2004/12/08

و به هيچ کس اعتماد نکنيم. ياد‌مان هم باشد که تنها هستيم. سهراب هم فقط شعرهای لطيف عجيب نمی‌گفته.

گاهی اوقات، For your own good هم که شده،اصلاً نبايد به روی خودت بياری که چه اتفاقی افتاده، يا داره می‌افته. شايد يه جور تنبيه خودخواهانهء تحمل‌ناپذير باشه، يا خود بزرگ‌بينی تحمل ناپذير، يا غرور تحمل ناپذير. اما فعلاً که اين‌طوريه. در ضمن از اين انشا نتيجه می‌گيريم که بيشتر مسائل مربوط به من، تحمل‌ناپذيره!

برای ۵ دقيقهء وحشتناک فکر کردم هارد کامپيوترم سوخته. تا شب اوقاتم تلخ بود.

کتاب ۱۹۸۴ و مزرعهء حيوانات با هم گم شده‌اند. شک کردم که جايی جا گذاشتم‌شون. مثلاً تو يکی از مسافرت‌ها. يادم باشه در اولين فرصت دوباره بخرم‌شون.

مسافرت رفتن من هم جالبه. اول از همه يه کيف پر از کتاب می‌کنم. بعد می‌رم سراغ بستن چمدون لباس‌ها. هميشه هم اون چمدونی که بيشتر از همه به‌ش احترام گذاشته‌ می‌شه و تحويل گرفته می‌شه(و از همه سنگين‌تره!)، چمدون کتاب‌هاست.

اين جريان آهنگ‌های عاشقانه هم خيلی خنده‌داره. اين که هروقت جو عشق گرفت‌ات، آهنگ‌های شادش رو گوش کنی که متنش راجع به ستايش معشوق و زيباييش و حس‌های خوبه، و هر وقت دپرس شدی، آهنگ‌های غمگينش رو گوش کنی که از رفتن و شکستن و تنهايی و اين‌جور کليشه‌ها می‌گه. راستش از نظر من که خنده‌داره. شايد بهتر باشه بگم بيش از حد کليشه‌ايه. البته روی ديگه‌ای هم داره قسمت دومش(شکست عشقی) که طرف آهنگ‌های خشن و گوش‌خراش گوش می‌ده. من عقيده‌دارم بايد تا جايی که می‌شه از واکنش‌های ناخودآگاه کم کرد و واکنش‌ها رو تحت کنترل گرفت. و مهم‌تر البته، اين‌که اجازه ندی احساساتت از تو يه احمق رمانتيک پر از عشق و حس‌های خوب، يا يه احمق رمانتيک افسرده و شکست‌خورده بسازه. من ترجيح می‌دم بدبين و خشک باشم، اما احمق نباشم.

اين حجم توجه‌تون به اين‌جا من رو کشته. از زمانی که پست قبلی رو گذاشتم ۹۷ نفر اين‌جا رو خوندن. اما يک نفر هم محض رضای خدا يک کلمه ننوشت. واقعاً دارم به مهارت‌های خودم اميدوار می‌شم. ظاهراً نرخ غيرفعال شدن خواننده‌ها کاملاً نمايی شده.

يوها! Incredibles رو ديدم. شاهکار نبود، اما از Shark Tale خيلی بهتر بود. اما خب، باز هم به نظرم با Nemo يا Toy Story ها قابل مقايسه نبود.

شمارهء آخر مجلهء فيلم، عالی بود. من رو ياد شماره‌های قديمش انداخت، با پرونده‌های عالی و نقدهای خواندنیش(بر خلاف حالا که يه مجلهء خموده و متوسطه-به نسبت استاندارد‌های خودش البته).

از نصيحت کردن و شنيدن متنفرم. تکرار می‌کنم: از نصيحت کردن و شنيدن متنفرم. نهايت کاری که به خودم اجازه می‌دم انجام بدم، گفتن نظر خودمه(با مقدمهء "به نظر من"). به ديگران حتی اجازهء اين کار رو هم نمی‌دم!

Ciao




No comments: