2005/06/30
2005/06/28
پ.ن: میدونستيد اين آدم(آلن تورينگ) علاوه بر اختراع ماشينهای عذابآور(عذابآور اگر بخوای ترجمه کنی) و دادن طرح اولين ماشين محاسب(که در نهايت تبديل به همين کامپيوتری شد که من الان پشتش خشک شدم!)، در زمان جنگ جهانی دوم يکی از رمزشناسهای برجستهی انگلستان بوده که با کمک کمی شانس و کمی نبوغ تونستن به سيستم رمزگذاری آلمان(چه ورماخت، چه لوفت وافه، چه افراد حزب نازی) رخنه کنن و مهمترين منبع اطلاعاتی انگلستان و يکی از عوامل اصلی موفقيت متفقين در جنگ باشن؟ کتاب "حصاری از دروغ" نوشتهی آنتونی کيو براون رو بخونيد تا بفهميد جريان چی بوده. من وقتی اون کتاب رو خوندم برای اولين بار، با وجود نفرتم از جنگ به هر دليل، در مورد جنگ هيجانزده شدم. اين که کمی شعبدهبازی و فکر و نبوغ میتونه کاری بکنه که روباه صحرای آلمانها، مارشال رومل رو تو افريقا زمينگير کنه. واقعن کتاب خوندنیايه. خلاصه اگر مثل من خودتون رو مجبور نکرديد ساعتی ۵ صفحه ترجمه کنيد(اون هم متن سنگين و ثقيل. تازه مثلن از دائرهالمعارف دانشگاه پرينستن گرفتمش. نمیدونم اگر دائرهالمعارف نبود چطور مینوشتنش؟! احتمالن به زبان لاتين عهد عتيق!) حتمن دنبالش باشيد که ضرر نمیکنيد.
پ.پ.ن: آقا من که رسمن کم آوردم. بريد اين سايت sarzamin.org. آلبوم جديد کلد پلی با کيفيت 128 رو سايتشونه. من کشتم خودم رو اين آلبوم جديدشون رو پيدا نکردم. اما رو اين سايته هست. و داونلودش هم راحته.
2005/06/26
-و من کنفرانس مطبوعاتی دادم
وی(يعنی من!) آنگاه در جواب آقای ا.ح.م از خبرگزاری شريف گفت: آقای اميرحسين م! من شماره و آدرس تو و همهی براندازها رو دارم، به جون خودم! بدان و آگاه باش که موتور مغز خودت صدا میده نه من. که اون هم البته به خاطره آفتابه! اگر مو داشتی موتور مغز تو هم بدون صدا کار میکرد. در ضمن يعنی شما ديگه سينگل نيستيد اونوقت؟ تبديل به دردفول شديد؟
-هماهنگ
فکر میکنم که خانهی بیحفاظ هاينريش بل رو شروع کنم، میآم اينجا مینويسم میخوام در انتظار گودو بخونم، آخرش هم قمارباز داستايفسکی رو شروع میکنم. کاملن هماهنگ!
-رستگار شويد
تام ويتس گوش کنيد تا رستگار شويد.
-قلمرو
امروز رفتم سايت مسئولش نبود. بايد يه کامپيوتر رو فرمت کنم و ويندوز و احتمالن لينوکس نصب کنم و پسورد پروتکشن مادربردش رو هم فعال کنم که کسی کارم رو خراب نکنه(مثل اون سری که رو ويندوزی که کل کارم روش بود لينوکس نصب کرده بودن و همه چيز بر باد فنا رفت!). البته با اين جماعتی که من ديدم، قفل و زنجير و برق فشارقوی هم احتمالن به درد میخوره!
-پيام مردمی
مسعود جان من در مورد انجام هرگونه تبادل و گفتمان فرهنگی، اگر منافع ملت رو خدشهدار نکنه و به ارزشها پايبند بمونه، به قول معروف پايهام! وی آنگاه افزود: ارزشهای ملت ما شامل دوری گزيدن از هرگونه رپ و هيپهاپ و استکبار جهانی میباشد. جدا از اين موارد با وبلاگنويس دوست و برادر و رئيسجمهور محترم خطهی وبلاگستان کمال همکاری را خواهيم داشت.
2005/06/23
-فردا هم که انتخاباته. من به اين بد و بدتری که ساختن عقيدهای ندارم. به نظرم خيلی سطحینگريه اگر اينطور فکر کنيم. از اين اصطکاک بين هواداران هاشمی و احمدینژاد هم اصلن خوشم نمیآد. يه سری فاشيست و متعصب هستن که حمايت میکنن و زمانی که آقای احمدینژاد بياد بالا سهمشون رو میگيرن. اما وقتی میبينم کسانی رو که گول شعارهای مردمفريبانهی اين آقا رو خوردن، واقعن متاسف میشم. و تاسفم وقتی بيشتر میشه که میبينم خيلیها از جبههی فکریای که من خودم رو نزديک به اون میبينم، اون بخش از جامعه رو که به احمدینژاد رای دادن و میدن و مسحورش شدن رو به باد سرزنش میگيرن. از اين جملهی "حقشون همينه" هم که زياد خوندم و شنيدم واقعن خوشم نمیآد. به نظرم خيلی بیانصافيه که کسانی رو سرزنش کنيم که به راحتی از احساسات و مشکلات و دردهاشون استفاده شده و هدايت شدن به سمت اين نماد ظاهرن مردمگرايی! شايد ما خودمون مقصريم. میشينيم و حتا پامون رو از طبقه خودمون و خطی که دورمون کشيديم اونطرف نمیذاريم. و انتظار داريم همه روشنفکر و آزادیخواه و اصلاحطلب باشن.
ما فرق اين رو نمیفهميم که ما اصلاحطلبی و اصلاحطلبها رو به عنوان يه اهرم برای رسيدن به آرمانشهر جامعهی مدنی و دموکراسی انتخاب کرديم و حالا هم در ادامهی همون طرز تفکر بدون اعتقاد تمام به هاشمی و با نقدهای فراوون و بدون فراموش کردن گذشتههای بهشدت آزاردهنده، بهش رای میديم. ما اينطور رای میديم، اما اون عدهی زيادی که به احمدینژاد رای دادن و بسيجی و سپاهی نيستن و رایشون هم تو مساجد و حسينيهها خريده نشده، "اميد"شون به احمدینژاده. ما اين رو نمیفهميم.
- فراموش کرده بودم "در انتظار گودو" هم در صف خوندنه! يه بار شروعش کردم اما هم متن فارسی هست هم انگليسی و وقت و حوصله میخواد خوندنش. ترجيح دادم زمانی بخونمش که خوندنش برام لذتبخش باشه.
- دوباره "آبی" پريزنر رو گوش میدم. گاهی تعجب میکنم چطور احساسات و نبوغ يه آدم از ميون اين لايههای ضخيم زمان و زبان و فرهنگ و سن و تجربه و درک و ديدگاه، میتونه اينقدر روی يه انسان ديگه، کسی مثل من، تاثير داشته باشه.
همين!
2005/06/19
اصل: کسی برای نجات دادن ما از آسمان بر زمين نازل نخواهد شد.
اصل: انقلاب نخواهيم کرد.
اصل: ساکت نخواهيم نشست تا افغانستان ويرايش سوم و عراق ويرايش دوم شويم.
از نظر من هرکس اين ۳ اصل را قبول نداشته باشد، يا احمق است، يا سادهلوح، يا ترکيب ناخوشايندی از اين دو. پس وقتش را با خواندن اين جملات هدر ندهد.
-احتياجی به ماشين حساب نيست. حساب کنيد رایهايی را که با اسم لاريجانی و قاليباف و شايد حتا کروبی به صندوق ريخته شد و اين هفته به نام احمدینژاد از صندوق بيرون میآيد. اگر نخواهيم برای ۴ سال، رايحهی رجايی را تحمل کنيم بايد اين هفته به هاشمی رای بدهيم.
-۳ راه بيشتر نداريم. رای به هاشمی، رای به احمدینژاد، تحريم. در مورد گزينهی اول تکليف مشخص است. در مورد تحريم، من مشکلی با تحريم ندارم. اما تعجب میکنم وقتی میبينم کسانی که انتخابات را تحريم کردهاند، اسم خود را اصلاحطلب و چه و چه میگذارند. مساله، ادبيات فارسی است. اصلاحطلب يعنی کسی که به دنبال اصلاح است. واضح است که اگر به دنبال اصلاح باشيم، تا زمانی که راهی برای اصلاح هست، در خانه به انتظار نزول باران رحمت نمینشينيم.
-چرا تحريم کنيم؟ برای نشان دادن مشروعيت نداشتن نظام؟ قبول دارم. میخواهيد نشان دهيد نظام مشروعيت ندارد. ولی به چه کسی؟ اگر میخواهيد به خود نظام اثبات کنيد پايگاه مردمی ندارد، انتخابات مجلس هفتم به روشنی اين قضيهی بارها اثبات شده را بار ديگر اثبات کرد. نظام با اين مشتهای محکمی که بر دهانش میزنيد از ميدان به در نمیرود. اگر برای اثبات به ديگر کشورهاست، ۲ مشکل داريد. اول اينکه ما نفت داريم. کسی دلش برای من و شما نمیسوزد. هر کشوری(درست مثل خود ما، گرچه که در زمينهی سياست خارجی هم طبق روال معمول احمقانه برخورد کنيم) به دنبال منافع خود و مردمش(برخلاف ما) است. دهان همهشان با چراغ سبز تجارت و نفت بسته میشود. حقوق بشر هم فقط به درد کميسيونهای بدون قدرت اجرايی و سمينارها میخورد. اگر هم زمانی تصميم بزرگان به حمله به ايران باشد، مطمئن باشيد اوضاع بهتر نخواهد شد. من تحصيلات به نسبت خوبی دارم. در خانوادهی متوسط بالايی زندگی میکنم. در طول روز، بزرگترين مسائلی که در طول روز با آنها برخورد میکنم، سرعت خط اينترنت و فيلترينگ و روان نبودن ترجمهی کتابی که میخوانم و مسائل مربوط به کارم و دانشگاهم است. فکر میکنم به عنوان آخرين گزينه میتوانم از کشور خارج شوم و جای ديگری زندگی ديگری برای خودم بسازم. اما گمان میکنيد بر سر کسی که به ماهی ۵۰۰۰۰ تومان، رای داده است چه خواهد آمد؟ تمام روشنفکریتان، فکر کردن به تئاتر و کتاب و نبودن فضای باز برای فکر و انديشه است؟ چرا نمیخواهيد بفهميد که در اکثريت نيستيم؟ چرا برای کسانی که به ديگر کانديداها رای دادهاند حقی قائل نيستيم؟ فکر میکنيد اگر من و شما در خانوادهی فعلیمان بزرگ نمیشديم، اگر خانوادهمان جزو بسيجیها و ذوبشدهها بودند، الان چه طرز فکری داشتيم؟ به چه کسی رای داده بوديم؟ کسی که کاملن تشکيلاتی و مکانيکی به احمدینژاد رای داده، چه چيزی کمتر از من و شما دارد؟ میدانيد، گاهی حس میکنم ما لباس روشنفکری و آزادگیمان را اکثر اوقات در کمد آويزان میکنيم و فراموش میکنيم روشنفکر بودن و متفکر بودن، لباس و ژست نيست. اگر فکر میکنيم عقيدهی ما و طرز فکر ما درستتر و سازندهتر است، سعی کنيم گسترشاش دهيم، نه اينکه ساکت بنشينيم تا زمانی که اوضاع از کنترل ما خارج شود، و بعد، ناسزا بگوييم و سکوت کنيم و ديگران را احمق و عامی خطاب کنيم و قهمانان ديروزمان را، کسانی که خود بردوش گرفتهايِم و قهرمان و نماد قرارشان داديم، بکوبيم و تکهتکه کنيم.
-من عقيده دارم حرکتهای راديکال هيچ کس را در ايران به هيچجا نخواهد رساند. چرا با احمدینژاد مخالفيم؟ من مخالفم چون راديکال و احمق و سادهلوح و عوامفريب و قشری است. شما نه احمقيد، نه احتمالن سادهلوح، نه عوامفريب، نه قشری. اما متاسفانه بزرگترين خصوصيت رايحهی رجايی را با خود داريد: از تعادل گذشتهايد.
-برگرديم به اصلاحطلبی. من عقيده دارم اولين شرط قدم گذاشتن در راه اصلاحطلبی اين است که بدانيم چه زمانی راديکال شويم و از راه اصلاح بيرون بياييم. اما بين ۲ گزينهی پيش رو، من راه کنار کشيدن و مقابله را روشن نمیبينم. نتيجهای ندارد. خيلی از طرفداران تحريم هم به روشنی اين مساله را عنوان کردهاند، و حرفشان اين است که "من قبول ندارم، پس رای نمیدهم". اين خودکشی سياسی چه نتيجهای دارد؟ من عقيده دارم در زندگی در هر شرايطی بايد نهايت استفاده را از امکانات و فرصتها کرد. تا حالا شده بخواهيد خود را بکشيد؟ چرا نه؟ شمايی که وقتی گزينهی دلخواهتان را نمیبينيد، به راحتی مینشينيد و راه را ادامه نمیدهيد، چرا در باقی موارد زندگیتان اينطور عمل نمیکنيد؟ از نظر من اين کار شما با خودکشی هيچ تفاوتی ندارد.
-در سايت گويا به دنبال نام بوذری بگرديد، مطلب جالب توجهی دربارهی خاندان رفسنجانی پيدا میکنيد. در سايت بیبیسی به دنبال نام استات اويل بگرديد. در کتابفروشیها به دنبال کتاب "عالیجناب سرخپوش" اکبر گنجی. در آرشيو روزنامهها به دنبال "قتلهای زنجيرهای". وصف خاندان رفسنجانی زياد رفته است. و منی که نه در سياست سررشتهای دارم نه اطلاعاتم از نقلقولهای ديگران بيشتر است، حرفی در اينباره نمیزنم. حرفم اين است که میتوان فراموش نکرد، ولی انتخاب کرد. من نه طرفدار آقای رفسنجانیام، نه فراموش کردهام. اما میتوانم به روشنی تصميمم را بگيرم. من نمیخواهم رئيسجمهور اين کشور احمدینژاد باشد. اين را برای خودم نمیگويم. من فکر کردم. من به اين نتيجه رسيدم برای ايران، بودن رفسنجانی بی ضررتر از بودن احمدینژاد است. من شايد ۴-۳ سال بيشتر در ايران نباشم. اما نسبت به ايران احساس مسئوليت میکنم. من در کارناوالهای طرفداری از رفسنجانی شرکت نمیکنم، طرف ستاد انتخاباتیاش نمیرم، طرفدارش هم نيستم. ولی به روشنی میدانم اين هفته به رفسنجانی رای خواهم داد.
پینوشت: من با آقای احمدینژاد و طرفداران و هممسلکانش هيچ مشکلی ندارم. من فقط از منش و رفتار و فکرش متنفرم، همين.
پینوشت بیربط: "شب، سکوت، کوير" شجريان عجيب گرم است.
2005/06/18
-رای دادن ما درست بود. به همون ميزان سرزنش کردن تحريمیها اشتباهه. بههرحال احترام به عقايد ديگران پايهی دموکراسيه(يا لااقل برداشت من اينه!). دوستان تحريمی حتمن فکر اينجا رو هم کرده بودن که گزينهی خوبمون، هاشمی باشه، و با يه خرده بدشانسی، ۴ سال به قشری عوامفريبی مثل احمدینژاد سواری بديم.
-مشکل اصلی اينه که تو جامعه چيزی به نام دموکراسی بين مردم وجود نداره. تفکرمون خرابه. از پايه مشکل داريم. يه عده وبلاگنويس و نويسنده و متفکر و روشنفکر و آزادیخواه، هر کدوم هزارجور دليل و راه برای شرکتکردن يا نکردن در انتخابات میآريم و کلی فکر میکنيم و سرگردونی میکشيم تا آخرش به اين نتيجه میرسيم که رای میديم يا رای نمیديم. خيال نکنيم قشر غالب جامعه ما ايم. واقعيت رای قاليباف و کروبی و احمدینژاده که سر جمع حدود نصف آرای ريختهشده به صندوقها میشه. واقعيت اينه که کروبی و دکتر خلبان با عوامفريبی مطلق، و احمدینژاد با عوامفريبی + رای تشکيلاتی و مکانيکی يه عده گوش به فرمان و هميشه در صحنه، اومدن بالا. واقعيت اينه که پايگاه روشنفکری و اصولن فکر در ايران، از بين ۳۰ ميليون واجد شرايط رای دادن، همين ۲۰-۱۰ درصده. واقعيت اينه که ما اينجا حرف از دموکراسی و رای و ... میزنيم، ولی ۵۰۰۰۰ تومان در ماه، ۵ ميليون رای میآره و عکس با عينک ری-بن در جامهی خلبانی و عکسهای تکرنگ براق و گريه کردن در محضر آقای نجفی، ۳ ميليون، و طرح بصير سپاه + عوامفريبی و قشریگرايی، ۵ ميليون، و کسانی مثل معين و لاريجانی که برنامهی خاصی دارن و نمايندهی يه طرز تفکر مشخص هستن، رای نمیآرن. اين واقعيت جامعهست. جامعهای که فکر نمیکنه. جامعهای که فکر نکردن توش تشويق میشه(مخصوصن اگر دولت آينده، دولت مستضعف زيادهگو، عوامفريب توخالی، احمدینژاد بزرگ! باشه).
زمان ثابت میکنه که کسانی که رای دادن درست فکر میکنن، يا اونهايی که رای ندادن. اما واقعيت اينه که رایهای ما، با فکر به صندوق ريخته شد، و رای تحريمیها، با يه خرده اغماض، با فکر، به صندوق ريخته نشد. اما پشت رای به قاليباف و کروبی و احمدینژاد، هر چيزی که بود، فکر نبود.
2005/06/16
پ.ن: يه ۱۵ تربيتبدنی رو هم بهش اضافه کنيد.
-امشب همهی اونهايی که اين روزها نوشتن و از تحريم يا شرکت در انتخابات گفتن و دليل آوردن و بحث کردن، احتمالن دوباره میشينن و به تمام اين مدت فکر میکنن، و کارهايی که کردن، و نوشتهها و حرفهاشون. و احتمالن خيلیهاشون از خودشون میپرسن که تصميمشون درست بوده يا نه.
-من فردا رای میدم. نه به معين و رضا خاتمی و تاجزاده و دوستان! من به برنامههای معين و طرز فکری که خودش رو نمايندهاش میدونه رای میدم.
هنوز مطمئن نيستم که تصميمم درست باشه يا نه، اما با توجه به دلايل جانبی(نگرانی از رای آوردن هر کدوم از کانديداهای ديگه، نگرانی از حمله به ايران، نگرانی از يه بحران عميق و دامنهدار و غيرقابل مهار) میتونم تصميمم رو بگيرم. اميدوارم در آينده پشيمون نشم. خيلی مسائل هستن که بالاتر و مهمتر از صرف عمل کردن آقای معين به افکار و شعارهاش به حساب میآن. بايد جامعه رو شناخت. کی میتونه بگه اثرات درازمدت انتخاب کدوم پيروزی جريان سياسی تو انتخابات به نفع مردمه؟ کی میتونه بگه نظر طرفدارهای تحريم درسته، يا معين، يا حتا نظر جالب دکتر سروش برای رای دادن به کروبی به عنوان مترسک(به نظر من اگر عقل داشته باشه، افسرده میشه. بدترين حرفی که میشد راجع بهش زد، اين بود). ولی با تمام اين احوال من رای میدم. اميدوارم دکتر از زير بار سنگين عقايدش و هزينهای که قطعن بابتشون پرداخت میکنه شونه خالی نکنه.
-و من، به دلايل زياد اکثرن شخصی، از نظر سياسی آدم فعالی نيستم. اما اميد زيادی هم به فعالان سياسی! فعلی ندارم. چند نفر از شماهايی که با حرارت و هيجان دکتر معين رو تبليغ میکنيد، موقع مشکلات و وقتی مجلس بهش فشار آورد، وقتی وزيرهاش رای اعتماد نگرفتن، وقتی شورای نگهبان به دولتش فشار آورد، زمانی که صدا و سيما تخريب دولتش رو شروع کرد، و ... در عمل حمايتش میکنيد؟ تحصن میکنيد؟ بيانيه میديد؟ و مخصوصن به مانع بزرگ دولت آقای معين، مجلس هفتم، نشون میديد که منتخب اکثريت مردم، دکتر معينه نه نمايندههای يکی-دو درصدی؟ چند نفرتون انتظاراتتون از دکتر معين رو برآورد کرديد و منطقی بودنشون رو سنجيديد؟ چند نفرتون آمادهايد که اگر زمانی دکتر نتونست به حرفهاش عمل کنه، مثل خاتمی سرش فرياد بکشيد و ازش روبرگردونيد و دنبال يه قهرمان جديد باشيد؟
2005/06/14
-اين برادرمون، حاجی ويتس، اينقدر با احساس اين آهنگها رو تلاوت میکنه که من الان دارم در حين خوندن متون اسلامی، تو ذهنم يه سن بزرگ تئاتر رو تصور میکنم که دکتر آيتی با شلوار چرم و بالاتنهی لخت و يه زنجير سنگين نقرهای به گردنش، گوشهی سمت چپش پشت درام نشسته، علامه جعفری، سمت راست سن، يه گيتار برقی دستش گرفته و ريشش رو نارنجی کرده و عباش رو هم يهوری انداخته رو دوشش و حسابی سرش رو تکون میده و راک بازی در میآره، و البته يکی از اين دايرهها بالای سرشه(بههرحال مرحومه ديگه!)، مکارم هم وسط سن يه عصا گرفته دستش(سر و ته عصا رو با ۲ تا دستش گرفته و عصا رو افقی جلو خودش نگهداشته و تکون میده) و يه کلاه لگنی سياه براق سرش گذاشته(کنار لبهش هم يه شبدر سبز چسبونده) و میخونه Cooking up a filipino box spring hog.
-"بدانيد آن كس كه براى آخرتآفريده شده با دنياپرستى چه كار؟" ترجمهی مکارم شيرازی. هر کسی تونست اين جمله رو معنی کنه و به فارسی سليس برگردونه، بدون معطلی عضو فرهنگستان زبان فارسی میشه، و يه نشان افتخار از دست شخص... مثلن دکتر زرينکوب میگيره.
مىبينند كه مردم دنيا مرگ اجسادشان را بزرگ مىپندارند و بر آنافسوس مىخورند و آنان مرگ دلهاى زندهشان را بزرگتر مىشمارند ...
اين برادرمون، دکتر خلبان تام ويتس شور انقلابی گرفته بودش. زديم کانال ديويد گيلمور. چقدر ... Shine on رو تو کنسرت P.U.L.S.E عالی خونده. در ضمن در راستای پينک فلويد: برای کنسرت Live 8، راجر واترز بعد از حدود ۴-۲۳ سال، دوباره با گيلمور و نيک ميسون و ريچارد رايت برنامه اجرا میکنن. اين هم برکينگ نيوز در ساعات ملکوتی مطالعهی متون. اين هم لينک(اصل از صبحانه) ...
-"بين شتر و نوزادش جدائى نيفكند و شير آن را ندوشد كه به بچهاش زيان وارد شود و در سوار شدن بر شتران عدالت را مراعات كند و نيز مراعات شتر خسته و يا زخمى كه سوارىدادن برايش مشكلاست، بنمايد، آنها را بغدير آب ببرد، و از كنارههاى جاده علفدار بدرون جاده بىگياه منحرف نسازد، و ساعاتى استراحتشان بدهد."
توضيح: اين مورد خاص به دليل کاربرد وسيع در زندگی انسان مدرن و نقش غير قابل انکار شتر و شير شتر و نوزاد شتر(علیالخصوص) در زندگی بشر امروز، در مطالب اين واحد درسی گنجانده شده است.
-مخابرات هم برا خودش يه پا Spammer شده! وقت و بیوقت از شمارهی ۹۸۵۰۰۵+ اساماس تبليغاتی میفرسته. جالبه که مرجع شکايت هم خودشون هستن! نمیفهمم کسی اونجا به فکرش نمیرسه ممکنه من مشترک نخوام اساماس تبليغاتی بگيرم؟ اين اساماسها برای مخابرات سود مالی داره، اما برای من مشترک غير از مزاحمت چی داره؟ يادم باشه فردا زنگ بزنم روابط عمومی مخابرات.
-يک جملهی حماسی، تحت تاثير جو متون اسلامی: و آيا تو نمیدانی که در دنيا چه؟ و حتی از آن نيز خاسر و زخارف! و در آن هنگام، برو!
-Well, it's got to be a chocolate jesus
Make me feel good inside
Got to be a chocolate jesus
Keep me satisfied
-متون را خواهم ترکاند، ترکاندنی!
2005/06/12
انتخابات به شدت نزديکه و فضا کمدی. دولت سبز، دانشجوها رو تو شهرکرد کتک زده. همکار دولت هوای تازه اعلام کرده بايد کانديداهای اصولگرا رو توی مسجد زندانی کنن تا خودشون(مثل بچهی آدم احتمالن) به اجماع برسن(تصور کنيد کنسرو حاصل از اجماع کانديداهای اصولگار با صورت احمدینژاد و ريش لاريجانی و لباسهای قاليباف و مجموعهی لغات رضايی چی میشه!)، فيلم مصاحبهی معين و حجاريان رو تو تلويزيون نه سانسور که دوباره تدوين کردن! خلاصه خوش میگذره حسابی!
هميشه دورههايی تو زندگی پيش میآد که بايد در مورد بعضی از پيشفرضهای ذهنيت تجديد نظر کنی. ولی اين دورهی تجديد نظری که الان میگذرونم، با قبل فرق داره. يعنی فرقش خيلی بيشتر و اساسیتر از بارهای قبله که میفهميدم بايد حقيقتهای جديد رو جمع کنم و بعضی از پيشفرضها و بعضی از الگوريتمهای فکرم رو تغيير بدم.
و سختترين چيزی که سعی دارم به خودم بقبولونم اينه که دستکم تو اين مورد خاص از نزديکشدن نترسم. اما سخته، خيلی سخت ...
ترم درسهای يکواحدی تموم شد و حالا موقع امتحانهای يکواحديه. امروز امتحان آزمايشگاه الکترونيک بود. يه ترانزيستور بی-جیتی و ۵ تا دونه مقاومت باعث شدن يک ساعت تمام عرق بريزم و آخرش هم موج سينوسیای که قرار بود روی اسکوپ ببينم، شبيه قاليچهی پرنده بشه! ظاهرن يه نويز خيلی قوی رو دستگاه من بوده. استاد که همچين چيزی گفت. اون قاليچهی پرنده با هيچ منطق ديگهای قابل توصيف نبود.
چهارشنبه هم که امتحان تربيت۲ با سرافکندگی کامل تموم شد. هر سرويسی که استاد گفت بزن طرف راست زمين زدم راست، اما هر کدوم رو که هم گفت بزن چپ، باز زدم راست. يعنی خودش رفت راست! خلاصه که باد میاومد وگرنه من که خوب سرويس میزنم که!
در مورد اون Kazaa هم، من خيلی امتحان کردم برای راه انداختن نرمافزارهای File Sharing رو شبکه. ۲ تا مشکل هست. يکی پراکسی و يکی بعد از پراکسی. مشکل پراکسی با نرمافزارهای تانلينگ يا اون نرمافزاری که من استفاده میکردم(Socks to http. اکثر نرمافزارهای اشتراک فايل Socks 4 و Socks 5 رو پشتيبانی میکنن اما Http Proxy رو نه! کار اين نرمافزار socks2http اينه که از طريق يه پورت مشخص، يه Socks مجازی ايجاد میکنه که از پراکسی http استفاده میکنه) حل میشه. اما مشکل دوم حادتره! مشکلی به نام مرکز امار. تموم سرورهای kazaa رو بلاک کردن. به اضافهی سرور خيلی از نرمافزارهای File Sharing معروف ديگه رو. خلاصه که خيلیها تو دانشکده امتحان کردن، اما نشده. خودتون رو که معرفی نکرديد، اگر تونستيد راه بندازيد kazaa رو، به ما هم خبر بديد.
از همهی کسانی که نگرانشون کردم معذرت میخوام، به خصوص دوست نيلیام.
2005/06/05
2005/06/02
در هنگام احساس تنهايی، نوستالژی و موارد مشابه، پرهيز از موارد زير توصيه میگردد:
شنيدنی: آبی، سفيد، قرمز
خواندنی: عقايد يک دلقک - سقوط
ديدنی: محلهی چينیها - زندگی دوگانهی ورونيکا - آبی - اسنوپی - Seven - Sin City
موارد زير به شدت توصيه میگردد:
شنيدنی: شهر موشها - Blue - کنی جی
خواندنی: تنتن - نيکولا کوچولو - ماجراهای نارنيا - طنزهای انتخاباتی ابراهيم نبوی
ديدنی: پلنگ صورتی - Incredibles - Liar Liar - O brother, Where are you
پت پستچی
مرکز تحقيقات و پژوهشهای ديوارنوشتهها