2003/10/31

-الان امير زنگ زد.يه چيزي گفت که من دو عدد شاخ خوشگل در آوردم.
اي بابا چه وضعيتي شده ها!!! براي کوچکترين حرفت هم بايد 2 کيلومتر توضيح بدي!! خب عزيز من قبل از اينکه حرف من رو اونطوري انتقال بدي دليلش رو از خودم سوال مي کردي ديگه!! بعدش من بهت مي گفتم که اينطوري ريخت و پاش و خرابکاري نشه!! الان همه خيال مي کنن من مثل دختربچه هاي خجالتي رو گرفتم از بقيه ... خب يعني چي آخه؟؟؟ البته خب از حق نگذريم من هم حرفم رو ... به شکل جالبي نگفتم.شايد بايد از اول همه چيز رو توضيح مي دادم.به هر حال ...

-مادرم امشب بر ميگرده.بعد از يک هفته بلاخره اوضاع به روال عادي برمي گرده.

-دارم فکر مي کنم که روابط آدمها چقدر عجيب تغيير مي کنه. نديده و نشناخته راجع به هم قضاوت مي کنيم، تصميم مي گيريم. مسائل خيلي کوچکي رو بزرگ مي کنيم و ... .نمي دونم ... گاهي فکر مي کنم مي بينم خيلي سخته ها!!!

-فکر کنم همه چيز رو اون شب گفتم.ناگفته اي نموند.و فکر مي کنم از يه جايي بايد شروع کني به خدايي کردن.من خيلي وقته که دارم وظايف خدايطم رو در قبال تو انجام مي دم.بلاخره تو هم بايد شروع کني ديگه... اگر نکني از اون آذرخش ها برات پرت مي کنم .

-روزها همينطوري الکي مي گذرن.مثل يه شوخي.مثل يه بازي.بدون هيچ خاطره اي، يا هيچ نشونه اي.فقط مي توني از وضع هوا و رنگ درختها و بوي فصلها بفهمي که پاييز هم نصف شده و به همين زودي زمستون مي شه و من بعد از 3 ماه آرزو، بلاخره مي تونم توي يه برف حسابي راه برم.يه برف سنگين که مثل خامهء روي کيک، همه چيز رو بپوشونه ...

-اگر پاييز رو به خاطر يه چيز دوست داشته باشم، اون صداي خش خش برگهاست که زير پا آهنگ پاييز رو مي خونن.
راستي ... خرمالو ... خوشمزه ... يه عااالمه خوردم ... هوممم

Ciao

-به اين مي گن يتي. آدم برفي خبيث سرزمين هاي برفي(براي اطلاعات بيشتر تن تن در تبت را بخوانيد) اما ظاهراً اين يکي خوشحاله ... آخه داره بپر بپر مي کنه

No comments: