صبح که اومدم خونه زير کتری هنوز روشن بود. جالبيش اينجاست که ديدم که زير کتری روشنه. همينطور که داشتم به خودم غر میزدم که چرا اينقدر فراموشکارم رفتم تو اتاق و بعد از حدود ۴۰ دقيقه اينترنت کار کردن دوباره ياد کتری افتادم، و رفتم که خاموشش کنم!
اوضاع و احوال خوبه. نتيجهی نمونهبرداری سهشنبه صبح میآد. اما دربارهی اون هم دکتر گفته جای نگرانی نيست. تا ببينيم چی پيش میآد ...
و من مردم از بس پيتزا خوردم!
تقريبن کف خونه با کتاب فرش شده! دلم میخواد برم اون ۲ تا کتاب چخوف رو از کتابفروشيه بخرم و از صبح تا شب بشينم خونه و بخونمشون، اما وقت نيست.
گاهی تعجب میکنم چطور ما با اين همه عدم درک متقابل میتونيم با هم زندگی کنيم. کلی آدم خواسته يا ناخواسته دور و برمون هستن که بسته به فکر و روحمون با خيلیهاشون از همه نظر اختلاف داريم. و باز هم با هم رابطه برقرار میکنيم. رابطههای سطحی و بیاهميت. رابطههای توخالی.
گاهی هم تعجب نمیکنم البته! :))
Ciao
No comments:
Post a Comment