مسخرهست. خيلی وقتها خيلی چيزها رو از هم مخفی میکنيم. ترسها و ناراحتیها و فکرهامون رو. اما تا کی؟ چقدر بايد مخفی کرد؟ بايد پنهان کرد؟ چقدر؟
حالم خوب نيست. اين مدت خيلی بهم فشار اومده. احساس میکنم تعادلم رو از دست دادم. خودخواه-تر!- شدم و بیملاحظه-تر!.
مساله اينه که ما از روابطمون با ديگران چيزی رو میخوايم که خودمون بهش احتياج داريم. سعی میکنيم جاهای خالی روح خودمون رو پر کنيم. چقدر به طرف مقابلمون اهميت میديم؟ هميشه يه نفر میخواد و يه نفر بايد کوتاه بياد و بگذره. شايد درستش همين باشه. اما مهم اينه که وقتی میخوای، و طرفت میگذره، بدونی چی خواستی، و طرف مقابلت از چی گذشته. يعنی من فکر میکنم بايد مهم باشه! يعنی برای من که مهمه. شايد هم اصلن مهم نباشه!
No comments:
Post a Comment