2003/10/07

چه زندگي عجيبي!چه زندگي عجيبي!
شدم مثل اون بادسنجه که توي کارتون ها روي بوم خونه هاست.همون که شکل خروسه.همون که هي الکي مي چرخه.
من هم شدم مثل همون.مرتب داره حسم عوض مي شه.از خوب خوب به بد بد.همه ش هم سر چيزهاي به ظاهر کوچک ها!!ديگه برگشتن يه دوست بعد از 3 ماه بي خبري که غصه نداره، فکر نداره!ديدن اون دوست ديگه هم همينطور.اصلاً درسته که من وقتي خودش مي گه با ناراحتيم و حساسيتم ناراحتش مي کنم، باز هم ناراحت باشم؟؟درسته من از الان بشينم هي فکر کنم که اگه يه موقع از ايران بره من چکار کنم؟اصلاً هنوز کوووو تا اون موقع؟؟کي مي دونه چه اتفاقي مي افته؟
چيزهاي کوچکي تعدلم رو به هم مي ريزن.گرچه که براي من اينکه تو ناراحتي چيز کوچکي نيست،اما نبايد اينقدر توي خودم فرو برم، اما مي رم ...
عجيب شدم، عجيب.هم من عجيب شدم هم زندگيم.خدا کمکم کنه!

No comments: