-واقعن ممنون از توجهتون به پست قبلی! کاملن هم رو درک میکنيم ظاهرن!
-وقتی میدونی میتونی به کسی کمک کنی(نه دقيقن کمک. کاری کنی که راحتتر باشه، يا آرومتر، يا خوشحالتر)، ولی نمیشه، اون وقت بايد به بازیهای وقت و بیوقت سرنوشت ايمان بياری. مثل کتابی میمونه که يه دست قوی، ۲ پارهش کرده باشه. هرقدر هم تلاش کنی، يا بايد کتاب رو تا نيمهاش بخونی، يا بايد از نيمه به آخر برسونيش و هيچ لذتی ازش نبری.
و دلم میخواست میتونستم کاری بيشتر از تلفن زدن و sms فرستادن انجام بدم. اما ...
-اکبر گنجی به مرخصی آمد. نمیدونم کار ما، اون يه روز مطلب سفيدی که اينجا گذاشتيم، اثری داشت يا نه. اکثر ما واقعن گنجیها و زندانبانهاشون رو نمیشناسيم. خيلی از مايی که الان توانايی تحرک داريم، زمانی که انقلاب شد بچه بوديم، بچهتر از اونی که خيلی چيزها رو بفهميم. بعدش هم که فضای بسته و اطلاعرسانی محدود و گزينشی، آگاهی کسانی که زياد تو متن قضايا نبودن رو پايين نگه میداشت. تا دوم خرداد. سابقه و تاريخچهی هيچکدومشون رو نمیشناسيم. نمیدونيم که از کجا به کجا رسيدن. از پشت قضايا خبر نداريم. من هم به اکبر گنجی به عنوان يه فرشتهی دربند نگاه نمیکنم. اما اينکه کسی، حالا هر کس، به خاطر عقايدش زندانی بشه، انسانی نيست. و اين انسانی نبودن خيلی مسائل برای ما عادت شده، ولی نبايد بهش عادت کنيم. و باقی کسانی که به اسم عقيده يا هرچيز ديگه، افسارشون رو به دست پستترين زاويههای حيوانی وجودشون میدن رو هم وادار کنيم انسانيت ما رو به رسميت بشناسن(اينکه گفتم حيوانی از روی خشم و کينه نيست. برای اثبات حرفم میتونيد ماجرای اون پسری رو که ۳-۲ روز قبل، معاون نيروی انتظامی اون رو به خاطر متلک گفتن به يه دختر با شليک ۳ گلوله به مغزش به حالت تير خلاص کشت، دنبال کنيد. با هر منطقی که بهش نگاه کنيد، اين انسانيت نيست.)
-اين روزها کار هرکسی شده نقد خاتمی و حملهکردن به کسی که طی دو دوره هر بار اختلاف تعداد رایهاش با باقی کانديداها نجومی بوده، و حتا بدون حسابکردن بقيه، و فقط با مقايسهی تعداد افراد مجاز به رای دادن، و تعداد رایهای شمارش شدهاش، باز هم به درصد بزرگی میرسيم. من هيچکدوم از دو دوره رو رای ندادم. دورهی اول دبيرستان بودم. درک زيادی از مسائل سياسی نداشتم(فقط در حد گوشکردن گاه و بیگاه راديو بیبیسی). يادمه تب فعاليت تو ستادهای انتخاباتی خاتمی و رای دادن بهش همه رو گرفته بود، که شامل خيلی از کسانی که میشناختم میشد. اون زمان رای ندادم چون حس میکردم وارد کاری میشم که ديدی نسبت بهش ندارم. دورهی بعد هم به دلايل زيادی، که خيلیهاش اين روزها به عنوان دليل برای رایندادن مطرح میشه، رای ندادم. اما نظر و حس بدی نسبت به خاتمی ندارم. و هيچ تمايلی برای نقدش. از نظر من اطرافياناش و استراتژيستها و تئوريسينهای اصلاحات بايد نقد بشن، اون هم بیرحمانه، و اول از همه هم بايد از سابقهی قبل از دومخرداد خودشون شروع کرد. اما خاتمی نه! خاتمی يه نماده. کسی که واقعن هر دو دوره به عنوان رئيسجمهور رای نياورد، هرچند که رایهايی که به اسمش توی صندوقها ريخته شد، باعث شد رئيسجمهور بشه. خاتمی توانايی دفاع از يه مجموعهی محدود و با طرز فکر و سلايق مشخص مثل دانشجوها رو نداشت، چه برسه به باقی طيف مردم با اين تنوع فکری و فرهنگی و سليقهای. اما وجودش باعث ايجاد يه سری آزادی شد، که الان همه اونها رو جزو حقوقشون میدونن، و با تکيه به همون آزادیها اينطور بیرحمانه کسی رو نقد میکنن که به اشتباه بهش رای دادن.
من شک دارم که اين دوره به معين رای بدم يا نه. از طرفی احمدینژادها و کوچکزادهها رو میبينم(و پشت حرکات حقيرانه و گاهی خندهدارشون، خودبزرگبينی خيلی خيلی قدرتمند و خطرناکی رو که اگر مجال پيدا کنه، قابل مهار نيست و همه چيز رو نابود میکنه)، و برای رای نياوردن همپالکیهاشون به سمت رای دادن میرم. از طرفی وقتی میبينم دولت و رئيسجمهور و کلن هرکس که با رای و نظر مردم انتخاب شده، هيچ قدرت و نفوذی نداره، شک میکنم(بخونيد نامهی جوابيهی شورای نگهبان رو به رئيس جمهور، بعد از جريان تاييد صلاحيت معين. اگر نمیخوايد بخونيد، خلاصهی قضيه اينه که آقای يزدی در ۸-۷ خط به اقای خاتمی فهمونده به اندازهی آشغالی که به ته نعلينش چسبيده هم، حسابش نمیکنه، و بهتره اين يکی دو ماه رو هم ساکت بمونه).
اما اگر هم به معين رای بدم، به عنوان رئيسجمهور نخواهد بود. نه از آقای معين و اطرافيانشون انتظار پيشرفت اقتصادی و سياسی و اجتماعی دارم، نه حتا برای حفظ آزادیهای فعلی بهشون اعتماد میکنم(لطفن برای يک لحظه به خاطر بياريد تو مجلس هفتم چه خبره. و اينکه وزرای آقای معين بايد از اين مجلس رای اعتماد بگيرن، و با اين مجلس کار کنن، بگذريم از حکم حکومتی و نهادهای خودسر و هزارجور مسالهی ديگه). من اگر به معين رای بدم، فقط برای باز موندن روزنهايه که که اگر بسته بشه يا به سرنوشت عراق دچار میشيم، يا به سرنوشت ۳۰ سال پيش خودمون. و من از يه چيز مطمئنم: ما نه جنگ دوباره میخوايم، نه انقلاب دوباره!
2005/05/31
2005/05/30
دوستان! با من حرف بزنيد!
من تا حالا 4-3 سری لينک اينجا گذاشتم. من معمولن از صفحههايی که در طول روز میخونم، مطالب خيلی درخشانش رو بوکمارک میکنم و بعد وقتی حوصله داشتم اونها رو اينجا میذارم. حالا برای نوشتههای ديگه که نظر نمیديد(ظاهرن نظر دادن در اين مکان خطر مرگ دارد!)، اما راجع به اين لينکها، هر کدوم رو که رفتيد، برام نظرتون رو بنويسيد. و يه "خوب بود" هم نمیخوام! کامل بگيد در مورد مطلبی که خونديد چی فکر میکنيد. چون حالا که فکر میکنم، میبينم اين واضحترين تلاش من برای ارتباط با خوانندههای "ديوارنوشتهها"ست، وگرنه هيچ دليلی نداره اين همه وقت صرف کنم برای لينک دادن و گذاشتن يه قسمت جذاب از هر متن بعد از لينک(باور کنيد کار سختيه، و وقتگير).
و اما لينک ها!
ادبيات
------
ناباكوف در تلويزيون؟ فكرش را هم نمىكنيد! : ... يك روز معمولى در وسط زمستان را در نظر بگيريم (در تابستان تنوع بسيار بيشترىدر زندگىام وجود دارد). بين ساعت شش و هفت از بستر برمىخيزم، تا ساعت نهمىنويسم، با مداد و سرِ پا ايستاده جلوى ميز مطالعه... پس از صبحانهاى ساده ومختصر، همسرم و من محموله پستىمان را كه همواره سخت پُر و پيمان استمىخوانيم. آنگاه، ريشم را مىتراشم، حمام مىكنم، لباس مىپوشم، يك ساعتى درامتداد اسكلههاى مونترو گردش مىكنيم و پس از ناهار و چُرتى مختصر من به دور دومكارم مىپردازم تا وقت شام. اين برنامه نمونه من است.
ادبيّات چيست؟ - جعفر مدرس صادقی: ... جاى استاد، حالا زن استاد است كه به دخترها درس مى دهد.
درس كالبد شناسى - نگاهى به رمان «هويت»، نوشته ميلان كوندرا: درست مثل نت آغازينى كه با شيطنت آنجا قرار گرفته، كوندرا ما را در زندگى زوجى سهيم مى كند كه در نهايت «از ياد نمى رود»؛ چون بيش از حد در خود نظر مى كند.
مدعى العموم فرانسوى ها: ...در همان اوايل كار كاراكترى را به نام «نيكلاى كوچولو» و به سفارش انتشارات «لو موستيك» خلق كرد. نيكلا، پسربچه اى خردسال بود كه در سناريوهاى «آگوستينى» ايفاى نقش مى كرد.
سينما
-------
گفت وگوى گاردين با عباس كيارستمى: ... ژان لوك گدار گفته: «سينما با گريفيث آغاز مى شود و با عباس كيارستمى پايان مى يابد.» مارتين اسكورسيزى هم اظهار كرده: «كيارستمى والاترين سطح از هنرمندى را در سينما ارائه كرده است.» و هنگامى كه اين جملات درباره كيارستمى گفته مى شوند، او به شكل فريبنده اى خودش را عقب مى كشد: «اين تحسين شايد بيشتر به درد پس از مرگم بخورد.»
گفتگو با عباس کيارستمی به مناسبت بررسی آثار او در لندن: ... من اين انتظار را ندارم که چنين مراسمی در ايران برای من برگزار شود ولی حداقل انتظارم اين است که هر فيلمی که می سازيم را بتوانيم در داخل ايران به نمايش بگذاريم که بدانيم واکنش کسانی که به زبان ما به فيلم نگاه می کنند چيست ولی اين شانس نه تنها از ما دريغ شده بلکه از تماشاگران آثار ما نيز دريغ شده است.
باغ گذرگاه هاى هزار پيچ - نگاهى به عناصر سينماى استنلى كوبريك: تنها كسانى به دنياى افلاطون راه داشتند كه از علم هندسه سردرمى آوردند. خداى افلاطون (Demurge) در حالى جهان را بنا نهاد كه بر ضرورت وجود پنج جسم هندسى منظم گردن نهاده بود. در واقع تنها سينماگرى كه مى تواند لقب خداى افلاطون را تصاحب كند همان كوبريك است...
تخيّلِ فرهيخته - «استنلى كوبريك» و سينمايش: ... يك سالى بعد از مرگِ كوبريك، كتاب كوچكى (۹۶ صفحه) نوشت و توضيح داد كه كوبريك هم مثل هر آدمِ ديگرى، صاحبِ زندگى خصوصى بوده است. با جمعى (هرچند اندك) نشست و برخاست داشته و مهمانى هايى مى داده (هرچند محدود) و طبعِ طنازى داشته و حتى جوك هم مى گفته.
علم
-----
هكرى كه مشاور ضدهكرها شد: ...از اوايل دهه ۱۹۹۰ وى تحت تعقيب FBI قرار داشته و سرانجام در ۱۵ فوريه ۱۹۹۵ به مدت ۵ سال زندانى شده است. اين هكر در طول بازداشت، حق استفاده از تلفن را نداشته زيرا به گفته پليس او مى تواند از طريق سوت زدن در گوشى تلفن موشك هاى هسته اى را فعال كند.
">گام نهايی 'وويجر يک' برای ورود به اعماق فضا: اين فضاپيما حامل يک کپسول زمان به شکل يک صفحه طلايی گرامافون، به همراه سوزن پخش و پيام سلام زمينی ها به زبان های مختلف و همچنين نمونه آهنگ هايی از موتزارت گرفته تا آهنگی از بلايند ويلی جانسون است.
آوازهاى پرنده باستانى - گفت و گو با ژان مارك فيليپ مدير پروژه فضايى KEO: پروژه KEO يك اثر جمعى با اهداف جهانى است كه در حال حاضر در دست تهيه است و از تمام مردم كره زمين دعوت مى كند كه آزادانه به زبان مادرى و يا به هر زبان دلخواه ديگر در حداكثر ۴ صفحه افكار، ارزش ها و معيارها، آرزوها، ترس ها و انتظارات خود را بيان كنند.
مصاحبه با لطفى زاده،پايه گذار منطق فازى: ... در كنترل فرآيندهاى صنعتى و محصولات خانگى هوشمند مانند دوربين هاى عكاسى دستى كه خاطر را آسوده مى كنند يا ماكرو ويوهايى كه تنها با تماس يك دكمه غذا را برايتان پخت مى كنند. در ۱۹۶۵ اصلاً انتظار نداشتم منطق فازى بدين شيوه وارد عمل شود.
گوگل در محتواى توليدى ديگران دست مى برد: ... به عنوان نمونه زمانى كه كاربران در سايت كتابفروشى هاى بارنز و نوبل ابزار AutoLink را فعال مى سازند اين ابزار لينك هايى را توليد مى كند كه كاربران را به سايت اصلى ترين رقيب اين كتابفروشى ها يعنى آمازون هدايت مىکند[!]
نخستين حضور انسان در فضا: ... در طول اين زمان يك پيام از گاگارين به ايستگاه فضايى مخابره شد و محتواى اين پيام اين بود: «پرواز با شرايط نرمال دنبال مى شود، حال من خوب است.»
عصر تازه در فضانوردى - نگاهى به انواع سازه هاى بادشونده در فضا: ... براساس تخمين آزمايشگاه جت ناسا (جى پى ال) در مورد آنتن هاى انعكاسى استفاده از يك سازه بادشونده براى اين قسمت، حجم آن را در حالت جمع شده به يك دهم يك سازه معمولى در پرتاب كننده مى رساند و براساس نظر (جى پى ال) هزينه خود آنتن نيز كمتر مى شود.
موسيقی
----------
موسيقى به مثابه ابزار ديپلماتيك: ... آنها حتى آگاه نبودند كه اين كنسرت سه روزه اى كه در آن شركت كرده اند، جشنواره راك مسيحى است.
تولد پيتر چايكوفسكى: ... در حقيقت معلم پيانوى چايكوفسكى كه رادولف كاندنيگر نام داشت بيش از هر كسى سعى در منصرف كردن چايكوفسكى از انتخاب دنياى موسيقى به عنوان شغل داشت.
گفت و گو با پروفسور فرشيد گيراخو نوازنده اپراى وين: ... او نخستين ايرانى است كه عنوان پروفسور را در رشته موسيقى از دولت اتريش دريافت كرده است.
محاوره اى سرى در باب بلاهت موتسارت - قسمت اول قسمت دوم : ... تصور مى كنم بيش از اين لازم نيست به دلخورى هاى شما از موتسارت بپردازيم، چرا كه مشخصاً آنچه در مورد موتسارت شما را آزار مى دهد در واقع خود موتسارت است! در شرايطى كه موتسارت همچون هايدن يا يكى از فرزندان باخ ظاهر مى شود، شما تماماً او را مى پذيريد اما به محض اينكه خصلت هاى منحصر به فرد و موتسارتى او ظاهر مى شود، شما معذب مى شويد.
داستان ديدار بتهوون و ليست: ...پس از آن جرأت من گل كرد و با گستاخى از بتهوون پرسيدم: «آيا اجازه مى دهيد يكى از كارهاى شما را بنوازم؟»
نهيليسم وحشى - درباره يكى از آثار ديويد ايستراخ: چايكوفسكى ... در ساخت تنها كنسرتو ويولنش از راهنمايى هاى يكى از بهترين شاگردهاى كنسرواتوار بهره جست ... اين كنسرتو را براى اولين بار هانس ريختر با اركستر فيلارمونيك وين در ۴ دسامبر ۱۸۸۱ اجرا كرد. اجراى بى روح و بى نظم او چنان خشم منتقدان را برانگيخت. يكى از آنها اين اثر را به طور وحشيانه اى افتضاح خواند و ديگرى مى گفت: «اين اثر وحشى ترين گونه نهيليسم روسى است.»
ديگر هيچ اثرى از ويوالدى اجرا نمى كنم: ... از من انتظار باريك بينى و موشكافى يك منتقد را نداشته باشيد. از مردى كه در رديف شماره ۱۷ نشسته و دهانش از تعجب بازمانده است، سئوال مى كنيد فقط در حد يك بيننده ساده.
نيروانا در آرشيو ملى كتابخانه كنگره آمريكا: ... آثار ضبط شده گروه هاى موسيقى «نيروانا» ، «بيچ بويز» و «ديزى گيلسايى» نيز به كتابخانه كنگره آمريكا افزوده شدند تا براى نسل هاى آينده نگهدارى شوند
نگاه
-----
شهرنشين به هيبت يك شهروند - مرورى بر مفهوم شهرنشينى و شهروندى: ...به كلان شهرهاى جوامع توسعه نيافته اشاره كرد كه از حيث آداب شهرنشينى و خصايص شهروندى در حد يك شهر ۵ _ ۴ هزار نفر غربى نيستند.
اگزيستانسياليسم: در باب راز: ... من به هنگام سفر با مترو اغلب با نوعى ترس، متحير مى مانم كه واقعيت درونى حيات فلان كسى كه در راه آهن استخدام شده است چه مى تواند باشد.
نقش ناشناخته اتحاد شوروي در جنگ دوم جهاني: ... سکو در برابررايش سوم که در شرق از « فراغ بال کامل » بر خوردار بود ، در اين منطقه منزوي شده و براي آنکه موقتا در امان باشد، با برلن پيمان « عدم تجاوز » را به امضا رساند.
هيچی!(۴-۳ لينک باقیمونده که بايد برای هرکدومشون يه عنوان درست میکردم که بیفايده بود)
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ابعاد خيالى خانه ام - اتحاديه تاكسى داران ايرانى مقيم پاريس ۱۰۰ عضو دارد: ... زمانى كه دانشجو بودم براى يك بازديد دانشجويى به مركز اروپايى تحقيقات هسته اى در ژنو رفتيم ، هنگام ورود آمدند و پرسيدند كدام يك از شما ايرانى هستيد و نگذاشتند من وارد شوم. استاد ما كارت اقامت گرو گذاشت تا اجازه ورود به من دادند.
دوران بى ثمر تنيس آمريكا - آغاسى پير شده است، راديك پخته نيست: ... آغاسى پذيرفت و اعتراف كرد كه در سن و سال فعلى فاقد ابزار كسب قهرمانى در پاريس است. «بدن من ديگر مثل سابق جواب نمى دهد و همان حركات سريع گذشته را ندارم. شما بايد در اين عرصه يك سرى ويژگى ها و مشخصات مهم و ضرورى را داشته باشيد ولى من اينك از آن بى بهره ام و حس مى كنم كه دائماً از آن دورتر مى شوم.»
چراغ هاى نمكى را روشن كنيد: ... اين توده نمكى، جادويى است. كافى است سيم باريكى را كه از دل توده نمكى ، گريخته به پريز برق وصل كنيد... شما صاحب يك توده نمك جادويى هستيد كه مى تواند به دلخواه شما به رنگ هاى سبز، قرمز، سفيد، آبى و زرد نورافشانى كند...
كانديداى ايرانى پوليتزر: ... «برزو درآگاهى» خبرنگار آزاد در عراق، به دليل گزارش هايى كه براى روزنامه استارلجر (Star- Ledger) چاپ ايالت نيوجرسى نوشته بود نامزد جايزه خبرنگارى بين المللى پوليتزر شد.
من تا حالا 4-3 سری لينک اينجا گذاشتم. من معمولن از صفحههايی که در طول روز میخونم، مطالب خيلی درخشانش رو بوکمارک میکنم و بعد وقتی حوصله داشتم اونها رو اينجا میذارم. حالا برای نوشتههای ديگه که نظر نمیديد(ظاهرن نظر دادن در اين مکان خطر مرگ دارد!)، اما راجع به اين لينکها، هر کدوم رو که رفتيد، برام نظرتون رو بنويسيد. و يه "خوب بود" هم نمیخوام! کامل بگيد در مورد مطلبی که خونديد چی فکر میکنيد. چون حالا که فکر میکنم، میبينم اين واضحترين تلاش من برای ارتباط با خوانندههای "ديوارنوشتهها"ست، وگرنه هيچ دليلی نداره اين همه وقت صرف کنم برای لينک دادن و گذاشتن يه قسمت جذاب از هر متن بعد از لينک(باور کنيد کار سختيه، و وقتگير).
و اما لينک ها!
ادبيات
------
ناباكوف در تلويزيون؟ فكرش را هم نمىكنيد! : ... يك روز معمولى در وسط زمستان را در نظر بگيريم (در تابستان تنوع بسيار بيشترىدر زندگىام وجود دارد). بين ساعت شش و هفت از بستر برمىخيزم، تا ساعت نهمىنويسم، با مداد و سرِ پا ايستاده جلوى ميز مطالعه... پس از صبحانهاى ساده ومختصر، همسرم و من محموله پستىمان را كه همواره سخت پُر و پيمان استمىخوانيم. آنگاه، ريشم را مىتراشم، حمام مىكنم، لباس مىپوشم، يك ساعتى درامتداد اسكلههاى مونترو گردش مىكنيم و پس از ناهار و چُرتى مختصر من به دور دومكارم مىپردازم تا وقت شام. اين برنامه نمونه من است.
ادبيّات چيست؟ - جعفر مدرس صادقی: ... جاى استاد، حالا زن استاد است كه به دخترها درس مى دهد.
درس كالبد شناسى - نگاهى به رمان «هويت»، نوشته ميلان كوندرا: درست مثل نت آغازينى كه با شيطنت آنجا قرار گرفته، كوندرا ما را در زندگى زوجى سهيم مى كند كه در نهايت «از ياد نمى رود»؛ چون بيش از حد در خود نظر مى كند.
مدعى العموم فرانسوى ها: ...در همان اوايل كار كاراكترى را به نام «نيكلاى كوچولو» و به سفارش انتشارات «لو موستيك» خلق كرد. نيكلا، پسربچه اى خردسال بود كه در سناريوهاى «آگوستينى» ايفاى نقش مى كرد.
سينما
-------
گفت وگوى گاردين با عباس كيارستمى: ... ژان لوك گدار گفته: «سينما با گريفيث آغاز مى شود و با عباس كيارستمى پايان مى يابد.» مارتين اسكورسيزى هم اظهار كرده: «كيارستمى والاترين سطح از هنرمندى را در سينما ارائه كرده است.» و هنگامى كه اين جملات درباره كيارستمى گفته مى شوند، او به شكل فريبنده اى خودش را عقب مى كشد: «اين تحسين شايد بيشتر به درد پس از مرگم بخورد.»
گفتگو با عباس کيارستمی به مناسبت بررسی آثار او در لندن: ... من اين انتظار را ندارم که چنين مراسمی در ايران برای من برگزار شود ولی حداقل انتظارم اين است که هر فيلمی که می سازيم را بتوانيم در داخل ايران به نمايش بگذاريم که بدانيم واکنش کسانی که به زبان ما به فيلم نگاه می کنند چيست ولی اين شانس نه تنها از ما دريغ شده بلکه از تماشاگران آثار ما نيز دريغ شده است.
باغ گذرگاه هاى هزار پيچ - نگاهى به عناصر سينماى استنلى كوبريك: تنها كسانى به دنياى افلاطون راه داشتند كه از علم هندسه سردرمى آوردند. خداى افلاطون (Demurge) در حالى جهان را بنا نهاد كه بر ضرورت وجود پنج جسم هندسى منظم گردن نهاده بود. در واقع تنها سينماگرى كه مى تواند لقب خداى افلاطون را تصاحب كند همان كوبريك است...
تخيّلِ فرهيخته - «استنلى كوبريك» و سينمايش: ... يك سالى بعد از مرگِ كوبريك، كتاب كوچكى (۹۶ صفحه) نوشت و توضيح داد كه كوبريك هم مثل هر آدمِ ديگرى، صاحبِ زندگى خصوصى بوده است. با جمعى (هرچند اندك) نشست و برخاست داشته و مهمانى هايى مى داده (هرچند محدود) و طبعِ طنازى داشته و حتى جوك هم مى گفته.
علم
-----
هكرى كه مشاور ضدهكرها شد: ...از اوايل دهه ۱۹۹۰ وى تحت تعقيب FBI قرار داشته و سرانجام در ۱۵ فوريه ۱۹۹۵ به مدت ۵ سال زندانى شده است. اين هكر در طول بازداشت، حق استفاده از تلفن را نداشته زيرا به گفته پليس او مى تواند از طريق سوت زدن در گوشى تلفن موشك هاى هسته اى را فعال كند.
">گام نهايی 'وويجر يک' برای ورود به اعماق فضا: اين فضاپيما حامل يک کپسول زمان به شکل يک صفحه طلايی گرامافون، به همراه سوزن پخش و پيام سلام زمينی ها به زبان های مختلف و همچنين نمونه آهنگ هايی از موتزارت گرفته تا آهنگی از بلايند ويلی جانسون است.
آوازهاى پرنده باستانى - گفت و گو با ژان مارك فيليپ مدير پروژه فضايى KEO: پروژه KEO يك اثر جمعى با اهداف جهانى است كه در حال حاضر در دست تهيه است و از تمام مردم كره زمين دعوت مى كند كه آزادانه به زبان مادرى و يا به هر زبان دلخواه ديگر در حداكثر ۴ صفحه افكار، ارزش ها و معيارها، آرزوها، ترس ها و انتظارات خود را بيان كنند.
مصاحبه با لطفى زاده،پايه گذار منطق فازى: ... در كنترل فرآيندهاى صنعتى و محصولات خانگى هوشمند مانند دوربين هاى عكاسى دستى كه خاطر را آسوده مى كنند يا ماكرو ويوهايى كه تنها با تماس يك دكمه غذا را برايتان پخت مى كنند. در ۱۹۶۵ اصلاً انتظار نداشتم منطق فازى بدين شيوه وارد عمل شود.
گوگل در محتواى توليدى ديگران دست مى برد: ... به عنوان نمونه زمانى كه كاربران در سايت كتابفروشى هاى بارنز و نوبل ابزار AutoLink را فعال مى سازند اين ابزار لينك هايى را توليد مى كند كه كاربران را به سايت اصلى ترين رقيب اين كتابفروشى ها يعنى آمازون هدايت مىکند[!]
نخستين حضور انسان در فضا: ... در طول اين زمان يك پيام از گاگارين به ايستگاه فضايى مخابره شد و محتواى اين پيام اين بود: «پرواز با شرايط نرمال دنبال مى شود، حال من خوب است.»
عصر تازه در فضانوردى - نگاهى به انواع سازه هاى بادشونده در فضا: ... براساس تخمين آزمايشگاه جت ناسا (جى پى ال) در مورد آنتن هاى انعكاسى استفاده از يك سازه بادشونده براى اين قسمت، حجم آن را در حالت جمع شده به يك دهم يك سازه معمولى در پرتاب كننده مى رساند و براساس نظر (جى پى ال) هزينه خود آنتن نيز كمتر مى شود.
موسيقی
----------
موسيقى به مثابه ابزار ديپلماتيك: ... آنها حتى آگاه نبودند كه اين كنسرت سه روزه اى كه در آن شركت كرده اند، جشنواره راك مسيحى است.
تولد پيتر چايكوفسكى: ... در حقيقت معلم پيانوى چايكوفسكى كه رادولف كاندنيگر نام داشت بيش از هر كسى سعى در منصرف كردن چايكوفسكى از انتخاب دنياى موسيقى به عنوان شغل داشت.
گفت و گو با پروفسور فرشيد گيراخو نوازنده اپراى وين: ... او نخستين ايرانى است كه عنوان پروفسور را در رشته موسيقى از دولت اتريش دريافت كرده است.
محاوره اى سرى در باب بلاهت موتسارت - قسمت اول قسمت دوم : ... تصور مى كنم بيش از اين لازم نيست به دلخورى هاى شما از موتسارت بپردازيم، چرا كه مشخصاً آنچه در مورد موتسارت شما را آزار مى دهد در واقع خود موتسارت است! در شرايطى كه موتسارت همچون هايدن يا يكى از فرزندان باخ ظاهر مى شود، شما تماماً او را مى پذيريد اما به محض اينكه خصلت هاى منحصر به فرد و موتسارتى او ظاهر مى شود، شما معذب مى شويد.
داستان ديدار بتهوون و ليست: ...پس از آن جرأت من گل كرد و با گستاخى از بتهوون پرسيدم: «آيا اجازه مى دهيد يكى از كارهاى شما را بنوازم؟»
نهيليسم وحشى - درباره يكى از آثار ديويد ايستراخ: چايكوفسكى ... در ساخت تنها كنسرتو ويولنش از راهنمايى هاى يكى از بهترين شاگردهاى كنسرواتوار بهره جست ... اين كنسرتو را براى اولين بار هانس ريختر با اركستر فيلارمونيك وين در ۴ دسامبر ۱۸۸۱ اجرا كرد. اجراى بى روح و بى نظم او چنان خشم منتقدان را برانگيخت. يكى از آنها اين اثر را به طور وحشيانه اى افتضاح خواند و ديگرى مى گفت: «اين اثر وحشى ترين گونه نهيليسم روسى است.»
ديگر هيچ اثرى از ويوالدى اجرا نمى كنم: ... از من انتظار باريك بينى و موشكافى يك منتقد را نداشته باشيد. از مردى كه در رديف شماره ۱۷ نشسته و دهانش از تعجب بازمانده است، سئوال مى كنيد فقط در حد يك بيننده ساده.
نيروانا در آرشيو ملى كتابخانه كنگره آمريكا: ... آثار ضبط شده گروه هاى موسيقى «نيروانا» ، «بيچ بويز» و «ديزى گيلسايى» نيز به كتابخانه كنگره آمريكا افزوده شدند تا براى نسل هاى آينده نگهدارى شوند
نگاه
-----
شهرنشين به هيبت يك شهروند - مرورى بر مفهوم شهرنشينى و شهروندى: ...به كلان شهرهاى جوامع توسعه نيافته اشاره كرد كه از حيث آداب شهرنشينى و خصايص شهروندى در حد يك شهر ۵ _ ۴ هزار نفر غربى نيستند.
اگزيستانسياليسم: در باب راز: ... من به هنگام سفر با مترو اغلب با نوعى ترس، متحير مى مانم كه واقعيت درونى حيات فلان كسى كه در راه آهن استخدام شده است چه مى تواند باشد.
نقش ناشناخته اتحاد شوروي در جنگ دوم جهاني: ... سکو در برابررايش سوم که در شرق از « فراغ بال کامل » بر خوردار بود ، در اين منطقه منزوي شده و براي آنکه موقتا در امان باشد، با برلن پيمان « عدم تجاوز » را به امضا رساند.
هيچی!(۴-۳ لينک باقیمونده که بايد برای هرکدومشون يه عنوان درست میکردم که بیفايده بود)
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ابعاد خيالى خانه ام - اتحاديه تاكسى داران ايرانى مقيم پاريس ۱۰۰ عضو دارد: ... زمانى كه دانشجو بودم براى يك بازديد دانشجويى به مركز اروپايى تحقيقات هسته اى در ژنو رفتيم ، هنگام ورود آمدند و پرسيدند كدام يك از شما ايرانى هستيد و نگذاشتند من وارد شوم. استاد ما كارت اقامت گرو گذاشت تا اجازه ورود به من دادند.
دوران بى ثمر تنيس آمريكا - آغاسى پير شده است، راديك پخته نيست: ... آغاسى پذيرفت و اعتراف كرد كه در سن و سال فعلى فاقد ابزار كسب قهرمانى در پاريس است. «بدن من ديگر مثل سابق جواب نمى دهد و همان حركات سريع گذشته را ندارم. شما بايد در اين عرصه يك سرى ويژگى ها و مشخصات مهم و ضرورى را داشته باشيد ولى من اينك از آن بى بهره ام و حس مى كنم كه دائماً از آن دورتر مى شوم.»
چراغ هاى نمكى را روشن كنيد: ... اين توده نمكى، جادويى است. كافى است سيم باريكى را كه از دل توده نمكى ، گريخته به پريز برق وصل كنيد... شما صاحب يك توده نمك جادويى هستيد كه مى تواند به دلخواه شما به رنگ هاى سبز، قرمز، سفيد، آبى و زرد نورافشانى كند...
كانديداى ايرانى پوليتزر: ... «برزو درآگاهى» خبرنگار آزاد در عراق، به دليل گزارش هايى كه براى روزنامه استارلجر (Star- Ledger) چاپ ايالت نيوجرسى نوشته بود نامزد جايزه خبرنگارى بين المللى پوليتزر شد.
2005/05/29
من از پنجشنبه عصر اينترنت نداشتم. خيلی از ISP های اين خطهی شهيد(و غيره)پرور قطع میباشند. تا امروز که کشف کردم البرز سرويس داره، و من مثل حسنی ابن نبوی(ترجمه: اون ملا حسنیای که تو صفحهی ابراهيم نبوی پيام میده) به خودم برگشتم.
ببينم من قبلن که ناپديد میشدم، بعد از يکی-دو روز خيال میکرديد من مردهم و اينجا بساط پایکوبی راه میانداختيد. الان ديگه از اون خبرها هم نيست؟ هی روزگار ...
عجالتن فقط اومدم اعلام وجود کنم
Ciao
پ.ن: دو نفری که برای پست قبلی کامنت گذاشته بودن خوشحال میشم اگر خودشون رو معرفی کنن(اينجا يا از طريق Mail) چون کامنتها به شدت کجنکاوی برانگيز بود!
ببينم من قبلن که ناپديد میشدم، بعد از يکی-دو روز خيال میکرديد من مردهم و اينجا بساط پایکوبی راه میانداختيد. الان ديگه از اون خبرها هم نيست؟ هی روزگار ...
عجالتن فقط اومدم اعلام وجود کنم
Ciao
پ.ن: دو نفری که برای پست قبلی کامنت گذاشته بودن خوشحال میشم اگر خودشون رو معرفی کنن(اينجا يا از طريق Mail) چون کامنتها به شدت کجنکاوی برانگيز بود!
2005/05/25
-چشم سرخ خطر
اينترنت اکسپلورر ويندور کامپيوترم نابود شده. يعنی به باد فنا رفته. صفحههای وب رو باز نمیکنه. جالبی قضيه اينه که مثلن عکس رو باز میکنه، يا فايل فلش رو، اما وبپيج رو نه!
دوباره نصبش کردم. از sfc استفاده کردم. با ۴-۳ تا نرمافزار Anti Hijack استارتآپش رو چک کردم. حتی چند تا از سرويسهای مشکوک ويندوز رو غيرفعال کردم، اما فايده نداشت. مشکل هم قطعن تو استارتآپ اينترنت اکسپلورره، چون توی خود اکسپلورر ويندوز صفحهها رو باز میکنه(برای اطلاع دوستان اين روزها به شدت به فولدر My Documents علاقهمند شدم. آدرس صفحههايی که با فايرفاکس مشکل دارن رو توی قسمت آدرس My Documents تايپ میکنم و خلاصه به سختی و مشقت بازشون میکنم. اين توضيح فقط از جهت مفهوم نمودن مطالب نامفهوم ذکر شده بيان شده، و هيچ ارزش حقيقی يا حقوقی ندارد!). بنابراين فعلن به آغوش نه چندان پرمحبت فايرفاکس روی آوردهايم و بسی لذت میبريم وقتی اين همه صفحهی باکلاس و خوشتيپ میبينيم که با فايرفاکس سازگار نيست!
و در همين راستا، ای کسانی که از فايرفاکس استفاده میکنيد. اون بالا، زير دکمههای پايه(بستن-ماکسیمايز-مينیمايز) يه علامت کوچک قرمز رنگ هست که چشم سرخ خطره! يعنی يه کريتيکال آپديت هست که حتمن بايد بگيريد. و حتمن بگيريدش! الان رفته بودم مشکلاتی که اين پچ از بين میبره رو میخوندم. انواع و اقسام مشکل رو برطرف میکنه. يعنی اگر الان از فايرفاکس پچ نشده استفاده میکنيد، احتمالن از انواع ويروس و نرمافزارهای Hijack و بستهشدن ناگهانی صفحهها گرفته تا پوسيدگی دندانها و عود کردن ناگهانی ميگرن شما مربوط به باگهای فايرفاکس میشه(اينطور نوشته بود البته! ما که نديديم).
-و من يکی-دو روز وجود نداشتم در اينجا ...
يکی دو روز از صحنهی اين روزگار غريب غايب بوديم. سرمان به کارهای بیشماری که از در و ديوار(و البته، سر تاجدار و کله مبارکمان) آويزان بودند و تاب میخوردند، گرم بود. نامهی نيلی رو جواب ندادم تا کار از کار گذشت. هنوز هم حتا وقت نکردم چک کنم ببينم واقعن بلاگر عقلش کم شده يا نه. اما اين چند روز مشکل داشت. اول وبلاگ پرگل، بعد نگار، الان هم ظاهرن sheeplog مشکلدار شدن. يعنی بلاگر، Error 404 میده. حتا باخبر شدم وبلاگ خودم هم مدتی اينطور بوده. خلاصه اگر وبلاگتون مدتی ناپديد شد، نترسيد و نلرزيد، که ظاهرن مشکل داخلی خود سايته، و مطالب گهربارتون به محل جمعآوری نیهای عرب، منتقل نخواهد شد.
-ای مهربان چراغ نياور(امضا: برادر دراکولا)، ۲ تا شمع روشن کن فقط!(امضا: مادر ترزا)
يکی دو هفته پيش، ديوارنوشتهها دو ساله شد. اصلن نمیخواستم از اين نوع نوشتههای جمعبندی پايان سال بنويسم که "آی من در اين دو سال بسيار عاقل گرديدهام، و بسيار بچهی خوبی بودهام، و حتی هر شب دندانهايم را مسواک زدهام"، يا مسائل سياسی و اجتماعی و وبلاگستانی! رو، يا حتی خودم رو تحليل کنم، يا هرچی. به هر حال، دو سال چرند نوشتن که اين حرفها رو نداره که!
فقط در آستانهی شروع سال سوم، طبق عادت، يکی دوساعتی در مجمعالجزاير متفکرگونه! قدم میزديم و میانديشيديم که چرا مینويسيم و اصولن چه بودهست مراد وی از اين ساختنم(اين رو از زبان وبلاگ نوشتم!). به اين نتيجه رسيدم که جدا از ماسک، و لايهی جدی، و لايهی تحليلگر داخلی، و باقی لايهها(من از همون اولش به زمينشناسی علاقه داشتم!) لايهی ديگری هست، پر از اتفاقات کوچک و فکرهای نهچندان کوچک، ولی بدون دنباله و کوتاه. که اين شخصيت من اينجا نمود پيدا میکنه(خودم که دچار دوگانهگی و حتی سهگانهگی و حتی بيشتر شدم با اين "سبکنوشتن-عوض-کردن"ام)
همين ديگه! پير شديم رفت!
اينترنت اکسپلورر ويندور کامپيوترم نابود شده. يعنی به باد فنا رفته. صفحههای وب رو باز نمیکنه. جالبی قضيه اينه که مثلن عکس رو باز میکنه، يا فايل فلش رو، اما وبپيج رو نه!
دوباره نصبش کردم. از sfc استفاده کردم. با ۴-۳ تا نرمافزار Anti Hijack استارتآپش رو چک کردم. حتی چند تا از سرويسهای مشکوک ويندوز رو غيرفعال کردم، اما فايده نداشت. مشکل هم قطعن تو استارتآپ اينترنت اکسپلورره، چون توی خود اکسپلورر ويندوز صفحهها رو باز میکنه(برای اطلاع دوستان اين روزها به شدت به فولدر My Documents علاقهمند شدم. آدرس صفحههايی که با فايرفاکس مشکل دارن رو توی قسمت آدرس My Documents تايپ میکنم و خلاصه به سختی و مشقت بازشون میکنم. اين توضيح فقط از جهت مفهوم نمودن مطالب نامفهوم ذکر شده بيان شده، و هيچ ارزش حقيقی يا حقوقی ندارد!). بنابراين فعلن به آغوش نه چندان پرمحبت فايرفاکس روی آوردهايم و بسی لذت میبريم وقتی اين همه صفحهی باکلاس و خوشتيپ میبينيم که با فايرفاکس سازگار نيست!
و در همين راستا، ای کسانی که از فايرفاکس استفاده میکنيد. اون بالا، زير دکمههای پايه(بستن-ماکسیمايز-مينیمايز) يه علامت کوچک قرمز رنگ هست که چشم سرخ خطره! يعنی يه کريتيکال آپديت هست که حتمن بايد بگيريد. و حتمن بگيريدش! الان رفته بودم مشکلاتی که اين پچ از بين میبره رو میخوندم. انواع و اقسام مشکل رو برطرف میکنه. يعنی اگر الان از فايرفاکس پچ نشده استفاده میکنيد، احتمالن از انواع ويروس و نرمافزارهای Hijack و بستهشدن ناگهانی صفحهها گرفته تا پوسيدگی دندانها و عود کردن ناگهانی ميگرن شما مربوط به باگهای فايرفاکس میشه(اينطور نوشته بود البته! ما که نديديم).
-و من يکی-دو روز وجود نداشتم در اينجا ...
يکی دو روز از صحنهی اين روزگار غريب غايب بوديم. سرمان به کارهای بیشماری که از در و ديوار(و البته، سر تاجدار و کله مبارکمان) آويزان بودند و تاب میخوردند، گرم بود. نامهی نيلی رو جواب ندادم تا کار از کار گذشت. هنوز هم حتا وقت نکردم چک کنم ببينم واقعن بلاگر عقلش کم شده يا نه. اما اين چند روز مشکل داشت. اول وبلاگ پرگل، بعد نگار، الان هم ظاهرن sheeplog مشکلدار شدن. يعنی بلاگر، Error 404 میده. حتا باخبر شدم وبلاگ خودم هم مدتی اينطور بوده. خلاصه اگر وبلاگتون مدتی ناپديد شد، نترسيد و نلرزيد، که ظاهرن مشکل داخلی خود سايته، و مطالب گهربارتون به محل جمعآوری نیهای عرب، منتقل نخواهد شد.
-ای مهربان چراغ نياور(امضا: برادر دراکولا)، ۲ تا شمع روشن کن فقط!(امضا: مادر ترزا)
يکی دو هفته پيش، ديوارنوشتهها دو ساله شد. اصلن نمیخواستم از اين نوع نوشتههای جمعبندی پايان سال بنويسم که "آی من در اين دو سال بسيار عاقل گرديدهام، و بسيار بچهی خوبی بودهام، و حتی هر شب دندانهايم را مسواک زدهام"، يا مسائل سياسی و اجتماعی و وبلاگستانی! رو، يا حتی خودم رو تحليل کنم، يا هرچی. به هر حال، دو سال چرند نوشتن که اين حرفها رو نداره که!
فقط در آستانهی شروع سال سوم، طبق عادت، يکی دوساعتی در مجمعالجزاير متفکرگونه! قدم میزديم و میانديشيديم که چرا مینويسيم و اصولن چه بودهست مراد وی از اين ساختنم(اين رو از زبان وبلاگ نوشتم!). به اين نتيجه رسيدم که جدا از ماسک، و لايهی جدی، و لايهی تحليلگر داخلی، و باقی لايهها(من از همون اولش به زمينشناسی علاقه داشتم!) لايهی ديگری هست، پر از اتفاقات کوچک و فکرهای نهچندان کوچک، ولی بدون دنباله و کوتاه. که اين شخصيت من اينجا نمود پيدا میکنه(خودم که دچار دوگانهگی و حتی سهگانهگی و حتی بيشتر شدم با اين "سبکنوشتن-عوض-کردن"ام)
همين ديگه! پير شديم رفت!
2005/05/23
برنامهی کودک و نوجوان - بخش ارتباط با شما
شد دگرگون چهره تهران زكار شهردار
شد عروس شهرها از ابتكار شهردار
وعده هاى او همه آمد بميدان عمل
آفرين بر عهد و بر قول و قرار شهردار
روز و شب در كار عمران و آبادى شدند
جمله ياران بميل و انتظار شهردار
در تمام شهر صدها باغ گل ايجاد كرد
هر كجا بينى گل و نقش و نگار شهردار
رفتگرها جملگى راضى زپاداش و حقوق
زين جهت هستند جمله جان نثار شهردار
ملك آبادان شود گر صد نفر مانند او
در عمل كوشند با كار و شعار شهردار
معتبر شد شهر تهران در ميان شهرها
بار الهى خود بيفزا اعتبار شهردار
شد خيابان ها مسطح، جويها جدول كشى
اينهمه پل ها نباشد يادگار شهردار
همت والاى او با قدرت تدبير او
هر كجا باشد نشان از اقتدار شهردار
هم بهار و هم خزان هم در فصل شتا
سبز و پر گل جمله ميدانها زكار شهردار
خرم و شادان شده تهران مانند بهار
دائماً خرم بماند روزگار شهردار
چون به كار خلق تهران در تلاش و كوشش است
ايزدا پروردگارا باش يار شهردار
سايه او مستدام باشد ايامش بكام
اين دعاى خلق تهران است براى شهردار
«ناصرى» كردى ستايش كار شهردار ولى
حق مطلب كجا ادا گردد زكار شهردار
در نگنجد وصف كار او در قول و غزل
چون كه شد قول و غزل هم شرمسار شهردار
شعر از شهردار کوچولو - دو سال و نيمه از تهران - مهدکودک: آبادگران - مربی: ناطق جون
دبير برنامهی کودک و نوجوان: خب بچهها جون. اين شعر قشنگ رو هم شهردار کوچولو برامون فرستاده که خيلی پر احساس و زيبا سروده شده. البته بچهها، شهردار کوچولو چون هنوز سواد خوندن و نوشتن نداره، فقط شعر رو گفته و شورای مهربونش اون شعر رو توی نامه نوشته و برامون فرستاده. البته تو اين نامه نوشته شده که شهردار کوچولو خيلی پسر خوبيه. تو ميدونها شهيد میکاره، تو محيطهای فرهنگی دستشويی درست میکنه(سنتی - با آفتابه)، به رئيسجمهور توهين میکنه، مراسم عمر کشون برگزار میکنه. تازگیها هم که نامزد انتخابات رياست جمهوری شده.
خب بچهها! ما بزرگترها هم به خاطر اينکه ديديم شهردار کوچولو بچهی خوبيه تصميم گرفتيم صلاحيتش رو تاييد کنيم تا شما کوچولوها بهش رای بديد و رئيسجمهور منتخبتون بشه. شما هم هر وقت بزرگ شديد میتونيد تو بازیهای بزرگترها شرکت کنيد، اما فعلن تو خونههاتون بشينيد و اذيت و شلوغی نکنيد، وگرنه مثل اون بچههای بدی که جلو مجلس تحصن کردن و اون خبرنگاری که به کوچيکجون توهين کرده بود، روزگارتون رو سياه میکنن(يا خواهند کرد).
و اين بود اطلاعيهی دبير برنامهی کودک و نوجوان در خصوص يکی از کانديداهای اصلح!
شد دگرگون چهره تهران زكار شهردار
شد عروس شهرها از ابتكار شهردار
وعده هاى او همه آمد بميدان عمل
آفرين بر عهد و بر قول و قرار شهردار
روز و شب در كار عمران و آبادى شدند
جمله ياران بميل و انتظار شهردار
در تمام شهر صدها باغ گل ايجاد كرد
هر كجا بينى گل و نقش و نگار شهردار
رفتگرها جملگى راضى زپاداش و حقوق
زين جهت هستند جمله جان نثار شهردار
ملك آبادان شود گر صد نفر مانند او
در عمل كوشند با كار و شعار شهردار
معتبر شد شهر تهران در ميان شهرها
بار الهى خود بيفزا اعتبار شهردار
شد خيابان ها مسطح، جويها جدول كشى
اينهمه پل ها نباشد يادگار شهردار
همت والاى او با قدرت تدبير او
هر كجا باشد نشان از اقتدار شهردار
هم بهار و هم خزان هم در فصل شتا
سبز و پر گل جمله ميدانها زكار شهردار
خرم و شادان شده تهران مانند بهار
دائماً خرم بماند روزگار شهردار
چون به كار خلق تهران در تلاش و كوشش است
ايزدا پروردگارا باش يار شهردار
سايه او مستدام باشد ايامش بكام
اين دعاى خلق تهران است براى شهردار
«ناصرى» كردى ستايش كار شهردار ولى
حق مطلب كجا ادا گردد زكار شهردار
در نگنجد وصف كار او در قول و غزل
چون كه شد قول و غزل هم شرمسار شهردار
شعر از شهردار کوچولو - دو سال و نيمه از تهران - مهدکودک: آبادگران - مربی: ناطق جون
دبير برنامهی کودک و نوجوان: خب بچهها جون. اين شعر قشنگ رو هم شهردار کوچولو برامون فرستاده که خيلی پر احساس و زيبا سروده شده. البته بچهها، شهردار کوچولو چون هنوز سواد خوندن و نوشتن نداره، فقط شعر رو گفته و شورای مهربونش اون شعر رو توی نامه نوشته و برامون فرستاده. البته تو اين نامه نوشته شده که شهردار کوچولو خيلی پسر خوبيه. تو ميدونها شهيد میکاره، تو محيطهای فرهنگی دستشويی درست میکنه(سنتی - با آفتابه)، به رئيسجمهور توهين میکنه، مراسم عمر کشون برگزار میکنه. تازگیها هم که نامزد انتخابات رياست جمهوری شده.
خب بچهها! ما بزرگترها هم به خاطر اينکه ديديم شهردار کوچولو بچهی خوبيه تصميم گرفتيم صلاحيتش رو تاييد کنيم تا شما کوچولوها بهش رای بديد و رئيسجمهور منتخبتون بشه. شما هم هر وقت بزرگ شديد میتونيد تو بازیهای بزرگترها شرکت کنيد، اما فعلن تو خونههاتون بشينيد و اذيت و شلوغی نکنيد، وگرنه مثل اون بچههای بدی که جلو مجلس تحصن کردن و اون خبرنگاری که به کوچيکجون توهين کرده بود، روزگارتون رو سياه میکنن(يا خواهند کرد).
و اين بود اطلاعيهی دبير برنامهی کودک و نوجوان در خصوص يکی از کانديداهای اصلح!
2005/05/22
اين وب لاگ به نشانهی همبستگی با زندانیان اهل قلم و حمایت از اکبر گنجی - که اکنون در اعتصاب غذا به سر می برد - و مجتبی سميع نژاد و تحصن روزنامه نگاران در مقابل ساختمان مجلس، و نیز در اعتراض به رفتار وقيحانهی نمایندگان مجلس با خبرنگاران، امروز یکشنبه به صورت سفید(نه چندان سفيد البته!) منتشر می شود.
2005/05/21
ديروز صبح آزمون ادواری بود. من هنوز نفهميدم برای چی اين آزمون رو دادم، چون ظاهرن هيچ فايدهای برام نخواهد داشت. از ادارات دولتی که متنفرم.حتا اگر بخوام اونجاها هم استخدام بشم، ظاهرن آزمون ادواری در مراحل استخدام بيشتر از کارت واکسنهای ۶ ماهگی ارزش نداره.
به هر حال به اصرار خونواده سال پيش ثبت نام کردم. اما واقعن کنکور جالبی بود. فکر کنم بهتر از آزمونهای سراسری ديگه میسنجيد. بيشتر حالت تست خوش داشت. اما در کل خودم از خودم تعجب کردم. هنوز ادبيات و رياضی دبيرستان کامل يادم بود. و البته در کمال خوشحالی از ۱۰ تا تست معارف، يه دونه رو، اون هم شانسی زدم! ديگه هرکس بايد خودش رو اثبات کنه ديگه :))
در حال اقدامات مقتضی برای امر خطير و مقدس پيچاندن خدمت مقدس سربازی می باشيم!
اين جريان سرقت ۴۲۵ ميليونتومانی بانک رو خونديد؟ اگر نخونديد حتمن بخونيد. سوژهی خيلی خوبی برای فيلمهای ژانر سرقت خواهد بود. کارشون عالی بوده. من هميشه معتقد بودم آدم قراره دزد هم بشه بايد يکی از اين دزدهای کلاسيک باهوش بانک، با روشهای ابتکاری و منحصر به فرد بشه. ظاهرن آقايون کاملن با من هم عقيده بودن. البته شک دارم که اخرش مثل اوشن عاقبت به خير بشن. به هر حال مستر سودربرگ جرج کلونی رو تو زندان نگه نمیداره.
لينـــــــــــــــــــــــــک...
به هر حال به اصرار خونواده سال پيش ثبت نام کردم. اما واقعن کنکور جالبی بود. فکر کنم بهتر از آزمونهای سراسری ديگه میسنجيد. بيشتر حالت تست خوش داشت. اما در کل خودم از خودم تعجب کردم. هنوز ادبيات و رياضی دبيرستان کامل يادم بود. و البته در کمال خوشحالی از ۱۰ تا تست معارف، يه دونه رو، اون هم شانسی زدم! ديگه هرکس بايد خودش رو اثبات کنه ديگه :))
در حال اقدامات مقتضی برای امر خطير و مقدس پيچاندن خدمت مقدس سربازی می باشيم!
اين جريان سرقت ۴۲۵ ميليونتومانی بانک رو خونديد؟ اگر نخونديد حتمن بخونيد. سوژهی خيلی خوبی برای فيلمهای ژانر سرقت خواهد بود. کارشون عالی بوده. من هميشه معتقد بودم آدم قراره دزد هم بشه بايد يکی از اين دزدهای کلاسيک باهوش بانک، با روشهای ابتکاری و منحصر به فرد بشه. ظاهرن آقايون کاملن با من هم عقيده بودن. البته شک دارم که اخرش مثل اوشن عاقبت به خير بشن. به هر حال مستر سودربرگ جرج کلونی رو تو زندان نگه نمیداره.
لينـــــــــــــــــــــــــک...
2005/05/17
کلن منطق ابزار بسيار خوبیست برای درک شرايط. و هميشه روال جريانات آن نيست که در نگاه اول به نظر می رسد، پس منطق را به کار ببنديد، و جايی که متغييرهای محيط واضح نيستند و نحوهی تاثيرشان در شرايط مختلف يگانه نيست، از ابتدا، بدون توجه به برداشتهای قبلی، همهی عوامل محيط را بسنجيد و سعی کنيد مدلی کلی از رفتار سيستم مورد نظر خود پياده کنيد. اين مدل، چه برای ناظر بیطرف، چه برای تصميم گيرنده، بسيار مفيد خواهد بود، و از اشتباهات احتمالی جلوگيری خواهد کرد-اشتباهاتی که بالقوه امکان ايجاد واکنشی زنجيرهای و تشديد اثرات خود را به همراه دارند.
امضا: پت پستچی
تبصره: و تمامی اينها، البته، در صورتیست که به دنبال فهميدن باشيد! اگر نباشيد مسالهی ديگریست که با مقاديری مصالح عامهپسند، جای خالی فکر شما، پر-يا محو، و برطرف- خواهد شد. و اين نيز، البته، در صورتی است که اصولن جای خالیای وجود داشته باشد. اگر وجود نداشته باشد، و اصولن شما با فکر و فهم بيگانه باشيد، سر خود را به نزديکترين ديوار ممکن بکوبيد. خواهيد ديد کوچکترين اثری نخواهد داشت. اين آزمايش علمی ثابت میکند که شما فرد بسيار مفيدی برای مملکتتان خواهيد شد. به هيچجا هم که نرسيد، کوچکزاده که میشويد(البته به شرطی که تا زمانی که شما تبديل به سندروم کوچکزاده میگرديد، روزنامه و خبرنگاری برای حمله به جا مانده باشد. در غير اينصورت دامنهی فعاليتهای شما تنها به به گند کشيدن قوانين و انجام نطقهای پيش از دستور تاريخی و البته توليد سوژه برای عنصر نامطلوبی به نام ابراهيم نبوی محدود خواهد شد) ...
تبصره بر تبصره: تبصرهی ذکر شده هيچ ارتباطی به متن اصلی ندارد، و تنها برای توضيح بيشتر دربارهی سير تکامل نژاد انسانی از انسان مدرن و متفکر امروزی تا کوچکزاده نوشته شد.
امضا: پت پستچی
تبصره: و تمامی اينها، البته، در صورتیست که به دنبال فهميدن باشيد! اگر نباشيد مسالهی ديگریست که با مقاديری مصالح عامهپسند، جای خالی فکر شما، پر-يا محو، و برطرف- خواهد شد. و اين نيز، البته، در صورتی است که اصولن جای خالیای وجود داشته باشد. اگر وجود نداشته باشد، و اصولن شما با فکر و فهم بيگانه باشيد، سر خود را به نزديکترين ديوار ممکن بکوبيد. خواهيد ديد کوچکترين اثری نخواهد داشت. اين آزمايش علمی ثابت میکند که شما فرد بسيار مفيدی برای مملکتتان خواهيد شد. به هيچجا هم که نرسيد، کوچکزاده که میشويد(البته به شرطی که تا زمانی که شما تبديل به سندروم کوچکزاده میگرديد، روزنامه و خبرنگاری برای حمله به جا مانده باشد. در غير اينصورت دامنهی فعاليتهای شما تنها به به گند کشيدن قوانين و انجام نطقهای پيش از دستور تاريخی و البته توليد سوژه برای عنصر نامطلوبی به نام ابراهيم نبوی محدود خواهد شد) ...
تبصره بر تبصره: تبصرهی ذکر شده هيچ ارتباطی به متن اصلی ندارد، و تنها برای توضيح بيشتر دربارهی سير تکامل نژاد انسانی از انسان مدرن و متفکر امروزی تا کوچکزاده نوشته شد.
2005/05/16
Tom Waits گوش میکنم و به صفحهی مونيتور خيره میشم و فکر میکنم...
حرف برای گفتن زياده. اما ذهنم مثل يه جور گرداب چند رنگ شده. چرخ میخوره و به يه رنگه. ولی به مجرد اينکه بخوام بنويسمش، رنگش عوض می شه و جريان فکر ديگهای من رو با خودش میبره.
و فکر کن قوانين احمقانهای که ديگران تعيين کردن، زندگيت رو تحت تاثير قرار میده. اينکه انسانهای خشک سطحی و بیعمقی که همهشون يه رگ پدرسالاری عميق تو وجودشون دارن، به خودشون حق میدن که در مورد تو اظهارنظر کنن و قضاوت کنن. مهم نيست عقايد مذهبیشون باشه يا سياسی يا اجتماعی. فکر میکنن چون تصميم و قضاوت خودشون از نظر خودشون درسته، پس درسته، و لازمالاجرا، و غير قابل تغيير. و بايد ميون اين آدمها زندگی کنی.
وقتی کسی رو دوست داشته باشی، وقتی بخوای راهت رو با کسی يکی کنی(در هر حد و هر سطح)، تازه حس میکنی بندهای نامرئی رو که به دست و پات بسته شدن، محکم و بیانعطاف. و فکر کن به بهای گزاف بیاعتنايی به دائرهالمعارفهای متحرک سخنگو.
حرف برای گفتن زياده. اما ذهنم مثل يه جور گرداب چند رنگ شده. چرخ میخوره و به يه رنگه. ولی به مجرد اينکه بخوام بنويسمش، رنگش عوض می شه و جريان فکر ديگهای من رو با خودش میبره.
و فکر کن قوانين احمقانهای که ديگران تعيين کردن، زندگيت رو تحت تاثير قرار میده. اينکه انسانهای خشک سطحی و بیعمقی که همهشون يه رگ پدرسالاری عميق تو وجودشون دارن، به خودشون حق میدن که در مورد تو اظهارنظر کنن و قضاوت کنن. مهم نيست عقايد مذهبیشون باشه يا سياسی يا اجتماعی. فکر میکنن چون تصميم و قضاوت خودشون از نظر خودشون درسته، پس درسته، و لازمالاجرا، و غير قابل تغيير. و بايد ميون اين آدمها زندگی کنی.
وقتی کسی رو دوست داشته باشی، وقتی بخوای راهت رو با کسی يکی کنی(در هر حد و هر سطح)، تازه حس میکنی بندهای نامرئی رو که به دست و پات بسته شدن، محکم و بیانعطاف. و فکر کن به بهای گزاف بیاعتنايی به دائرهالمعارفهای متحرک سخنگو.
2005/05/15
به خاطر يه سيم قطعشده، ۴۰ دقيقه با يه عرب(همگروهيم) تو آزمايشگاه علاف بودم که نصف غرغرهای من رو-بس که فارسی بودن- نمیفهميد!
معمولن هميشه ۳-۲ تا مطلب دارم تو ذهنم که درباره شون بنويسم، مثل حالا. اما وقتی میآم اينجا حس میکنم فقط دوست دارم شخصی بنويسم.
هميشه پشت هر حس خوب، هر اتفاق خوشايند، يه فضای خالی میبينم. يه جور تهی بیشکل که منتظر میمونه تا شکل اون اتفاق رو به خودش بگيره و پرش کنه. مشکل از منه که میبينم يا واقعن هست؟ چون میبينمش هست؟ يا هست و فقط بايد ديدش؟
معمولن هميشه ۳-۲ تا مطلب دارم تو ذهنم که درباره شون بنويسم، مثل حالا. اما وقتی میآم اينجا حس میکنم فقط دوست دارم شخصی بنويسم.
هميشه پشت هر حس خوب، هر اتفاق خوشايند، يه فضای خالی میبينم. يه جور تهی بیشکل که منتظر میمونه تا شکل اون اتفاق رو به خودش بگيره و پرش کنه. مشکل از منه که میبينم يا واقعن هست؟ چون میبينمش هست؟ يا هست و فقط بايد ديدش؟
2005/05/13
و زندگی پرشده از آدمهای بیصورتی که اگر بتوانند، به رسم يادگار، خراشی بر روحت به جا میگذارند.
من اما، روحم را حفظ میکنم. و آدمها بیصورت، ناتوان از رسيدن به من، چشمهای ناپيداشان را با برقی سرد به من میدوزند، و خيره و خاموش، انتظار میکشند.
و اين مرا میشکند...
من اما، روحم را حفظ میکنم. و آدمها بیصورت، ناتوان از رسيدن به من، چشمهای ناپيداشان را با برقی سرد به من میدوزند، و خيره و خاموش، انتظار میکشند.
و اين مرا میشکند...
2005/05/11
بارون میباره شديد. فضای تکرنگ به شدت میچسبه. من هم پشت کامپيوتر به دنبال کار دکتر سوزنيه!
احتمالن الان ترينيتی میآد دنبالم. مورفيس هم منتظرمه. بعد هم میريم با ايجنتها کتککاری ...
فعلن ...
اين هم برای خنده و تفريح دوستان(تا من میرم سراغ اسميت و برمیگردم):
مهدي موعود براي ثبت نام در انتخابات به ستاد انتخابات كشور مراجعه كرد
شخصي به نام مهدي موعود با حضور در ستاد انتخابات كشور قصد ثبت نام به عنوان نامزد انتخابات رياستجمهوري را داشت كه به دليل مخدوش بودن شناسنامه و عدم وجود مدارك از ثبت نام وي جلوگيري به عمل آمد.
به گزارش خبرنگار "ايلنا"، در شناسنامه مخدوش اين فرد كه لباس عربي پوشيده بود، نام وي مهدي موعود ذكر شده بود. وي نام پدر خود را حسن عسگري(ع) عنوان ميكرد.
اين فرد، در اعتراض به عدم ثبت نامش گفت كه امروز قيام خواهد كرد.
احتمالن الان ترينيتی میآد دنبالم. مورفيس هم منتظرمه. بعد هم میريم با ايجنتها کتککاری ...
فعلن ...
اين هم برای خنده و تفريح دوستان(تا من میرم سراغ اسميت و برمیگردم):
مهدي موعود براي ثبت نام در انتخابات به ستاد انتخابات كشور مراجعه كرد
شخصي به نام مهدي موعود با حضور در ستاد انتخابات كشور قصد ثبت نام به عنوان نامزد انتخابات رياستجمهوري را داشت كه به دليل مخدوش بودن شناسنامه و عدم وجود مدارك از ثبت نام وي جلوگيري به عمل آمد.
به گزارش خبرنگار "ايلنا"، در شناسنامه مخدوش اين فرد كه لباس عربي پوشيده بود، نام وي مهدي موعود ذكر شده بود. وي نام پدر خود را حسن عسگري(ع) عنوان ميكرد.
اين فرد، در اعتراض به عدم ثبت نامش گفت كه امروز قيام خواهد كرد.
2005/05/10
به دليل ناشناختهای احساس خفهگی میکنم.
اصولن ابتذال چيز بدی نيست. باعث میشه به چيزهای کوچک و محدود راضی بشی، نه؟
خوبه. زندگی روزانهم شده يه جريان فکر طولانی که ميونش کار میکنم و حرف میزنم و زندگی میکنم.
با جيپ روباز اومده بودن تو خيابون. موها کوتاه و ژل زده. يقهها باز با زنجيرهای کلفت دور گردنهاشون. صدای آهنگ بلند، سيستم صوتیش هم که فوق مدرن. يه خوانندهی زن با لهجهی قبايل بائو بائو-واقع در نوک شاخ آفريقا- میخوند "خاطرات شمال يادم نمیره" يا يه همچين چيزی. به هرکس که دستشون میرسيد متلک میگفتن و صدای خندهشون ميون اون صدای خوشخراش خوانندههه-تقريبن بلافاصله ياد موسيقی جشن سالروز مرگ نيک تقريبن بیسر افتادم- کاملن نافذ شنيده میشد. فکر میکردم اگر اينها زندگی میکنن، اين کاری که ما میکنيم قطعن زندگی نيست. هست؟
بعد از مدتها میخوام برم سراغ فرانسه. فکر کنم ۶-۵ ماهی بشه که طرفش نرفتم. به خاطر کنکور. بعد هم حسش نبود. اما امروز ياد پيق آنقی دولتوق افتادم. هوس کردم دوباره شروع کنم. اين دفعه خودم تا ترم ۶-۵ میرم جلو و برای ترم تابستون کانون میرم تعيين سطح.
اين چند هفته سراغ پروژه نرفتم اصلن. طرف تو اتاق پروژه ويندوز کامپيوتری که روش کار میکردم با کلی فايل و مقاله که گرفتم رو کلن پاک کرده و به جاش لينوکس نصب کرده. با توجه به اين حجم ملاحظه و شعوری که تو دانشگاه هست، ترجيح میدم تو خلوت تابستون کارم رو ادامه بدم. ۳-۲ ماه کار فشرده و بعد هم تمام.
سرطان شريف عزلت؟
اصولن ابتذال چيز بدی نيست. باعث میشه به چيزهای کوچک و محدود راضی بشی، نه؟
خوبه. زندگی روزانهم شده يه جريان فکر طولانی که ميونش کار میکنم و حرف میزنم و زندگی میکنم.
با جيپ روباز اومده بودن تو خيابون. موها کوتاه و ژل زده. يقهها باز با زنجيرهای کلفت دور گردنهاشون. صدای آهنگ بلند، سيستم صوتیش هم که فوق مدرن. يه خوانندهی زن با لهجهی قبايل بائو بائو-واقع در نوک شاخ آفريقا- میخوند "خاطرات شمال يادم نمیره" يا يه همچين چيزی. به هرکس که دستشون میرسيد متلک میگفتن و صدای خندهشون ميون اون صدای خوشخراش خوانندههه-تقريبن بلافاصله ياد موسيقی جشن سالروز مرگ نيک تقريبن بیسر افتادم- کاملن نافذ شنيده میشد. فکر میکردم اگر اينها زندگی میکنن، اين کاری که ما میکنيم قطعن زندگی نيست. هست؟
بعد از مدتها میخوام برم سراغ فرانسه. فکر کنم ۶-۵ ماهی بشه که طرفش نرفتم. به خاطر کنکور. بعد هم حسش نبود. اما امروز ياد پيق آنقی دولتوق افتادم. هوس کردم دوباره شروع کنم. اين دفعه خودم تا ترم ۶-۵ میرم جلو و برای ترم تابستون کانون میرم تعيين سطح.
اين چند هفته سراغ پروژه نرفتم اصلن. طرف تو اتاق پروژه ويندوز کامپيوتری که روش کار میکردم با کلی فايل و مقاله که گرفتم رو کلن پاک کرده و به جاش لينوکس نصب کرده. با توجه به اين حجم ملاحظه و شعوری که تو دانشگاه هست، ترجيح میدم تو خلوت تابستون کارم رو ادامه بدم. ۳-۲ ماه کار فشرده و بعد هم تمام.
سرطان شريف عزلت؟
2005/05/09
مسخرهست. خيلی وقتها خيلی چيزها رو از هم مخفی میکنيم. ترسها و ناراحتیها و فکرهامون رو. اما تا کی؟ چقدر بايد مخفی کرد؟ بايد پنهان کرد؟ چقدر؟
حالم خوب نيست. اين مدت خيلی بهم فشار اومده. احساس میکنم تعادلم رو از دست دادم. خودخواه-تر!- شدم و بیملاحظه-تر!.
مساله اينه که ما از روابطمون با ديگران چيزی رو میخوايم که خودمون بهش احتياج داريم. سعی میکنيم جاهای خالی روح خودمون رو پر کنيم. چقدر به طرف مقابلمون اهميت میديم؟ هميشه يه نفر میخواد و يه نفر بايد کوتاه بياد و بگذره. شايد درستش همين باشه. اما مهم اينه که وقتی میخوای، و طرفت میگذره، بدونی چی خواستی، و طرف مقابلت از چی گذشته. يعنی من فکر میکنم بايد مهم باشه! يعنی برای من که مهمه. شايد هم اصلن مهم نباشه!
حالم خوب نيست. اين مدت خيلی بهم فشار اومده. احساس میکنم تعادلم رو از دست دادم. خودخواه-تر!- شدم و بیملاحظه-تر!.
مساله اينه که ما از روابطمون با ديگران چيزی رو میخوايم که خودمون بهش احتياج داريم. سعی میکنيم جاهای خالی روح خودمون رو پر کنيم. چقدر به طرف مقابلمون اهميت میديم؟ هميشه يه نفر میخواد و يه نفر بايد کوتاه بياد و بگذره. شايد درستش همين باشه. اما مهم اينه که وقتی میخوای، و طرفت میگذره، بدونی چی خواستی، و طرف مقابلت از چی گذشته. يعنی من فکر میکنم بايد مهم باشه! يعنی برای من که مهمه. شايد هم اصلن مهم نباشه!
2005/05/07
خب حالا يه خرده چرنديات!
از رو هارد امير يه سری آهنگ ايرانی ريختم. دنبال چند تا آهنگ قديمی میگردم که جزو خاطرههام هستن(و البته تو قوطی هيچ عطاری پيدا نمیشن!). همهی آهنگهاش رو ريختم تا سر فرصت از بينشون انتخاب کنم. اتفاقن کلی آهنگ خاطرهانگيز پيدا کردم، اما نه از اون خاطرههايی که دنبالشون میگشتم، و نه خاطرههايی که يادآوریشون لذتبخش باشه. اندی، کوروس، سندی، معين، و غيره! اصلن يادم رفتهبود چقدر آهنگهای اينها رو قبل از دبيرستان گوش میکردم. من شبها به شدت میترسيدم. از تاريکی، از دزد، از دراکولا و نوسفراتو، و ترس بزرگم، اينکه بيدار بشم و ببينم يه آدم با صورت پوشيده، ساکت بالای سرم ايستاده و به من نگاه میکنه. يه ضبط کوچک قرمز تک باند داشتم که هميشه کنار سرم روی تخت بود، جوری که پشتش گچ ديوار ريخته بود. اکثر شبها بيدار میشدم نيمههای شب. چراغ رو روشن میکردم. يکی از اين نوارها رو میذاشتم تا صدای ترسيدنم رو نشنوم. سعی میکردم به شدت روی چيزی که به نظرم نقطه مقابل ترس بود تمرکز کنم. پلنگ صورتی، يا اون کارتون کشتی فضايی که اسم شخصيت اصليش ريک هانتر بود و اون موجودات عجيب که اسمشون اينويد بود به زمين حمله کرده بودن، يا روياهام در مورد خلبان شدن. چقدر اين آهنگها رو گوش دادم. هنوز هم میتونم خودم رو ببينم، روی همين تخت. يه پسر بچهی ۱۳-۱۲ ساله گوشهی تخت مچاله شده و گوشش رو چسبونده به بلندگوی ضبط و سعی میکنه از کابوسهاش فرار کنه.
دوباره يادم اومد که اندی و کورس با هم میخوندن. آبجی کوچولوهه الان نمیتونه درک کنه تو اون وضعيت خفه و وحشتناک اون سالها، که همه چيز کنترل شده و کپنی و خودی! بود، موسيقی چقدر ارزش داشت. و اين که کنار شجريان و ناظری از يه طرف، و داريوش و ابی از طرف ديگه، که تکراری و خسته کننده بودن، گوش کردن اندی و کورس يا بلککتز چه هيجانی داشت. الان کانال پی-ام-سی هست و موسيقی پاپ مجاز و روزی ۳-۲ تا خوانندهی جديد.
کسی يادشه چه موجی راه افتاد وقتی داريوش اون آلبومی رو خوند که آهنگ نقشهی جغرافيا توش بود؟ اگر کسی آهنگهای اون البوم رو نشنيده بود يا حفظ نبود، به راحتی از جمع طرد می شد، چون هيچ چيز حاليش نبود!
دورانی بود. تموم دنيای من کتابهام بودن(آسيموف، کلارک، ژول ورن، ری برادبری، ادگار آلن پو)، و ميکروی ۵۰۲ که دستههاش مرتب خراب می شد(و اون آداپتور ديزلی که چپ بهش نگاه میکردی داغ میکرد. حالا که فکر میکنم، مطمئنم توش رو با مواد آتشزا پر کرده بودن!)، و نوارهای جديد اندی و بلککتز!(و حتی ابی! اونا که اون عقبن حال میکنن؟!! :)) )
خلاصه از اول دبيرستان کمکم هم زمان با کم شدن ترس من از شب تنها خوابيدن، سليقه ی موسيقیم هم به صورت خودجوش دگرديسی پيدا کرد(از اين ديس به اون ديس دگر منتقل شد) و رفتم تو مايههای کلاسيک و اينسترومنتال و بعد هم مابقی قضايا. و البته از تمام اينها که بگذريم، جوادی بودم ها! کلی امروز به خودم خنديدم. اندی! سندی! :))))
از رو هارد امير يه سری آهنگ ايرانی ريختم. دنبال چند تا آهنگ قديمی میگردم که جزو خاطرههام هستن(و البته تو قوطی هيچ عطاری پيدا نمیشن!). همهی آهنگهاش رو ريختم تا سر فرصت از بينشون انتخاب کنم. اتفاقن کلی آهنگ خاطرهانگيز پيدا کردم، اما نه از اون خاطرههايی که دنبالشون میگشتم، و نه خاطرههايی که يادآوریشون لذتبخش باشه. اندی، کوروس، سندی، معين، و غيره! اصلن يادم رفتهبود چقدر آهنگهای اينها رو قبل از دبيرستان گوش میکردم. من شبها به شدت میترسيدم. از تاريکی، از دزد، از دراکولا و نوسفراتو، و ترس بزرگم، اينکه بيدار بشم و ببينم يه آدم با صورت پوشيده، ساکت بالای سرم ايستاده و به من نگاه میکنه. يه ضبط کوچک قرمز تک باند داشتم که هميشه کنار سرم روی تخت بود، جوری که پشتش گچ ديوار ريخته بود. اکثر شبها بيدار میشدم نيمههای شب. چراغ رو روشن میکردم. يکی از اين نوارها رو میذاشتم تا صدای ترسيدنم رو نشنوم. سعی میکردم به شدت روی چيزی که به نظرم نقطه مقابل ترس بود تمرکز کنم. پلنگ صورتی، يا اون کارتون کشتی فضايی که اسم شخصيت اصليش ريک هانتر بود و اون موجودات عجيب که اسمشون اينويد بود به زمين حمله کرده بودن، يا روياهام در مورد خلبان شدن. چقدر اين آهنگها رو گوش دادم. هنوز هم میتونم خودم رو ببينم، روی همين تخت. يه پسر بچهی ۱۳-۱۲ ساله گوشهی تخت مچاله شده و گوشش رو چسبونده به بلندگوی ضبط و سعی میکنه از کابوسهاش فرار کنه.
دوباره يادم اومد که اندی و کورس با هم میخوندن. آبجی کوچولوهه الان نمیتونه درک کنه تو اون وضعيت خفه و وحشتناک اون سالها، که همه چيز کنترل شده و کپنی و خودی! بود، موسيقی چقدر ارزش داشت. و اين که کنار شجريان و ناظری از يه طرف، و داريوش و ابی از طرف ديگه، که تکراری و خسته کننده بودن، گوش کردن اندی و کورس يا بلککتز چه هيجانی داشت. الان کانال پی-ام-سی هست و موسيقی پاپ مجاز و روزی ۳-۲ تا خوانندهی جديد.
کسی يادشه چه موجی راه افتاد وقتی داريوش اون آلبومی رو خوند که آهنگ نقشهی جغرافيا توش بود؟ اگر کسی آهنگهای اون البوم رو نشنيده بود يا حفظ نبود، به راحتی از جمع طرد می شد، چون هيچ چيز حاليش نبود!
دورانی بود. تموم دنيای من کتابهام بودن(آسيموف، کلارک، ژول ورن، ری برادبری، ادگار آلن پو)، و ميکروی ۵۰۲ که دستههاش مرتب خراب می شد(و اون آداپتور ديزلی که چپ بهش نگاه میکردی داغ میکرد. حالا که فکر میکنم، مطمئنم توش رو با مواد آتشزا پر کرده بودن!)، و نوارهای جديد اندی و بلککتز!(و حتی ابی! اونا که اون عقبن حال میکنن؟!! :)) )
خلاصه از اول دبيرستان کمکم هم زمان با کم شدن ترس من از شب تنها خوابيدن، سليقه ی موسيقیم هم به صورت خودجوش دگرديسی پيدا کرد(از اين ديس به اون ديس دگر منتقل شد) و رفتم تو مايههای کلاسيک و اينسترومنتال و بعد هم مابقی قضايا. و البته از تمام اينها که بگذريم، جوادی بودم ها! کلی امروز به خودم خنديدم. اندی! سندی! :))))
2005/05/06
کنکور لعنتی حسابی شوکزدهم کرد. واقعن عجيبه! من هم معماری هم هوش درسهای تخصصیش رو زدم اما برام ۰ درصد اومده! حالا دليلش چيه نمیدونم. اما هر چی که هست، مهم اينه که اون همه تلاش بینتيجه بود. فعلن حال و حوصله ندارم. نه اينکه زياد برام مهم باشه. اما اون همه زحمتی که کشيدم ...
-چشمهای خود را ببنديد؛ نامرئی هستيد.
-ديگران چشمهای خود را به روی من ببندند؛ نامرئی هستم.
پ.ن: دعا میکنم. اما نمیدونم به خاطر توه يا به خاطر اون؟
-چشمهای خود را ببنديد؛ نامرئی هستيد.
-ديگران چشمهای خود را به روی من ببندند؛ نامرئی هستم.
پ.ن: دعا میکنم. اما نمیدونم به خاطر توه يا به خاطر اون؟
2005/05/02
نتيجهی بافتشناسی- اصلن چنين چيزی وجود خارجی داره يا نه؟- اومد. غدههه خوشخيم بوده. مامان صبح پای تلفن گريه کرد. بابا رو مرخص کردن. البته هنوز تا ۵شنبه بايد بمونه، اما خب ديگه همه جوره خطر رفع شده.
حالا میتونم با خيال راحت نگران نتيجهی کنکور باشم!
امروز کارگاه جلسهی اول جوشکاری بود. جوش گاز. از هرچی گاز و جوش و کارگاه بود بيزار شدم. ۲ ساعت و ۲۰ دقيقه تو اون کارگاه خفه با هواکشهايی که فقط دود استيلن رو مستقيم تو ريههات می فرستن و اين وضع افتضاح حساسيت و نفستنگی من، مثل جهنم بود. هنوز ريههام درد میکنن بس که تقلا کردم توی اون دخمه برای نفسکشيدن. ۲ساعت و ۲۰ دقيقه جوش داديم! اخر کار اينقدر ميله و سيمجوش و اينا به هم جوش داده بوديم که من هر چيزی که میديدم میخواستم جوشش بدم. فرض کن استاد رو با سيم جوش به ميز جوش میدادم. احتمالن ازم تقدير میشد و عکسم اونجايی که عکس شهدا رو چشبوندن نقاشی میشد-با قيافهای روحانی و ريش کمپشت در حالی که با حسی نورانی و لطيف در چهرهام، استاد را که بر روی ميز ديگری خم شده است، به ميز جوش میدهم.و بر سرم سربندی بسته شده به رنگ بنفش و بر آن به نسخ نقش کردهاند: جوش استاد، به ز مهر پدر!
ها ها ها! متون اسلامی، مجازی ارائه شده، امتحان ميانترم داره ۴ شنبه! حقيقیش ميانترم نمیگيره، حالا گير اين مجازيه افتاديم با کلی تکليف و امتحان ميانترم. امروز جزوهش رو از سيستم آموزش مجازی دانشگاه گرفتم. ظاهرن همون شعار هفتههای دوران دبستانه با ۳ ترجمه. همهش رو هم بايد حفظ کرد. ظاهرن بايد به همون شيوهی تاريخی دانشجوها در گرفتن نمره از دروس عمومی متوصل بشم-يعنی بگردم يه کسی رو پيدا کنم که خونده باشه، کپی کنم از رو دستش.
زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی میپيچد ...
Ciao
حالا میتونم با خيال راحت نگران نتيجهی کنکور باشم!
امروز کارگاه جلسهی اول جوشکاری بود. جوش گاز. از هرچی گاز و جوش و کارگاه بود بيزار شدم. ۲ ساعت و ۲۰ دقيقه تو اون کارگاه خفه با هواکشهايی که فقط دود استيلن رو مستقيم تو ريههات می فرستن و اين وضع افتضاح حساسيت و نفستنگی من، مثل جهنم بود. هنوز ريههام درد میکنن بس که تقلا کردم توی اون دخمه برای نفسکشيدن. ۲ساعت و ۲۰ دقيقه جوش داديم! اخر کار اينقدر ميله و سيمجوش و اينا به هم جوش داده بوديم که من هر چيزی که میديدم میخواستم جوشش بدم. فرض کن استاد رو با سيم جوش به ميز جوش میدادم. احتمالن ازم تقدير میشد و عکسم اونجايی که عکس شهدا رو چشبوندن نقاشی میشد-با قيافهای روحانی و ريش کمپشت در حالی که با حسی نورانی و لطيف در چهرهام، استاد را که بر روی ميز ديگری خم شده است، به ميز جوش میدهم.و بر سرم سربندی بسته شده به رنگ بنفش و بر آن به نسخ نقش کردهاند: جوش استاد، به ز مهر پدر!
ها ها ها! متون اسلامی، مجازی ارائه شده، امتحان ميانترم داره ۴ شنبه! حقيقیش ميانترم نمیگيره، حالا گير اين مجازيه افتاديم با کلی تکليف و امتحان ميانترم. امروز جزوهش رو از سيستم آموزش مجازی دانشگاه گرفتم. ظاهرن همون شعار هفتههای دوران دبستانه با ۳ ترجمه. همهش رو هم بايد حفظ کرد. ظاهرن بايد به همون شيوهی تاريخی دانشجوها در گرفتن نمره از دروس عمومی متوصل بشم-يعنی بگردم يه کسی رو پيدا کنم که خونده باشه، کپی کنم از رو دستش.
زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی میپيچد ...
Ciao
2005/05/01
صبح که اومدم خونه زير کتری هنوز روشن بود. جالبيش اينجاست که ديدم که زير کتری روشنه. همينطور که داشتم به خودم غر میزدم که چرا اينقدر فراموشکارم رفتم تو اتاق و بعد از حدود ۴۰ دقيقه اينترنت کار کردن دوباره ياد کتری افتادم، و رفتم که خاموشش کنم!
اوضاع و احوال خوبه. نتيجهی نمونهبرداری سهشنبه صبح میآد. اما دربارهی اون هم دکتر گفته جای نگرانی نيست. تا ببينيم چی پيش میآد ...
و من مردم از بس پيتزا خوردم!
تقريبن کف خونه با کتاب فرش شده! دلم میخواد برم اون ۲ تا کتاب چخوف رو از کتابفروشيه بخرم و از صبح تا شب بشينم خونه و بخونمشون، اما وقت نيست.
گاهی تعجب میکنم چطور ما با اين همه عدم درک متقابل میتونيم با هم زندگی کنيم. کلی آدم خواسته يا ناخواسته دور و برمون هستن که بسته به فکر و روحمون با خيلیهاشون از همه نظر اختلاف داريم. و باز هم با هم رابطه برقرار میکنيم. رابطههای سطحی و بیاهميت. رابطههای توخالی.
گاهی هم تعجب نمیکنم البته! :))
Ciao
اوضاع و احوال خوبه. نتيجهی نمونهبرداری سهشنبه صبح میآد. اما دربارهی اون هم دکتر گفته جای نگرانی نيست. تا ببينيم چی پيش میآد ...
و من مردم از بس پيتزا خوردم!
تقريبن کف خونه با کتاب فرش شده! دلم میخواد برم اون ۲ تا کتاب چخوف رو از کتابفروشيه بخرم و از صبح تا شب بشينم خونه و بخونمشون، اما وقت نيست.
گاهی تعجب میکنم چطور ما با اين همه عدم درک متقابل میتونيم با هم زندگی کنيم. کلی آدم خواسته يا ناخواسته دور و برمون هستن که بسته به فکر و روحمون با خيلیهاشون از همه نظر اختلاف داريم. و باز هم با هم رابطه برقرار میکنيم. رابطههای سطحی و بیاهميت. رابطههای توخالی.
گاهی هم تعجب نمیکنم البته! :))
Ciao
Subscribe to:
Posts (Atom)