نمیتونم جلو اشتباهاتم رو بگيرم. سعی میکنم کمشون کنم، اما ظاهراً همون اشتباهات کم، شدتشون خيلی بيشتر از حالت عاديه. اينکه عقيدهات رو راجع به بزرگترين اتفاق زندگيت، بگی. کاش نگفته بودم.
اين آدمهايی که گفتم، دخترهای کند و کسلکننده و پسرهای چاپلوس و خود بزرگبين و استادها و کارمندها و بقيه، نه هيچکدومشون رو پايينتر از خودم میبينم، نه میگم بد هستن نه هيچ چيز ديگه. فقط من نمیتونم تحملشون کنم، همين.
میخوام يه مدت فقط ادب رو نگه دارم، ملاحظه و خودداری رو بذارم کنار. فعلاً اصلاً تحمل حماقت رو ندارم. همين!
نه حوصلهء اديت اين متن رو دارم نه تصحيح. اميدوارم غلط وحشتناکی توش نباشه.
و اگر منتظر قصههای من و بابام بوديد، مطمئناً اين چيزی نبود که انتظارش رو داشتيد.
پ.ن: اصلاً دوست ندارم خودبزرگبين باشم، و نيستم. فقط میخوام تنها باشم، همين!
پ.ن۲: اينها هم غرغرهای يه بچهی لوس نيست که خيال میکنه فقط خودش میفهمه و همه کج هستن. فقط اعتراض منه به شکستن حريمم، همين. چه به کسی که از روی نفهمی اين کار رو میکنه، چه به اون کسی که میدونه و میفهمه و باز هم ...
سعی میکنم چيزی رو از خودم پنهان کنم، اما نمیتونم. اينکه اشتباه میکردم.و بزرگ تر از اون، اشتباه میکردم که فکر میکردم هيچ وقت اشتباه نمیشه. ولی شد.
وقتی دانشکدهام، به همه فقط نگاه میکنم. پسرهايی که جلو دخترها خودشون رو روشنفکر و مودب و فداکار نشون میدن و تو خلوتشون راجع به بدن همون دخترها خيالپردازی میکنن حالم رو به هم میزنن. و بدتر از اون، دخترهای کسل کننده. و استادهای تاجر. و کارمندهای کاملاً مکانيکی. يه مشت آدم ناخوشايند(برای من). رسماً حالت تحمل کردن رو پيدا کرده. نه میتونم سر و صداشون رو تحمل کنم، نه حرفهاشون، نه نظرهای احمقانهشون رو، نه تيپ روشنفکریشون و کتابهای لاتين ۱۲۰۰ صفحهای که هميشه مواظبن از طرف جلد دست بگيرن مبادا کسی نفهمه که چی دستشونه. نه اونهايی که سيگار کشيدن و بلند بلند مسخرهبازی درآوردن و شعر خوندن و خوندن کتابهای عجيب رو نشانهء روشنفکری میدونن و در نهايت میخوان جلب توجه کنن قابل تحملند، نه اونهايی که غرق در فعاليتهای به اصطلاح اجتماعی و به اصطلاح سياسی و به اصطلاح فرهنگی هستن و خودشون رو مصلحان برحق جامعهء بشری و ناخدای کشتی توفانزده میدونن، نه اون افراد بدبينی که فقط دنبال پول و کارن و مرتب در حال پنهانکاری، نه بچه مسلمونها و ريشوها، نه حتی اون چند تا عرب و تاجيکستانی و غيره!ی مسخرهای که به ترک ديوار هم میخندن و سر کلاس خوراک استادهان برای دستانداختن.
از محيط دانشگاه متنفرم چون تنها چيزی که توش نيست سلامته. همه چيزش بيماره. سيستم آموزشيش، سيستم اداريش، استادهاش، دانشجوهاش، برخوردهای اجتماعيش، همهچيزش. و واقعاً خسته شدم از اينکه فقط توی جمع مورد علاقهء خودم بگردم و حتی پام رو يک قدم اونطرف تر نذارم. اينکه به محض روبرو شدن با هر کسی خارج اين حلقه، بلافاصله يه رفتار نادرست ببينم.
خسته شدم از اينکه کسی نمیفهمه. از آدمهای خودخواه. که حتی به تنهايی آدمها هم رحم نمیکنن. از آدمهای خارداری که خودشون رو قوی میدونن. يه مشت ماسک و صورتک متحرک. احتياج به يه نابينايی طولانی دارم(برای بقيه) تا من رو نبينن. يه جور نامرئی بودن. از اين دور بودن از آدمها لذت میبرم(متاسفانه يا خوشبختانه، بايد بگم به شدت لذت میبرم.)، اما باز هم نمیتونم کاری کنم که فاصلهام با ديگران حفظ بشه. از طرفی نمیتونم با ناراحت کردنشون از خودم برونمشون، چون اعتقادی به غلط بودن کارهاشون ندارم. نمیگم اشتباه میکنن، اما از همهشون متنفرم. هميشه فکر میکنم بزرگترين امتياز تو برخوردهات با افراد اينه که بدونی که حماقت میکنی. که بدونی کی رفتارت احمقانهست. و از احمقهايی که توی آينه به تصوير خودشون لبخند میزنن متنفرم.
و از خودم هم گاهی متنفر میشم. به خاطر اشتباهاتم. نه به خاطر ضعفها، چون میدونم که نسبت به ايدهآل کمبود دارم نه نسبت به واقعيت. اما نمیتونم جلو اشتباهاتم رو بگيرم. سعی میکنم کمشون کنم، اما ظاهراً همون اشتباهات کم، شدتشون خيلی بيشتر از حالت عاديه. اينکه عقيدهات رو راجع به بزرگترين اتفاق زندگيت، بگی. کاش نگفته بودم.
اين آدمهايی که گفتم، دخترهای کند و کسلکننده و پسرهای چاپلوس و خود بزرگبين و استادها و کارمندها و بقيه، نه هيچکدومشون رو پايينتر از خودم میبينم، نه میگم بد هستن نه هيچ چيز ديگه. فقط من نمیتونم تحملشون کنم، همين.
میخوام يه مدت فقط ادب رو نگه دارم، ملاحظه و خودداری رو بذارم کنار. فعلاً اصلاً تحمل حماقت رو ندارم. همين!
نه حوصلهء اديت اين متن رو دارم نه تصحيح. اميدوارم غلط وحشتناکی توش نباشه.
و اگر منتظر قصههای من و بابام بوديد، مطمئناً اين چيزی نبود که انتظارش رو داشتيد.
پ.ن: اصلاً دوست ندارم خودبزرگبين باشم، و نيستم. فقط میخوام تنها باشم، همين!
پ.ن۲: اينها هم غرغرهای يه بچهی لوس نيست که خيال میکنه فقط خودش میفهمه و همه کج هستن. فقط اعتراض منه به شکستن حريمم، همين. چه به کسی که از روی نفهمی اين کار رو میکنه، چه به اون کسی که میدونه و میفهمه و باز هم ...
2004/12/21
نمی نويسم.
اقلاً بهانهء خوبی برای ننوشتن دارم. اما حس نوشتن شرح قصه هم نيست.
فعلاً عکسش رو اين جا می ذارم تا بعد ...
3-2 تا ديگه هم از اين ماجراهای من و بابام دارم که اين دو-سه روزه می ذارم شون اين جا.
اقلاً بهانهء خوبی برای ننوشتن دارم. اما حس نوشتن شرح قصه هم نيست.
فعلاً عکسش رو اين جا می ذارم تا بعد ...
3-2 تا ديگه هم از اين ماجراهای من و بابام دارم که اين دو-سه روزه می ذارم شون اين جا.
2004/12/20
آدمبرفی لگدزن
زمستان بود. برف سنگينی باريده بود. من و بابام يک آدمبرفی بزرگ و قشنگ جلو در خانهمان درست کرديم. يک جارو هم توی دستش فرو کرديم و يک ظرف هم به جای کلاه روی سرش گذاشتيم.
صبح روز بعد، تا از خواب بيدار شدم سراغ آدمبرفی رفتم. ديدم خراب شده است و روی زمين افتاده است. اوقاتم تلخ شد و گريهام گرفت.
بابام ديده بود که شب مردی آمده بود و آدمبرفی ما را خراب کرده بود. فکرکرد و تصميم گرفت آن مرد را برای کار بدی که کرده بود تنبيه کند. يک پيراهن سفيد بلند پوشيد. روی پارچهای هم چشم و ابرو و دهان و بينی کشيد. پارچه را روی سر و صورتش انداخت. يک جارو هم در دست گرفت. آن وقت، رفت و مثل آدمبرفی جلو در خانهمان ايستاد. من از پنجره اتاقمان نگاه میکردم. ديدم که مردی آمد و خواست آدمبرفی را خراب کند. تا آن مرد دستش را دراز کرد، بابام لگد محکمی به پشت او زد. بعد هم آرام مثل آدمبرفی همانجا ايستاد. فقط يادش رفته بود دستهايش را مثل آدمبرفی از هم باز نگه دارد.
مرد تعجب کرده بود که اين ديگر چهجور آدمبرفی است که میتواند لگد بزند.
(متن از ترجمهء چاپ چهارم ترجمهء کتاب قصههای من و بابام، جلد اول: بابای خوب من. آذر ۶۶)
2004/12/19
اين عکس، عکس اريش اذر، خالق کميکهای پدر و پسر(قصههای من و بابام) بود که هيچکس درنيافت و نشون داد ويزيتور امروز پشت جلد کتاب قصههای من و بابام رو فراموش کرده بودن. يi سری از کميکهاش رو اين ۳-۲ روزه اينجا میذارم.
2004/12/18
کسی اين آقا رو می شناسه؟(گم نشده البته!)
Why programmers often mix up Halloween and Christmas?
Because OCT 31 = DEC 25
Because OCT 31 = DEC 25
2004/12/15
:)) خيلی خندهداره. تمام تلاشم رو میکنم که خودم رو تحميل نکنم. و وقتی احساس رضايت میکنم، شعر عمو شلبی مرتب تو ذهنم چرخ میخوره:
From so good
to so bad
so soon
-----------
زير باران
میشود سلانه گذشتنت را ديد
از پشت پنجرهی خيال.
راه افتاد زير باران
سرفه کرد
سوت زد در آن تاريکی
و جايی گم شد.
میشود
همهی اينها میشود
-----------
Link
والت ديزنى
عشق از راه دور
گاهى به فعاليت هاى مارك نافلر
درباره آندريا بوچلى-میتوانيد نه بگوييد.
نگاهى به فعاليت هاى استينگ-نيروی درمانبخش من
From so good
to so bad
so soon
-----------
زير باران
میشود سلانه گذشتنت را ديد
از پشت پنجرهی خيال.
راه افتاد زير باران
سرفه کرد
سوت زد در آن تاريکی
و جايی گم شد.
میشود
همهی اينها میشود
-----------
Link
والت ديزنى
عشق از راه دور
گاهى به فعاليت هاى مارك نافلر
درباره آندريا بوچلى-میتوانيد نه بگوييد.
نگاهى به فعاليت هاى استينگ-نيروی درمانبخش من
2004/12/14
مثل مسابقههای مبتذل مزخرف تلويزيونی. که آخرش، بیهوا يه نفر میپره بيرون و داد میزنه: "گول خوردی!".
فقط فرقش اينه که تماشاچیای نيست که تشويقت کنه. يکی از تماشاچیها از بازی میره بيرون، و دومی تصوير خودته، توی آينه، با اون پوزخند هميشگیاش.
فقط فرقش اينه که تماشاچیای نيست که تشويقت کنه. يکی از تماشاچیها از بازی میره بيرون، و دومی تصوير خودته، توی آينه، با اون پوزخند هميشگیاش.
2004/12/13
همه وقتی نظرياتشون غلط از آب در میآد يا رفتاری-يا اتفاقی- رو میبينن که انتظارش رو نداشتن و ضربه میخورن، به بنبست میرسن و دپرس میشن و يه دورهء نقاهت رو میگذرونن تا يه راه جديد رو شروع کنن، اما من به کل منکر همه چيز شدم رفت! همه چيز رو رها کردم و ترجيح میدم راه خودم رو تنها برم! البته شدت ضربه هم مهمه. اما خب، به هر حال اين بود آنچه گذشت-و در حال گذشتن است!
2004/12/10
مادر امروز از مسافرت میآد. خوشبختانه مجبور نشدم دستپخت پدرم رو بخورم. وگرنه فکر نمیکنم الان اون قدر حالم خوب بود که بتونم وبلاگ بنويسم!
و پيتزا پپرونیهای ۱*۲ رو هم تازگی کشف کردم. قبلاً فقط يولو يا يونانی میخوردم. اما پپرونی تندش هم خيلی بهتر از جاهای ديگهست. به خصوص سر ظهر که حسابی گرسنهای و ۴۵ دقيقه هم اسنوپی نشون بده. :)) ظاهراً من وقتی تنهام، ساعت غذا خوردنم رو با اسنوپی تنظيم میکنم.
نگوييم "گشنه"، بگوييم "گرسنه". اون ساکنان جزاير دورافتادهی بيافرا و قبايل آدمخوار بائو بائو در شاخ آفريقا هستن که "گشنه" میشن، ماها "گرسنه" میشيم!
اين آقای نوام چامسکی بزرگ، سياستمدار و نظريهپرداز برجسته و زبانشناس معروف(که پيشبينی کرده بود آقای بوش برنده نمیشه و يه بار ديگه ثابت کرد در نهايت، هر لحظه احتمال داره نظريات روانشناسانه و جامعهشناسانه-به عنوان روانشناسی اجتماعی- به کل بر باد بره) و خوراک به اصطلاح روشنفکرها-خصوصاً از نوع دانشجو- رسماً ما رو له کرد! اين هم مثل همهی انسانهای معروف، چهرهی واقعیاش رو مخفی کرده. من افشاگری میکنم که ايشون تخصص اصليش زبانشناسيه. ما توی درس نظريه زبانها و ماشينها يه فرم نرمال چامسکی داريم که مستقيماً دستپخت خودشه! اميدوارم همهی نظرياتش اشتباه از آب در بيان! اگر من يک کلمه از فرمولهای شيمی و جزاير لانگرهانس و فيزيک هستهای سر در میآرم، از فرم نرمال ايشون هم سر در میآرم. خصوصاً با اين ترجمهی مزخرف کتابش. کسی اصل کتاب نظريهی سادکمپ رو نداره؟
در مورد سويت ويلنسل باخ و ربطش با اون قطعهی اول Max Payne حرفم رو پس گرفتم. شايد اون موقع خيلی از پيدا کردن اون قطعات زيبا هيجانزده بودم و عجله کردم. اما خب، مطمئنم که کسی که داشته اون قطعه رو مینوشته، اين سوئيتهای باخ تو ذهنش بوده.
آبجی کوچولو اومده زبان بخونه. نيوتن روخونده. بعد میگه "نيو"ش که میشه خبر، "تن"ش چی میشه؟! :))
و با تمام بیتفاوتیها و تلاشهای هيجانانگيز و شجاعانه و قابلتوجه برای آروم بودن و مخفی کردن جنگ خشن و خين و خينريزی وحشتناک توی سرم، خودم که میفهمم چه مرگمه که!
تکه پاره شديم رفت.
و پيتزا پپرونیهای ۱*۲ رو هم تازگی کشف کردم. قبلاً فقط يولو يا يونانی میخوردم. اما پپرونی تندش هم خيلی بهتر از جاهای ديگهست. به خصوص سر ظهر که حسابی گرسنهای و ۴۵ دقيقه هم اسنوپی نشون بده. :)) ظاهراً من وقتی تنهام، ساعت غذا خوردنم رو با اسنوپی تنظيم میکنم.
نگوييم "گشنه"، بگوييم "گرسنه". اون ساکنان جزاير دورافتادهی بيافرا و قبايل آدمخوار بائو بائو در شاخ آفريقا هستن که "گشنه" میشن، ماها "گرسنه" میشيم!
اين آقای نوام چامسکی بزرگ، سياستمدار و نظريهپرداز برجسته و زبانشناس معروف(که پيشبينی کرده بود آقای بوش برنده نمیشه و يه بار ديگه ثابت کرد در نهايت، هر لحظه احتمال داره نظريات روانشناسانه و جامعهشناسانه-به عنوان روانشناسی اجتماعی- به کل بر باد بره) و خوراک به اصطلاح روشنفکرها-خصوصاً از نوع دانشجو- رسماً ما رو له کرد! اين هم مثل همهی انسانهای معروف، چهرهی واقعیاش رو مخفی کرده. من افشاگری میکنم که ايشون تخصص اصليش زبانشناسيه. ما توی درس نظريه زبانها و ماشينها يه فرم نرمال چامسکی داريم که مستقيماً دستپخت خودشه! اميدوارم همهی نظرياتش اشتباه از آب در بيان! اگر من يک کلمه از فرمولهای شيمی و جزاير لانگرهانس و فيزيک هستهای سر در میآرم، از فرم نرمال ايشون هم سر در میآرم. خصوصاً با اين ترجمهی مزخرف کتابش. کسی اصل کتاب نظريهی سادکمپ رو نداره؟
در مورد سويت ويلنسل باخ و ربطش با اون قطعهی اول Max Payne حرفم رو پس گرفتم. شايد اون موقع خيلی از پيدا کردن اون قطعات زيبا هيجانزده بودم و عجله کردم. اما خب، مطمئنم که کسی که داشته اون قطعه رو مینوشته، اين سوئيتهای باخ تو ذهنش بوده.
آبجی کوچولو اومده زبان بخونه. نيوتن روخونده. بعد میگه "نيو"ش که میشه خبر، "تن"ش چی میشه؟! :))
و با تمام بیتفاوتیها و تلاشهای هيجانانگيز و شجاعانه و قابلتوجه برای آروم بودن و مخفی کردن جنگ خشن و خين و خينريزی وحشتناک توی سرم، خودم که میفهمم چه مرگمه که!
تکه پاره شديم رفت.
2004/12/08
و به هيچ کس اعتماد نکنيم. يادمان هم باشد که تنها هستيم. سهراب هم فقط شعرهای لطيف عجيب نمیگفته.
گاهی اوقات، For your own good هم که شده،اصلاً نبايد به روی خودت بياری که چه اتفاقی افتاده، يا داره میافته. شايد يه جور تنبيه خودخواهانهء تحملناپذير باشه، يا خود بزرگبينی تحمل ناپذير، يا غرور تحمل ناپذير. اما فعلاً که اينطوريه. در ضمن از اين انشا نتيجه میگيريم که بيشتر مسائل مربوط به من، تحملناپذيره!
برای ۵ دقيقهء وحشتناک فکر کردم هارد کامپيوترم سوخته. تا شب اوقاتم تلخ بود.
کتاب ۱۹۸۴ و مزرعهء حيوانات با هم گم شدهاند. شک کردم که جايی جا گذاشتمشون. مثلاً تو يکی از مسافرتها. يادم باشه در اولين فرصت دوباره بخرمشون.
مسافرت رفتن من هم جالبه. اول از همه يه کيف پر از کتاب میکنم. بعد میرم سراغ بستن چمدون لباسها. هميشه هم اون چمدونی که بيشتر از همه بهش احترام گذاشته میشه و تحويل گرفته میشه(و از همه سنگينتره!)، چمدون کتابهاست.
اين جريان آهنگهای عاشقانه هم خيلی خندهداره. اين که هروقت جو عشق گرفتات، آهنگهای شادش رو گوش کنی که متنش راجع به ستايش معشوق و زيباييش و حسهای خوبه، و هر وقت دپرس شدی، آهنگهای غمگينش رو گوش کنی که از رفتن و شکستن و تنهايی و اينجور کليشهها میگه. راستش از نظر من که خندهداره. شايد بهتر باشه بگم بيش از حد کليشهايه. البته روی ديگهای هم داره قسمت دومش(شکست عشقی) که طرف آهنگهای خشن و گوشخراش گوش میده. من عقيدهدارم بايد تا جايی که میشه از واکنشهای ناخودآگاه کم کرد و واکنشها رو تحت کنترل گرفت. و مهمتر البته، اينکه اجازه ندی احساساتت از تو يه احمق رمانتيک پر از عشق و حسهای خوب، يا يه احمق رمانتيک افسرده و شکستخورده بسازه. من ترجيح میدم بدبين و خشک باشم، اما احمق نباشم.
اين حجم توجهتون به اينجا من رو کشته. از زمانی که پست قبلی رو گذاشتم ۹۷ نفر اينجا رو خوندن. اما يک نفر هم محض رضای خدا يک کلمه ننوشت. واقعاً دارم به مهارتهای خودم اميدوار میشم. ظاهراً نرخ غيرفعال شدن خوانندهها کاملاً نمايی شده.
يوها! Incredibles رو ديدم. شاهکار نبود، اما از Shark Tale خيلی بهتر بود. اما خب، باز هم به نظرم با Nemo يا Toy Story ها قابل مقايسه نبود.
شمارهء آخر مجلهء فيلم، عالی بود. من رو ياد شمارههای قديمش انداخت، با پروندههای عالی و نقدهای خواندنیش(بر خلاف حالا که يه مجلهء خموده و متوسطه-به نسبت استانداردهای خودش البته).
از نصيحت کردن و شنيدن متنفرم. تکرار میکنم: از نصيحت کردن و شنيدن متنفرم. نهايت کاری که به خودم اجازه میدم انجام بدم، گفتن نظر خودمه(با مقدمهء "به نظر من"). به ديگران حتی اجازهء اين کار رو هم نمیدم!
Ciao
گاهی اوقات، For your own good هم که شده،اصلاً نبايد به روی خودت بياری که چه اتفاقی افتاده، يا داره میافته. شايد يه جور تنبيه خودخواهانهء تحملناپذير باشه، يا خود بزرگبينی تحمل ناپذير، يا غرور تحمل ناپذير. اما فعلاً که اينطوريه. در ضمن از اين انشا نتيجه میگيريم که بيشتر مسائل مربوط به من، تحملناپذيره!
برای ۵ دقيقهء وحشتناک فکر کردم هارد کامپيوترم سوخته. تا شب اوقاتم تلخ بود.
کتاب ۱۹۸۴ و مزرعهء حيوانات با هم گم شدهاند. شک کردم که جايی جا گذاشتمشون. مثلاً تو يکی از مسافرتها. يادم باشه در اولين فرصت دوباره بخرمشون.
مسافرت رفتن من هم جالبه. اول از همه يه کيف پر از کتاب میکنم. بعد میرم سراغ بستن چمدون لباسها. هميشه هم اون چمدونی که بيشتر از همه بهش احترام گذاشته میشه و تحويل گرفته میشه(و از همه سنگينتره!)، چمدون کتابهاست.
اين جريان آهنگهای عاشقانه هم خيلی خندهداره. اين که هروقت جو عشق گرفتات، آهنگهای شادش رو گوش کنی که متنش راجع به ستايش معشوق و زيباييش و حسهای خوبه، و هر وقت دپرس شدی، آهنگهای غمگينش رو گوش کنی که از رفتن و شکستن و تنهايی و اينجور کليشهها میگه. راستش از نظر من که خندهداره. شايد بهتر باشه بگم بيش از حد کليشهايه. البته روی ديگهای هم داره قسمت دومش(شکست عشقی) که طرف آهنگهای خشن و گوشخراش گوش میده. من عقيدهدارم بايد تا جايی که میشه از واکنشهای ناخودآگاه کم کرد و واکنشها رو تحت کنترل گرفت. و مهمتر البته، اينکه اجازه ندی احساساتت از تو يه احمق رمانتيک پر از عشق و حسهای خوب، يا يه احمق رمانتيک افسرده و شکستخورده بسازه. من ترجيح میدم بدبين و خشک باشم، اما احمق نباشم.
اين حجم توجهتون به اينجا من رو کشته. از زمانی که پست قبلی رو گذاشتم ۹۷ نفر اينجا رو خوندن. اما يک نفر هم محض رضای خدا يک کلمه ننوشت. واقعاً دارم به مهارتهای خودم اميدوار میشم. ظاهراً نرخ غيرفعال شدن خوانندهها کاملاً نمايی شده.
يوها! Incredibles رو ديدم. شاهکار نبود، اما از Shark Tale خيلی بهتر بود. اما خب، باز هم به نظرم با Nemo يا Toy Story ها قابل مقايسه نبود.
شمارهء آخر مجلهء فيلم، عالی بود. من رو ياد شمارههای قديمش انداخت، با پروندههای عالی و نقدهای خواندنیش(بر خلاف حالا که يه مجلهء خموده و متوسطه-به نسبت استانداردهای خودش البته).
از نصيحت کردن و شنيدن متنفرم. تکرار میکنم: از نصيحت کردن و شنيدن متنفرم. نهايت کاری که به خودم اجازه میدم انجام بدم، گفتن نظر خودمه(با مقدمهء "به نظر من"). به ديگران حتی اجازهء اين کار رو هم نمیدم!
Ciao
2004/12/07
آب دست تونه بذاريد زمين بريد اين آهنگ رو بگيريد. همين الان بريد ها!
Bryan Adams-You Can't Take Me
نظرتون رو هم بگيد راجع به آهنگ. من که از ليريکش بی نهايت خوشم اومد، زيبايی خود آهنگ بماند.
Got to fight another fight, I gotta run another night
Get it out, check it out
I'm on my way and I don't feel right
I gotta get me back I can't be beat and that's a fact
It's OK, I'll find a way
You ain't gonna take me down no way
Don't judge a thing until you know what's inside it
Dont' push me , I'll fight it
Never gonna give in , never gonna give it up no
If you can't catch a wave then your'e never gonna ride
You can't come uninvited
Never gonna give in , never gonna give up no
You can't take me I'm free
Why did it all go wrong? I wanna know what's going on
And what's this holding me?
I'm not where I supposed to be
I gotta fight another fight
I gotta fight will all my might
I'm getting out , so check it out
Ya, you're in my way
Ya you better watch out
Ooh Come on
Don't judge a thing ,until you know what's inside it
Dont' push me , I'll fight it
Never gonna give in , never gonna give it up no
If you can't catch a wave then your'e never gonna ride
You can't come uninvited
Never gonna give in , never gonna give up no
You can't take me I'm free
Oh Ya I'm Free
Bryan Adams-You Can't Take Me
نظرتون رو هم بگيد راجع به آهنگ. من که از ليريکش بی نهايت خوشم اومد، زيبايی خود آهنگ بماند.
Got to fight another fight, I gotta run another night
Get it out, check it out
I'm on my way and I don't feel right
I gotta get me back I can't be beat and that's a fact
It's OK, I'll find a way
You ain't gonna take me down no way
Don't judge a thing until you know what's inside it
Dont' push me , I'll fight it
Never gonna give in , never gonna give it up no
If you can't catch a wave then your'e never gonna ride
You can't come uninvited
Never gonna give in , never gonna give up no
You can't take me I'm free
Why did it all go wrong? I wanna know what's going on
And what's this holding me?
I'm not where I supposed to be
I gotta fight another fight
I gotta fight will all my might
I'm getting out , so check it out
Ya, you're in my way
Ya you better watch out
Ooh Come on
Don't judge a thing ,until you know what's inside it
Dont' push me , I'll fight it
Never gonna give in , never gonna give it up no
If you can't catch a wave then your'e never gonna ride
You can't come uninvited
Never gonna give in , never gonna give up no
You can't take me I'm free
Oh Ya I'm Free
2004/12/06
Jesus Christ! Imagine what it must be earning!
2004/12/04
چند تا فيلتره: Fish Eye، Super Wide، سياه، مسخرگی، بيهودگی، پوچی، آزاردهندگی. به تناوب میگيرمشون جلو چشمم و از ميونشون نگاه میکنم. اما نمیذارم جلو ديدم رو بگيره.
معتقدم کسی که نمیخواد ضعف داشته باشه، آدم ضعيفيه. يکی از نشانههای هوش به نظر من قبول به موقع شکست يا ضعفه. اما خب ... گاهی هم نبايد ضعف نشون بدی به هيچ عنوان. دليلش رو هم نمیدونم!
اوکراين هم فعلاً اوضاع خرابه! نه جداً فوايد سيستم پيشرفتهء ما رو ببينيد ديگه. کانديداها به صورت هدفدار رد صلاحيت میشن تا رقابت از بين بره و اين مسائل به وجود نياد. از طرفی کانديدايی که رد صلاحيت میشه، يا کلاً هيچ محبوبيتی نداره، يا اونقدر محبوبه که اگر هوادارانش بخوان بريزن بيرون، همهشون با هم تو خيابونها جا نمیشن، پس میشينن تو خونههاشون. تنشزدايی از اين بيشتر؟ نه واقعاً بيشتر؟
Answer just what your heart prompts you
اين رو به عنوان Fortune امروز من تو ارکات نوشته بود. خب من الان هارتم داره پرامپت میکنه برم يه جعبهء بزرگ شکلات بخورم و به ميانترم نظريه هم فکر نکنم. هومممممم ...
هاه! فردا کارتون Incredibles میرسه دستم. به شدت هيجانزدهام :)).
راحتترين راه به قتل رسوندن من، سيگار کشيدنه. حساسيتم به دود سيگار خيلی شديد شده. امروز تو تريا رسماً نمیتونستم نفس بکشم. خوشبختانه آمار دودکشهای مهندسی به شدت داره بالا میره و از اين نظر هيچ کمبودی احساس نمیشه!
ميانترم انتقال داده هم بد نبود. رفته از بين اون همه استاندارد، X.21 رو سوال داده. کل پينهای RS-232 رو نوشتم و کلی از هوش خودم خوشحال شدم که متوجه کلکش شدم. البته ۵ ثانيه بعد از بيرون اومدن از کلاس حقيقت با شدت تمام چهرهء تلخش رو به من نشون داد! اما خب، کلاً راندمانم خوب بود. با توجه به ۹۸ صفحه جزوهء انگليسی با مطالب کاملاً جديد که در عرض ۸ ساعت خونده شد، بد نبود. فقط روی يکی از برگهها، جايی که بايد اسم استاد رو مینوشتم، اسم خودم رو نوشتم :)). بعدش هم اومدم خونه يک ساعت تمام سانتانا و جو گوش کردم و حسابی رفتم تو گود مود!
دلم نمیخواد اين جای خالی رو پر کنم... The tide is turning
Ciao
معتقدم کسی که نمیخواد ضعف داشته باشه، آدم ضعيفيه. يکی از نشانههای هوش به نظر من قبول به موقع شکست يا ضعفه. اما خب ... گاهی هم نبايد ضعف نشون بدی به هيچ عنوان. دليلش رو هم نمیدونم!
اوکراين هم فعلاً اوضاع خرابه! نه جداً فوايد سيستم پيشرفتهء ما رو ببينيد ديگه. کانديداها به صورت هدفدار رد صلاحيت میشن تا رقابت از بين بره و اين مسائل به وجود نياد. از طرفی کانديدايی که رد صلاحيت میشه، يا کلاً هيچ محبوبيتی نداره، يا اونقدر محبوبه که اگر هوادارانش بخوان بريزن بيرون، همهشون با هم تو خيابونها جا نمیشن، پس میشينن تو خونههاشون. تنشزدايی از اين بيشتر؟ نه واقعاً بيشتر؟
Answer just what your heart prompts you
اين رو به عنوان Fortune امروز من تو ارکات نوشته بود. خب من الان هارتم داره پرامپت میکنه برم يه جعبهء بزرگ شکلات بخورم و به ميانترم نظريه هم فکر نکنم. هومممممم ...
هاه! فردا کارتون Incredibles میرسه دستم. به شدت هيجانزدهام :)).
راحتترين راه به قتل رسوندن من، سيگار کشيدنه. حساسيتم به دود سيگار خيلی شديد شده. امروز تو تريا رسماً نمیتونستم نفس بکشم. خوشبختانه آمار دودکشهای مهندسی به شدت داره بالا میره و از اين نظر هيچ کمبودی احساس نمیشه!
ميانترم انتقال داده هم بد نبود. رفته از بين اون همه استاندارد، X.21 رو سوال داده. کل پينهای RS-232 رو نوشتم و کلی از هوش خودم خوشحال شدم که متوجه کلکش شدم. البته ۵ ثانيه بعد از بيرون اومدن از کلاس حقيقت با شدت تمام چهرهء تلخش رو به من نشون داد! اما خب، کلاً راندمانم خوب بود. با توجه به ۹۸ صفحه جزوهء انگليسی با مطالب کاملاً جديد که در عرض ۸ ساعت خونده شد، بد نبود. فقط روی يکی از برگهها، جايی که بايد اسم استاد رو مینوشتم، اسم خودم رو نوشتم :)). بعدش هم اومدم خونه يک ساعت تمام سانتانا و جو گوش کردم و حسابی رفتم تو گود مود!
دلم نمیخواد اين جای خالی رو پر کنم... The tide is turning
Ciao
2004/12/02
احساسم مثل کسيه که دندونهاش رو محکم به هم فشار میده و لبخند میزنه.
بيننننننننگووووووووووو
يوهاااااا! يافتم! اورکا!
اون سويت ويولنسل زيبای منوی بازی Max Payne از يکی از کارهای باخ گرفته شده:
Suite No.2 in D minor 2 - Allemande
اون سلين ديون تنها چيزی که نداره حس خوانندگی و گرماست. وای که چقدر دلم میخواد فايلهاش رو پاک کنم.
اين دوست ما رو فراموش نکنيد! داره جدی جدی داستان نويس میشه، از نوع بدش(منظور حسابی میباشد!)
خب میتونم بگم اين دفعه سعی میکنم ضعفها رو بپوشونم. به هر حال بايد يه پيشرفتی باشه ديگه! حتی اگر اين ترميم به قيمت اعتماد نکردن تموم بشه.
غر هم نمیزنم! بايد قوی بود و جلو رفت. پس هورا عمو پت پستچی بامزی!
بيننننننننگووووووووووو
يوهاااااا! يافتم! اورکا!
اون سويت ويولنسل زيبای منوی بازی Max Payne از يکی از کارهای باخ گرفته شده:
Suite No.2 in D minor 2 - Allemande
اون سلين ديون تنها چيزی که نداره حس خوانندگی و گرماست. وای که چقدر دلم میخواد فايلهاش رو پاک کنم.
اين دوست ما رو فراموش نکنيد! داره جدی جدی داستان نويس میشه، از نوع بدش(منظور حسابی میباشد!)
خب میتونم بگم اين دفعه سعی میکنم ضعفها رو بپوشونم. به هر حال بايد يه پيشرفتی باشه ديگه! حتی اگر اين ترميم به قيمت اعتماد نکردن تموم بشه.
غر هم نمیزنم! بايد قوی بود و جلو رفت. پس هورا عمو پت پستچی بامزی!
2004/12/01
اينکه حالا بفهمی معجزهای در کار نيست، دردناکه. که هيچوقت هيچ معجزهای هيچجا اتفاق نمیافته. و همهء معجزهها، خطای ديد و فهم انسانهاست. و تموم احساسات باشکوه انسانی دربارهء معجزه، چشم بسته و احمقانهست.
هميشه از چرخشهای ناگهانی زندگی بدم میاومده، چون هيچوقت منطقی و آرامشبخش نبوده. اين هم يه چرخش ديگه. يه U-Turn.
انتقال داده میخونم. مبحث فوقالعاده شيرينيه. توصيه میگردد.
Ciao
هميشه از چرخشهای ناگهانی زندگی بدم میاومده، چون هيچوقت منطقی و آرامشبخش نبوده. اين هم يه چرخش ديگه. يه U-Turn.
انتقال داده میخونم. مبحث فوقالعاده شيرينيه. توصيه میگردد.
Ciao
Subscribe to:
Posts (Atom)