2005/09/19

- ادامه ندارد. اصلن حوصله‌ی طبقه‌بندی زندگی انسانی رو در ۶-۵ قسمت ندارم(کاری که تصميم داشتم انجامش بدم و نوشته‌ی قبلی رو هم به همين منظور نوشتم). از اون هم بالاتر، حوصله‌ی هيچ‌کاری رو ندارم. کم می‌خوابم، کابوس می‌بينم، زياد کار می‌کنم. و همين، به علاوه‌ی پريود فکری، به اندازه‌ی کافی هست که لازم نباشه اين‌جا افاضات شبه فلسفی بکنم!

- اگر اونی که رفته نيويورک ايرانيه، من همي‌جا اعلام می‌کنم اصليتم مال قبيله‌ای در بخش جنوب شرقی شاخ افريقا(از زير شاخه‌های بائو بائو) می‌باشد که در دلتايی حاصل‌خيز در اعماق جنگلی استوايی زندگی می‌کنند. افراد اين قبيله تا کنون ۳ بار با انسان مدرن روبرو شده‌اند. بار اول خيال کردند مغزشان آسيب‌ديده است و رفتند خانه و خوابيدند، بار دوم وحشت‌زده نزد جادوگر قبيله رفتند و او ايشان را تقديس کرد و مجبورشان کرد ۴۸ ساعت دور آتش مقدس بچرخند و برقصند و جيغ و داد کنند. بار سوم، آن‌ها انسان متمدن را خوردند و از مزه‌ی او خوش‌شان آمد. از آن‌پس آن‌ها هيچ انسان متمدنی نديده‌اند. پس نتيجه می‌گيريم که... خب هيچ تنيجه‌ای نمی‌گيريم! چون قطعن اين شازده هرچی باشه، نماد انسان متمدن نيست! اگر هم ديده بشه، نهايتن بر و بچه‌ها خيال می‌کنن از افراد قبيله‌ی مجاوره(همون که اسم رئيسش عقاب زخميه). بفرما! به قول اون دوست‌مون از اون هم بالاتر! حتا می‌تونم بگم هيچ راه فراری از اين موجود نيست!

فعلن همين!

No comments: