2005/06/19

-من نه به خودم عنوان اصلاح‌طلب می‌دهم، نه روشن‌فکر، نه اصولن عنوانی به خودم می‌دهم. من يک ايرانی عادی، حاصل فکرم را اين‌جا می‌نويسم. نه فعال اجتماعی هستم، نه با اکثر کسانی که در طول روز می‌بينم نسبتی دارم. راستش با جامعه‌ای که دور و برم می‌بينم مشکل دارم. رفتارهايش و عادت‌‌هايش آزارم می‌دهد. تا جايی که توانسته‌ام از جامعه کنار کشيده‌ام. اما هيچ چيز را از جريان فکرم کنار نگذاشته‌ام، حتا جامعه‌ی به نظر من سنتی با ظرفيت فکری و فرهنگی و اجتماعی محدود. احتمال اشتباهم زياد است. احتمال بيراهه رفتن را خودم در نظر گرفته‌ام. اما بهترين تحليلی که می‌توانم از شرايط اطرافم داشته باشم، اين است. کمی طولانی شده. اگر وقت و حوصله داشتيد، بخوانيد.

اصل: کسی برای نجات دادن ما از آسمان بر زمين نازل نخواهد شد.
اصل: انقلاب نخواهيم کرد.
اصل: ساکت نخواهيم نشست تا افغانستان ويرايش سوم و عراق ويرايش دوم شويم.
از نظر من هرکس اين ۳ اصل را قبول نداشته باشد، يا احمق است، يا ساده‌لوح، يا ترکيب ناخوشايندی از اين دو. پس وقتش را با خواندن اين جملات هدر ندهد.

-احتياجی به ماشين حساب نيست. حساب کنيد رای‌هايی را که با اسم لاريجانی و قاليباف و شايد حتا کروبی به صندوق ريخته شد و اين هفته به نام احمدی‌نژاد از صندوق بيرون می‌آيد. اگر نخواهيم برای ۴ سال، رايحه‌ی رجايی را تحمل کنيم بايد اين هفته به هاشمی رای بدهيم.

-۳ راه بيش‌تر نداريم. رای به هاشمی، رای به احمدی‌نژاد، تحريم. در مورد گزينه‌ی اول تکليف مشخص است. در مورد تحريم، من مشکلی با تحريم ندارم. اما تعجب می‌کنم وقتی می‌بينم کسانی که انتخابات را تحريم کرده‌اند، اسم خود را اصلاح‌طلب و چه و چه می‌گذارند. مساله، ادبيات فارسی است. اصلاح‌طلب يعنی کسی که به دنبال اصلاح است. واضح است که اگر به دنبال اصلاح باشيم، تا زمانی که راهی برای اصلاح هست، در خانه به انتظار نزول باران رحمت نمی‌نشينيم.

-چرا تحريم کنيم؟ برای نشان دادن مشروعيت نداشتن نظام؟ قبول دارم. می‌خواهيد نشان دهيد نظام مشروعيت ندارد. ولی به چه کسی؟ اگر می‌خواهيد به خود نظام اثبات کنيد پايگاه مردمی ندارد، انتخابات مجلس هفتم به روشنی اين قضيه‌ی بارها اثبات شده را بار ديگر اثبات کرد. نظام با اين مشت‌های محکمی که بر دهانش می‌زنيد از ميدان به در نمی‌رود. اگر برای اثبات به ديگر کشورهاست، ۲ مشکل داريد. اول اين‌که ما نفت داريم. کسی دلش برای من و شما نمی‌سوزد. هر کشوری(درست مثل خود ما، گرچه که در زمينه‌ی سياست خارجی هم طبق روال معمول احمقانه برخورد کنيم) به دنبال منافع خود و مردمش(برخلاف ما) است. دهان همه‌شان با چراغ سبز تجارت و نفت بسته می‌شود. حقوق بشر هم فقط به درد کميسيون‌های بدون قدرت اجرايی و سمينارها می‌خورد. اگر هم زمانی تصميم بزرگان به حمله به ايران باشد، مطمئن باشيد اوضاع به‌تر نخواهد شد. من تحصيلات به نسبت خوبی دارم. در خانواده‌ی متوسط بالايی زندگی می‌کنم. در طول روز، بزرگ‌ترين مسائلی که در طول روز با آن‌ها برخورد می‌کنم، سرعت خط اينترنت و فيلترينگ و روان نبودن ترجمه‌ی کتابی که می‌خوانم و مسائل مربوط به کارم و دانشگاهم است. فکر می‌کنم به عنوان آخرين گزينه می‌توانم از کشور خارج شوم و جای ديگری زندگی ديگری برای خودم بسازم. اما گمان می‌کنيد بر سر کسی که به ماهی ۵۰۰۰۰ تومان، رای داده است چه خواهد آمد؟ تمام روشن‌فکری‌تان، فکر کردن به تئاتر و کتاب و نبودن فضای باز برای فکر و انديشه‌ است؟ چرا نمی‌خواهيد بفهميد که در اکثريت نيستيم؟ چرا برای کسانی که به ديگر کانديداها رای داده‌اند حقی قائل نيستيم؟ فکر می‌کنيد اگر من و شما در خانواده‌ی فعلی‌مان بزرگ نمی‌شديم، اگر خانواده‌مان جزو بسيجی‌ها و ذوب‌شده‌ها بودند، الان چه طرز فکری داشتيم؟ به چه کسی رای داده بوديم؟ کسی که کاملن تشکيلاتی و مکانيکی به احمدی‌نژاد رای داده، چه چيزی کم‌تر از من و شما دارد؟ می‌دانيد، گاهی حس می‌کنم ما لباس روشن‌فکری و آزادگی‌مان را اکثر اوقات در کمد آويزان می‌کنيم و فراموش می‌کنيم روشن‌فکر بودن و متفکر بودن، لباس و ژست نيست. اگر فکر می‌کنيم عقيده‌ی ما و طرز فکر ما درست‌تر و سازنده‌تر است، سعی کنيم گسترش‌اش دهيم، نه اين‌که ساکت بنشينيم تا زمانی که اوضاع از کنترل ما خارج شود، و بعد، ناسزا بگوييم و سکوت کنيم و ديگران را احمق و عامی خطاب کنيم و قهمانان ديروزمان را، کسانی که خود بردوش گرفته‌ايِم و قهرمان و نماد قرارشان داديم، بکوبيم و تکه‌تکه کنيم.

-من عقيده دارم حرکت‌های راديکال هيچ کس را در ايران به هيچ‌جا نخواهد رساند. چرا با احمدی‌نژاد مخالفيم؟ من مخالفم چون راديکال و احمق و ساده‌لوح و عوام‌فريب و قشری‌ است. شما نه احمقيد، نه احتمالن ساده‌لوح، نه عوام‌فريب، نه قشری. اما متاسفانه بزرگ‌ترين خصوصيت رايحه‌ی رجايی را با خود داريد: از تعادل گذشته‌ايد.

-برگرديم به اصلاح‌طلبی. من عقيده ‌دارم اولين شرط قدم گذاشتن در راه اصلاح‌طلبی اين است که بدانيم چه زمانی راديکال شويم و از راه اصلاح بيرون بياييم. اما بين ۲ گزينه‌ی پيش رو، من راه کنار کشيدن و مقابله را روشن نمی‌بينم. نتيجه‌ای ندارد. خيلی از طرفداران تحريم هم به روشنی اين مساله را عنوان کرده‌اند، و حرف‌شان اين است که "من قبول ندارم، پس رای نمی‌دهم". اين خودکشی سياسی چه نتيجه‌ای دارد؟ من عقيده‌ دارم در زندگی در هر شرايطی بايد نهايت استفاده را از امکانات و فرصت‌ها کرد. تا حالا شده بخواهيد خود را بکشيد؟ چرا نه؟ شمايی که وقتی گزينه‌ی دل‌خواه‌تان را نمی‌بينيد، به راحتی می‌نشينيد و راه را ادامه نمی‌دهيد، چرا در باقی موارد زندگی‌تان اين‌طور عمل نمی‌کنيد؟ از نظر من اين کار شما با خودکشی هيچ تفاوتی ندارد.

-در سايت گويا به دنبال نام بوذری بگرديد، مطلب جالب توجهی درباره‌ی خاندان رفسنجانی پيدا می‌کنيد. در سايت بی‌بی‌سی به دنبال نام استات اويل بگرديد. در کتاب‌فروشی‌ها به دنبال کتاب "عالی‌جناب سرخ‌پوش" اکبر گنجی. در آرشيو روزنامه‌ها به دنبال "قتل‌های زنجيره‌ای". وصف خاندان رفسنجانی زياد رفته است. و منی که نه در سياست سررشته‌ای دارم نه اطلاعاتم از نقل‌قول‌های ديگران بيشتر است، حرفی در اين‌باره نمی‌زنم. حرفم اين است که می‌توان فراموش نکرد، ولی انتخاب کرد. من نه طرفدار آقای رفسنجانی‌ام، نه فراموش کرده‌ام. اما می‌توانم به روشنی تصميمم را بگيرم. من نمی‌خواهم رئيس‌جمهور اين کشور احمدی‌نژاد باشد. اين را برای خودم نمی‌گويم. من فکر کردم. من به اين نتيجه رسيدم برای ايران، بودن رفسنجانی بی ضررتر از بودن احمدی‌نژاد است. من شايد ۴-۳ سال بيش‌تر در ايران نباشم. اما نسبت به ايران احساس مسئوليت می‌کنم. من در کارناوال‌های طرفداری از رفسنجانی شرکت نمی‌کنم، طرف ستاد انتخاباتی‌اش نمی‌رم، طرف‌دارش هم نيستم. ولی به روشنی می‌دانم اين هفته به رفسنجانی رای خواهم داد.

پی‌نوشت: من با آقای احمدی‌نژاد و طرفداران و هم‌مسلکانش هيچ مشکلی ندارم. من فقط از منش و رفتار و فکرش متنفرم، همين.

پی‌نوشت بی‌ربط: "شب، سکوت، کوير" شجريان عجيب گرم است.

No comments: