2005/05/31

-واقعن ممنون از توجه‌تون به پست قبلی! کاملن هم رو درک می‌کنيم ظاهرن!

-وقتی می‌دونی می‌تونی به کسی کمک کنی(نه دقيقن کمک. کاری کنی که راحت‌تر باشه، يا آروم‌تر، يا خوش‌حال‌تر)، ولی نمی‌شه، اون وقت بايد به بازی‌های وقت و بی‌وقت سرنوشت ايمان بياری. مثل کتابی می‌مونه که يه دست قوی، ۲ پاره‌ش کرده باشه. هرقدر هم تلاش کنی، يا بايد کتاب رو تا نيمه‌اش بخونی، يا بايد از نيمه به آخر برسونيش و هيچ لذتی ازش نبری.
و دلم می‌خواست می‌تونستم کاری بيشتر از تلفن زدن و sms فرستادن انجام بدم. اما ...

-اکبر گنجی به مرخصی آمد. نمی‌دونم کار ما، اون يه روز مطلب سفيدی که اين‌جا گذاشتيم، اثری داشت يا نه. اکثر ما واقعن گنجی‌ها و زندان‌بان‌هاشون رو نمی‌شناسيم. خيلی از مايی که الان توانايی تحرک داريم، زمانی که انقلاب شد بچه‌ بوديم، بچه‌تر از اونی که خيلی چيزها رو بفهميم. بعدش هم که فضای بسته و اطلاع‌رسانی محدود و گزينشی، آگاهی کسانی که زياد تو متن قضايا نبودن رو پايين نگه می‌داشت. تا دوم خرداد. سابقه و تاريخچه‌ی هيچ‌کدوم‌شون رو نمی‌شناسيم. نمی‌دونيم که از کجا به کجا رسيدن. از پشت قضايا خبر نداريم. من هم به اکبر گنجی به عنوان يه فرشته‌ی دربند نگاه نمی‌کنم. اما اين‌که کسی، حالا هر کس، به خاطر عقايدش زندانی بشه، انسانی نيست. و اين انسانی نبودن خيلی مسائل برای ما عادت شده، ولی نبايد به‌ش عادت کنيم. و باقی کسانی که به اسم عقيده يا هرچيز ديگه، افسارشون رو به دست پست‌ترين زاويه‌های حيوانی وجودشون می‌دن رو هم وادار کنيم انسانيت ما رو به رسميت بشناسن(اين‌که گفتم حيوانی از روی خشم و کينه نيست. برای اثبات حرفم می‌تونيد ماجرای اون پسری رو که ۳-۲ روز قبل، معاون نيروی انتظامی اون رو به خاطر متلک گفتن به يه دختر با شليک ۳ گلوله به مغزش به حالت تير خلاص کشت، دنبال کنيد. با هر منطقی که به‌ش نگاه کنيد، اين انسانيت نيست.)


-اين روزها کار هرکسی شده نقد خاتمی و حمله‌کردن به کسی که طی دو دوره هر بار اختلاف تعداد رای‌هاش با باقی کانديداها نجومی بوده، و حتا بدون حساب‌کردن بقيه، و فقط با مقايسه‌ی تعداد افراد مجاز به رای دادن، و تعداد رای‌های شمارش شده‌اش، باز هم به درصد بزرگی می‌رسيم. من هيچ‌کدوم از دو دوره رو رای ندادم. دوره‌ی اول دبيرستان بودم. درک زيادی از مسائل سياسی نداشتم(فقط در حد گوش‌کردن گاه و بی‌گاه راديو بی‌بی‌سی). يادمه تب فعاليت تو ستادهای انتخاباتی خاتمی و رای دادن به‌ش همه رو گرفته بود، که شامل خيلی از کسانی که می‌شناختم می‌شد. اون زمان رای ندادم چون حس می‌کردم وارد کاری می‌شم که ديدی نسبت به‌ش ندارم. دوره‌ی بعد هم به دلايل زيادی، که خيلی‌هاش اين روزها به عنوان دليل برای رای‌ندادن مطرح می‌شه، رای ندادم. اما نظر و حس بدی نسبت به خاتمی ندارم. و هيچ تمايلی برای نقدش. از نظر من اطرافيان‌اش و استراتژيست‌ها و تئوريسين‌های اصلاحات بايد نقد بشن، اون هم بی‌رحمانه، و اول از همه هم بايد از سابقه‌ی قبل از دوم‌خرداد خود‌شون شروع کرد. اما خاتمی نه! خاتمی يه نماده. کسی که واقعن هر دو دوره به عنوان رئيس‌جمهور رای نياورد، هرچند که رای‌هايی که به اسمش توی صندوق‌ها ريخته‌ شد، باعث شد رئيس‌جمهور بشه. خاتمی توانايی دفاع از يه مجموعه‌ی محدود و با طرز فکر و سلايق مشخص مثل دانشجوها رو نداشت، چه برسه به باقی طيف مردم با اين تنوع فکری و فرهنگی و سليقه‌ای. اما وجودش باعث ايجاد يه سری آزادی شد، که الان همه اون‌ها رو جزو حقوق‌شون می‌دونن، و با تکيه به همون آزادی‌ها اين‌طور بی‌رحمانه کسی رو نقد می‌کنن که به اشتباه به‌ش رای دادن.
من شک دارم که اين دوره به معين رای بدم يا نه. از طرفی احمدی‌نژادها و کوچک‌زاده‌ها رو می‌بينم(و پشت حرکات حقيرانه و گاهی خنده‌دارشون، خودبزرگ‌بينی خيلی خيلی قدرتمند و خطرناکی رو که اگر مجال پيدا کنه، قابل مهار نيست و همه چيز رو نابود می‌کنه)، و برای رای نياوردن همپالکی‌هاشون به سمت رای دادن می‌رم. از طرفی وقتی می‌بينم دولت و رئيس‌جمهور و کلن هرکس که با رای و نظر مردم انتخاب شده، هيچ قدرت و نفوذی نداره، شک می‌کنم(بخونيد نامه‌ی جوابيه‌ی شورای نگهبان رو به رئيس جمهور، بعد از جريان تاييد صلاحيت معين. اگر نمی‌خوايد بخونيد، خلاصه‌ی قضيه اينه که آقای يزدی در ۸-۷ خط به اقای خاتمی فهمونده به اندازه‌ی آشغالی که به ته نعلينش چسبيده هم، حسابش نمی‌کنه، و بهتره اين يکی دو ماه رو هم ساکت بمونه).
اما اگر هم به معين رای بدم، به عنوان رئيس‌جمهور نخواهد بود. نه از آقای معين و اطرافيان‌شون انتظار پيشرفت اقتصادی و سياسی و اجتماعی دارم، نه حتا برای حفظ آزادی‌های فعلی به‌شون اعتماد می‌کنم(لطفن برای يک لحظه به خاطر بياريد تو مجلس هفتم چه خبره. و اين‌که وزرای آقای معين بايد از اين مجلس رای اعتماد بگيرن، و با اين مجلس کار کنن، بگذريم از حکم حکومتی و نهادهای خودسر و هزارجور مساله‌ی ديگه). من اگر به معين رای بدم، فقط برای باز موندن روزنه‌ايه که که اگر بسته بشه يا به سرنوشت عراق دچار می‌شيم، يا به سرنوشت ۳۰ سال پيش خودمون. و من از يه چيز مطمئنم: ما نه جنگ دوباره می‌خوايم، نه انقلاب دوباره!

No comments: